eitaa logo
روشنگرانه
449 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.1هزار ویدیو
28 فایل
🌹🍃بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃 ♥الله جل جلاله♥ ★*●قُرآن موُنِسَم●*★ 💚عاشق اهل بیتم💚 ●مطیع ولایت فقیه● ❤️شیداےشھادت❤️ 🇮🇷☫مُحِبِّ ایرانم☫🇮🇷 گلچینی از مطالب ناب؛👇 « اخلاقی-اجتماعی ،حقوقی،سیاسی،تربیتی،فرهنگی،.......» ۱۴۰۰/۱/۲۲
مشاهده در ایتا
دانلود
📔 ثروتمندی از پنجره اتاقش به بیرون نگاه کرد و مردی را دید که در سطل زباله‌اش دنبال چیزی می‌گردد. گفت، خداروشکر فقیر نیستم. مرد فقیر اطرافش را نگاه کرد و دیوانه‌ای با رفتار جنون‌آمیز در خیابان دید و گفت، خداروشکر دیوانه نیستم. آن دیوانه در خیابان آمبولانسی دید که بیماری را حمل می‌کرد گفت، خداروشکر بیمار نیستم. مریضی در بیمارستان دید که جنازه‌ای را به سرد خانه می‌برند. گفت، خداروشکر زنده‌ام. فقط یک مرده نمی‌تواند از خدا تشکر کند. چرا همین الان از خدا تشکر نمی‌کنیم که روز و شبی دیگر به ما فرصت زندگی داده است؟ بیایید برای همه چیز فروتن و سپاسگزار باشیم. ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
✅‌حتما بخونید 📚 مردی به دندانپزشک خود تلفن می‌کند و به خاطر وجود حفره بزرگی در یکی از دندان‌هایش از او وقت می‌گیرد. موقعی که مرد روی صندلی دندانپزشکی قرار می‌گیرد، دندانپزشک نگاهی به دندان او می‌اندازد و می‌گوید: نه یک حفره بزرگ نیست! خوردگی کوچکی است که الان برای شما پر می‌کنم. مرد می‌گوید: راستی؟ موقعی که زبانم را روی آن می‌مالیدم، احساس می کردم که یک حفره بزرگ است! دندانپزشک با لبخندی بر لب می‌گوید: این یک امر طبیعی است، چون یکی از کارهای زبان اغراق است. نگذارید زبان شما از افکارتان جلوتر برود. ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
📚 ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد، در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد. ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت. هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش از ده جفت کفش، دور و برِ مُلّا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد. بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد. از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟ فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند. ملاگفت: چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟ فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی... ❗️این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاهمان به دنیای بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است. خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتن را به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد❗️ ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 🍃روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت از شدت درد فریادی زد سوزن را چند متر دور تر پرت کرد . 🍃مردی حکیم که از آن مسیر عبور می کرد ماجرا را دید سوزن را اورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد 🍃درختی که پیوسته بارش خوری تحمل کن انگه که خارش خوری . 🍃این سوزن منبع درآمد توست این همه فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت امد ان را دور می اندازی! ✅درس اخلاقی اینکه اگر از کسی یا وسیله ای رنجشی آمد بیاد اوریم خوبی های که از جانب آن شخص یا فوایدی که از آن حیوان، وسیله یا درخت در طول ایام به ما رسیده , آن وقت تحمل ان رنجش اسان تر می شود ... ‌‌‎┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
🔍برتر از خود را بیاور 📜خداوند به حضرت موسی وحی فرستاد که این مرتبه وقتی برای مناجات می‌آیی، کسی همراه خود بیاور که تو از وی بهتر باشی. 🔍حضرت موسی برای پیدا کردن چنین شخصی جستجوی زیادی کرد ولی کسی را نیافت. زیرا به هر کس که می‌رسید، جرأت نمی‌کرد بگوید من از او بهترم. 🐕‍🦺خواست یکی از حیوانات را همراه خود ببرد. به سگ مریض حال و بدشکلی برخورد کرد. با خود گفت این را همراه خود خواهم برد. لذا ریسمانی گردن آن سگ انداخته و مقداری از راه را با خود برد، اما در بین راه پشیمان شده و او را رها کرد. ⁉️حضرت موسی تنها به محل مناجات و درگاه الهی رفت. خطاب رسید ای موسی چرا فرمانی را که به تو داده بودم اجرا نکردی؟ ✅ عرض کرد پروردگارا هرچه جستجو کردم کسی را از خودم پست‌تر نیافتم تا همراه خود بیاورم. 💥خطاب رسید: به عزت و جلالم سوگند اگر کسی را می‌آوردی که او را پست‌تر از خود می‌پنداشتی، هر آینه نام تو را از طومار انبیاء محو می‌کردم! 💠حضرت علی(ع): بدترین مردم کسی است که خود را بهترین مردم بپندارد. 📚برگرفته از کتاب اندرزها و حکایات ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
داستان کوتاه📚📚📚 عشق راستین جوانی گمنام، عاشق دختر پادشاه شد. رنج این عشق، او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی‌یافت. مردی زیرک از ندیمان پادشاه که دلباختگی جوان ساده و خوش‌قلب را دیده بود، او را یافت و به او گفت: پادشاه، اهل معرفت است؛ اگر احساس کند که تو بنده‌ای از بندگان خدا هستی، خودش به سراغ تو خواهد آمد. جوان، به امید رسیدن به معشوق، گوشه‌گیری پیشه کرد و به عبادت و نیایش مشغول شد؛ به طوری که اندک اندک، مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص، در او تجلی یافت. روزی، گذر پادشاه بر مکان او افتاد. احوال وی را جویا شد و دانست که جوان، بنده‌ای بااخلاص از بندگان خداست. همان جا، از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید. جوان، فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد. همین که پادشاه از آن مکان دور شد، جوان وسایل خود را جمع کرد و به مکانی نامعلوم رفت. ندیم پادشاه، از رفتار جوان تعجب کرد و به جستجوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم او را بداند. بعد از مدتها جستجو، او را یافت و به او گفت: تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه، آن گونه بی‌قرار بودی؛ چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست، از آن فرار کردی؟ جوان گفت: اگر آن بندگی دروغین که به خاطر رسیدن به معشوق بود، پادشاهی را به درِ خانه‌ام آورد، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه‌ی خویش نبینم؟ تو تویی؟ امیررضا آرمیون، ج ۲، ص ۱۵۲ - ۱۵۴. ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
📚 داستان کوتاه پول یا قرآن 💎 مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند را ، برای صرف شام دعوت نمود . 💎 جلوی آن ها یک قرآن و مبلغی پول گذاشت . هنگامی که از صرف شام فارغ شدند به آنها گفت : ☀️ می خواهم به شما هدیه ای بدهم ؛ از این دوتا ، آیا قرآن را انتخاب می‌کنید یا پول را ؟! 💎 اول از همه ، نگهبان گفت : 👮🏻‍♂ آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم پس مال را می‌گیرم ، چرا که فائده آن ، با توجه به وضعیت من ، بیشتر هست . 💎 کشاورز گفت : 👨🏼‍🌾 زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم ، اگر مریضی او نبود ، قطعا قرآن را انتخاب می‌ کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم . 💎 آشپز گفت : 👨🏻‍🍳 من تلاوت قرآن را خیلی دوست دارم ، ولی من همیشه مشغول کار هستم ، و هیچ وقتی برای قرائت قرآن ندارم ، بنابراین پول را بر می گزینم . 💎 مدیر شرکت ، به پسری که مسئول حیوانات بود و خیلی هم فقیر بود ، رو کرد و گفت : ☀️ تو هم حتما مال را انتخاب می کنی ، تا غذا فراهم کنی یا اینکه به جای این کفش پاره خود ، کفش جدیدی بخری . 💎 پسرک گفت : درسته من نیاز شدیدی به پول دارم تا کفش نو بخرم یا گوشت و غذایی فراهم آورم و به همراه مادرم میل کنم ، اما من ، قرآن را انتخاب می کنم . چون که مادرم ، بارها گفته است : یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ، ارزشمندتر از هر چیزی است و مزه و طعم آن ، از عسل هم شیرین تر است . 💎 بنابراین ، قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود ، در آن دو کیسه دید ، در اولین کیسه ، مبلغی ده برابری آن مبلغی بود ، که روی میز غذا قرار داشت ، و کیسه دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود : به زودی این مرد ، غنی و وارث من می‌ شود . 💎 مرد ثروتمند گفت : هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد ، پس الله او را ناامید نمی کند . ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
📚 هارون بر خود قرار داد که هرکس حرف حکیمانه و شیرینی زد به او کیسه ی زری ببخشد، روزی دید پیرمردی پشت خمیده، با حالت زار، مشغول کاشت درخت زیتون است!!! هارون گفت : ای پیرمرد تو با این سن و سال زیتون می کاری و حال آنکه عمر تو کفاف برداشت میوه ی آن نمیکند؟ پیرمرد گفت: ای خلیفه! دیگران کاشتند و ماخوردیم ما میکاریم، دیگران بخورند!!! هارون خوشش آمد بدره ی زری به او داد... پیر مرد گفت : درختان مردم بعد از سالها میوه میدهد ولی درخت ما در حال میوه داد!!! هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ای دیگر زر به او داد... پیر مرد گفت : درختان دیگر سالی یکبار میوه میدهد اما درخت ما دوبار به بار نشست!!! هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ی زری دیگر به او داد و زود از آنجا عبور کرد و میگفت : اگر بایستیم خزانه را خالی خواهد کرد..... ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛
مردی وارد داروخانه شد وبا لهجه ای ساده  گفت: کرم ضد سيمان دارين ؟ متصدی داروخانه با لحنی تمسخر آميز گفت: بله که داريم کرم ضد تيرآهن و آجرم داريم حالا خارجی ميخوای يا ايرانی؟ خارجيش گرونه ها گفته باشم ! مرد نگاهی به دستانش کرد و رو به روی فروشنده گرفت و گفت: از وقتی کارگر ساختمون شدم دستام زبر شده نميتونم دخترمو نوازش کنم... اگه خارجيش بهتره ، خارجيشو بده! لبخند روی لبان متصدی يخ زد !!! واقعا چه حقير و کوچک است آن که به خود مغرور است. چرا که نميداند بعد از بازی شطرنج شاه و سرباز را دريک جعبه می گذارند... انسانيت و تقواست که سرنوشت ساز است جايگاه شاه و گدا و دارا و ندار همه "قبر" است... مواظب باشم که تقوا با یک تق وا نرود !!! برای رسيدن به کبريا بايد نه کبر داشت نه ريا ! ┏━✨🕊✨🌺🕊🌟━┓ @roshangarane_313 ┗━✨🕊✨🌺🕊🌟━┛