eitaa logo
کانال روشنگری‌🇵🇸
19.3هزار دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
13.6هزار ویدیو
71 فایل
🔶پاسخ شبهات(اعتقادی-تاریخی-سیاسی) 🔶تحلیلهای ضروری روز 🔶روشنگرانه ها پیج انگلیسی: @Enlightenment40 عربی: @altanwir40 عبری: @modeut40 اینستا instagram.com/roshangarii5 سروش Sapp.ir/roshangarii توییتر twitter.com/tanvire12 نظرات: @Smkomail کپی آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 وقتی #شهید خلیلی ها در هیاهوی #سلبریتی های دهان گشاد گم میشوند.. تو یادت باشد #بانو.. #روسری ات که برود #امنیت ت میرود.. هر جا که باشی.. #ایران و #آمریکا و #سوئد هم ندارد.. #علی_خلیلی #حجاب #گشت_ارشاد #زن #تعرض 👉 @roshangarii 🌹
🔴 شرح ماجرای به دانش آموزان از زبان جعفری دولت‌آبادی، دادستان تهران: 🔻در تاریخ ۶ خرداد سال ۹۷ و در پی تماس شهروندان با مرکز فوریت‌های پلیس ۱۱۰ مبنی بر وقوع درگیری در یکی از دبیرستان‌های غرب تهران، مأموران پلیس به محل اعزام شدند و متعاقبا پانزده نفر از اولیای‌ دانش‌آموزان مبادرت به طرح شکایت نموده و اعلام کرده‌اند متهم به فرزندانشان تعرض جنسی نموده است. 🔻متهم نزد ضابطان و قاضی دادسرا اقرار نموده که در یک نوبت مستهجنی که در گوشی تلفن همراه خود داشته است را برای تعدادی از دانش‌آموزان پخش کرده است. اما سایر اتهامات را منکر شده است. 🔻با انعکاس موضوع به دادسرا و تشکیل پرونده کیفری، متهم تحت تعقیب قضایی قرار گرفته و با صدور قرار تأمین به زندان معرفی شده است. تحقیقات در پرونده ادامه دارد. 🔺آنگونه که دانش‌آموزان و خانواده‌ها مدعی هستند، این فرد به بهانه اردو، با بردن دانش‌آموزان به محیطی خارج از مدرسه آنها را مورد آزار و اذیت قرار داده است این اتفاق دو بار و در قالب دو اردوی مختلف رخ داده و این فرد به اتهام خود نیز اقرار کرده است. طبق ادعای خانواده‌ها ۸دانش‌آموز روانکاوی شده‌اند که به ۸نفر شده است. 🔺طبق گفته‌های دانش‌آموزان معاون مدرسه، اقدام به پخش فیلم‌های کرده و پس از آن به آزار و اذیت آنها می‌پرداخت؛ این فرد امسال برای نخستین سال در این مدرسه حضور یافت و سال‌های قبل در منطقه ۶آموزش وپرورش شهر مشغول به کار بوده است. 🔺در همین راستا وزارت بازرسی ویژه‌ای را در این مسئله آغاز کرده و مدرسه مذکور نیز استعفا داده است. 🔻اما مدیر این مدرسه کیست؟ 🔺 مدیر و از اعضای هیات موسس همین مدرسه ای است که ناظمش به تعدادی از دانش آموزان کرده است! 🔺ظاهرا این فرد از طرفداران بوده و در ماجرای "سعید " و... عرصه را برای اهانت به و نظام گسترده می‌دید!! 👉 @roshangarii 🌹
🔺 هر دو تقریبا همزمان! یک یا داشتند: و ! یکی از طائفه مذهبیون یکی از طائفه روشنفکران! پ.ن: مورد آغداشلو هم مربوط به چند سال اخیر بوده است 👉 @roshangarii 🌹
✍️ 💠 از صدای پای من مثل اینکه به حال آمده باشد، نگاهم کرد و زیر لب پرسید :«همه سالمید؟» پس از حملات دیشب، نگران حال ما، خود را از خاکریز به خانه کشانده و حالا دیگر رمقی برایش نمانده بود که حالش صدایم لرزید :«پاشو عباس! خودم می‌برمت درمانگاه.» 💠 از لحنم لبخند کمرنگی روی لبش نشست و زمزمه کرد :«خوبم خواهرجون!» شاید هم می‌دانست در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شود و نمی‌خواست دل من بلرزد که چفیه زخمش را با دست دیگرش پوشاند و پرسید :«یوسف بهتره؟» در برابر نگاه نگرانش نتوانستم حقیقت حال یوسف را بگویم و او از سکوتم آیه را خواند، سرش را دوباره به دیوار تکیه داد و با صدایی که از خستگی خش افتاده بود، نجوا کرد :« نمی‌ذاره وضعیت اینجوری بمونه، یجوری رو دست به سر می‌کنه تا هلی‌کوپترها بتونن بیان.» 💠 سپس به سمتم چرخید و حرفی زد که دلم آتش گرفت :«دلم واسه یوسف تنگ شده، سه روزه ندیدمش!» اشکی که تا روی گونه‌ام رسیده بود پاک کردم و پرسیدم :«می‌خوای بیدارش کنم؟» سرش را به نشانه منفی تکان داد، نگاهی به خودش کرد و با خجالت پاسخ داد :«اوضام خیلی خرابه!» 💠 و از چشمان شکسته‌ام فهمیده بود از غم دوری حیدر کمر خم کرده‌ام که با لبخندی دلربا دلداری‌ام داد :«ان‌شاءالله می‌شکنه و حیدر برمی‌گرده!» و خبر نداشت آخرین خبرم از حیدر نغمه ناله‌هایی بود که امیدم را برای دیدارش ناامید کرده است. دلم می‌خواست از حال حیدر و داغ بگویم، اما صورت سفید و پیشانی بلندش که از ضعف و درد خیس عرق شده بود، امانم نمی‌داد. 💠 با همان دست مجروحش پرده عرق را از پلک و پیشانی‌اش کنار زد و طاقت او هم تمام شده بود که برایم درددل کرد :«نرجس دعا کن برامون بیارن!» نفس بلندی کشید تا سینه‌اش سبک شود و صدای گرفته‌اش را به سختی شنیدم :«دیشب داعش یکی از خاکریزهامون رو کوبید، دو تا از بچه‌ها شدن. اگه فقط چندتا از اون اسلحه‌هایی که واسه کردها می‌فرسته دست ما بود، نفس داعش رو می‌گرفتیم.» 💠 سپس غریبانه نگاهم کرد و عاشقانه شهادت داد :«انگار داریم با همه دنیا می‌جنگیم! فقط و پشت ما هستن!» اما همین پشتیبانی به قلبش قوّت می‌داد که لبخندی فاتحانه صورتش را پُر کرد و ساکت سر به زیر انداخت. محو نیمرخ صورت زیبایش شده بودم که دوباره سرش را بالا آورد، آهی کشید و با صدایی خسته خبر داد :« با همه پشتیبانی که آمریکا از کردها می‌کرد، آخر افتاد دست داعش!» 💠 صورتش از قطرات عرق پُر شده و نمی‌خواست دل مرا خالی کند که دیگر از سنجار حرفی نزد، دستش را جلو آورد و چیزی نشانم داد که نگاهم به لرزه افتاد. در میان انگشتانش جا خوش کرده بود و حرفی زد که در این گرما تمام تنم یخ زد :«تا زمانی که یه نفر از ما زنده باشه، نمی‌ذاریم دست داعش به شما برسه! اما این واسه روزیه که دیگه ما نباشیم!» 💠 دستش همچنان مقابلم بود و من جرأت نمی‌کردم نارنجک را از دستش بگیرم که لبخندی زد و با شیرین سوال کرد :«بلدی باهاش کار کنی؟» من هنوز نمی‌فهمیدم چه می‌گوید و او اضطرابم را حس می‌کرد که با گلوی خشکش نفس بلندی کشید و گفت :«نترس خواهرجون! این همیشه باید دم دست‌تون باشه، اگه روزی ما نبودیم و پای به شهر باز شد...» 💠 و از فکر نزدیک شدن داعش به صورت رنگ پریده‌اش گل انداخت و نشد حرفش را ادامه دهد، ضامن نارنجک را نشانم داد و تنها یک جمله گفت :«هروقت نیاز شد فقط این ضامن رو بکش.» با دست‌هایی که از تصور داعش می‌لرزید، نارنجک را از دستش گرفتم و با چشمان خودم دیدم تا نارنجک را به دستم داد، مرد و زنده شد. 💠 این نارنجک قرار بود پس از برادرم فرشته نجاتم باشد، باید با آن جان خود و داعش را یکجا می‌گرفتیم و عباس از همین درد در حال جان دادن بود که با نگاه شرمنده‌اش به پای چشمان وحشتزده‌ام افتاد :«ان‌شاءالله کار به اونجا نمی‌رسه...» دیگر نفسش بالا نیامد تا حرفش را تمام کند، به‌سختی از جا بلند شد و با قامتی شکسته از پله‌های ایوان پایین رفت. 💠 او می‌رفت و دل من از رفتنش زیر و رو می‌شد که پشت سرش دویدم و پیش از آنکه صدایش کنم، صدای در حیاط بلند شد. عباس زودتر از من به در رسیده بود و تا در را باز کرد، دیدم زن همسایه، امّ جعفر است. کودک شیرخوارش در آغوشش بی‌حال افتاده و در برابر ما با درماندگی التماس کرد :«دو روزه فقط بهش آب چاه دادم! دیگه صداش درنمیاد، شما دارید؟»... ✍️نویسنده: ✍️ کانال @dastanhaye_mamnooe