♦️ سیره ی تبلیغی #شهید_دکتر_بهشتی (ره)
🔮⚪️طلبه بود و برای تبلیغ به #هامبورگ آمده بود. بی نظم بود و حراف. بیشتر برای خودش تبلیغ می کرد تا مسجد. بعد از چند جلسه دکتر اصرار کرد تا او را به یک #فروشگاه ببرم و برایش کت و شلوار بخرم. وقتی دلیلش را پرسیدم،گفت این شخص به درد این کار نمی خورد و بهتر است با لباس غیر روحانی ظاهر شود. به خودش هم گفت هر وقت موقع پوشیدن این #لباس شد تو را خبر می کنم. چند سال بعد به مجاهدین خلق(منافقین) پیوست.
🔮⚪️وقتی در #آلمان بودند در سفری با ایشان از هامبورگ به شهر دیگری می رفتیم. اول ظهر به یک ایستگاه راه آهن رسیدیم چون وقت نماز شده بود نشان قبله نما گذاشتند، #قبله را مشخص کرده و روی همان سکویی که مسافران سوار قطار میشدند به نماز ایستادند. مردم هم که نمی دانستند ایشان چه کار دارد می کنند، پلیس را خبر کردند. پلیس آمد و به ایشان گفت: باید بیایید در مرکز پلیس، در مورد این کاری که می کردید توضیح بدهید. ایشان همان جا توضیح دادند که من #مسلمانم و داشتم نماز می خواندم. نماز یکی از عبادت های مسلمانان است که در شبانه روز چند وقت دارد و چون الان یکی از وقت های رسیده بود ایستادم و نماز خواندم.
@rahyafte_com
🔴اکنون من یک #مسلمانم ((قسمت اول))
🔷من هم مثل تمام دخترهای آمریکایی علاقهمند به مسابقات کشتی، دوست پسر، پارتی، مجالس رقص و امثال این تفریحها بودم. اما خدا را شکر من یک دوست صمیمی داشتم که خیلی به من نزدیک بود. سال سوم دبیرستان بودم که یک بار او به من گفت: «دیانا تو به خدا اعتقاد داری؟» من یک دقیقه خندیدم و سپس متوجه شدم که او بسیار جدی این سوال را از من پرسیده و قصد شوخی ندارد. من ساکت شدم و گفتم: «نمیدونم» او از نظریه پاسکال استفاده کرد و گفت: «دیانا، تو هیچ چیزی از دست نمیدی اگر در مورد خدا چیزهایی یاد بگیری» ...
🔶تصمیم گرفتم به کتابخانه دبیرستانم برم و کتابهای مذهبی را مطالعه کنم. بهندرت چیزی در دسترس بود و فقط یک کتاب در مورد #اسلام بود که من اصلاً با مطالعه آن کتاب نفهمیدم دین اسلام چیست. من به یاد دارم که مطالب کتاب چقدر مضحک بود، هیچ حقیقتی که بتواند کمکم کند در آن کتاب نبود. تصمیم گرفتم در گوگل این موضوع را جستجو کنم. بعد از خواندن مطالب بسیار در مورد خداوند، تعبیرهای دین اسلام در مورد خداوند مرا راضی و قانع کرد. در این زمینه من ماه ها تحقیق میکردم و در مورد این دین کاملا هیجان زده شده بودم. من تاکنون طوری زندگی می کردم که آن زندگی هیچ قانونی و قاعده ای نداشت و یک نظامی را یافتم که پر از قواعد درباره رفتار، اخلاق و ارزشها و …بود. این یک #گنج بود!
⭕️خب اینجا مرحله سخت زندگی من بود، در واقع خانواده من مذهبی نبودند و من این را میدانستم... #ادامه_دارد
🔸🔹شرح کامل این قسمت در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/9833/
روشنگر مدیا
♦دیانا سیوریکاتازه مسلمان آمریکایی 🔸هرچه بیشتر در مورد اسلام یاد میگرفتم، سعی میکردم یک فرد درستکا
🔴اکنون من یک #مسلمانم((قسمت دوم))
🔷مادرم وقتی فهمید که دخترش قصد دارد مسلمان شود، بسیار به هم ریخت و اغلب جمله تحقیرآمیزی را در موردم به کار میبرد که مفهومش این بود که تو داری دیوانه میشوی و دائم از من میپرسید که آیا تو آدم نرمالی هستی. یادم میاد طوری رفتار میکردم که انگار هنوز پایبند به مسیحیت هستم مادرم هم دائماً از من میپرسید این چه کتابیه که می خوانی؟ او کاملاً امیدوار بود که من یک مسیحی بشم و همیشه با گفتن این جمله که “من غسل تعمید شدم” تهدید میکرد که نمیتونم یک مسلمان بشوم. گاهی شک میکردم و واقعاً این انتخاب برایم سخت بود...
🔶من مجبور بودم نمازهایم را در دل شب وقتی همه خواب بودند بخوانم. قرآنم را مخفی کنم. من نمیتوانستم در مورد اسلام حرفی بزنم و من هیچ کس را نداشتم که به حرفهایم گوش دهد یا از من مراقبت کند. یادم میآید احساس میکردم دیگر عضو خانوادهام نیستم و هیچ کس مرا دوست ندارد. آنها فراموش کرده بودند که من دختر و خواهرشان هستم. خوب میفهمیدم که آنها به من به چشم یک دیوانه مذهبی نگاه میکردند و دوست نداشتند که با من باشند.
تا اینکه بعد از سفر لندن مادرم گفت که “دلم برایت تنگ شده” این جمله مرهمی برای این همه درد و سرخوردگی من بود...
🔹🔸متن کامل این قسمت در سایت #رهیافته
rahyafteha.ir/9812/