سه شنبه شب بود، شب ِ ولادت حضرت مادر. داشتیم مسیر گلزار رو بر می گشتیم و نگاهی گذرا به موکب ها می انداختیم. اینقدر هوا سرد بود که پسرای شیطون من ساکت شده بودن! بین مسیر یه دفعه یه صدای آشنا گفت؛ سیییییید بیا کشک بادمجون و روغن جوشی داغ بخور. همسرم خندید و گفت عه عادل! و پسرای تا اون لحظه ساکتم، با خوشحالی دویدن سمت موکب و گفتن عموعادل سلام. همسرم گفت: حاج قاسم چلوکبابم میخورده، تو کشک بادمجون میدی توی موکبت؟!!! آقای رضایی خندید و گفت: آره چلوکبابم می‌خورده ولی عاشق کشک بادمجون بوده ماام به عشق حاجی داریم کشک بادمجون میدیم ❤️ همسرم گفت باشه، حالا ماسکتو بردار چهره ی نورانی تُ ببینیم. و تا ماسکشونو برداشتن همسرم این عکس رو گرفت. هنوز ۲۴ساعت از گرفتن این عکس نگذشته بود که همسرم از بیمارستان با یه آه عمیق خبر شهادت ایشونُ به ما دادن.... راوی:فاطمه‌السادات اسدی #شهید_محبوب #شهادت #حادثه‌ی_تروریستی کانال روایت مقاومت: https://eitaa.com/kerman1313