📚 #داستان _ شب
مادر بزرگ من خدا بیامرز
آدم #مذهبی بود..
هر وقت دلش واسه #امام رضا تنگ میشد
میگفتم مادربزرگ حالا حتما لازم نیست بری مشهد از همینجا یه #سلام بده
اما من واسه #تفریح میرفتم شمال اون به من نمیگفت
حتما لازم نیست بری شمال همینجا #تفریح کن
وقتی سفره میگرفت
وقتی #محرم میشد به هیت محل برنج و روغن میداد
بهش میگفتم اینا همه سیرن پولشو ببر بده به چهار تا آدم #محتاج
اما وقتی من با دوستام #مهمونی میگرفتم اون فقط میگفت مادر #مراقب خودت باش
#سالها گذشت
تا من فهمیدم آدمها احتیاج دارن #سفر برن
احتیاج دارن از زندگی #لذت ببرن
لذت بردن برای آدمها #متفاوت معنی میشه
یکی از هیت #امام حسین لذت میبره
یکی از #مهمونی رفتن
یکی تو #سفر مکه اقناع میشه
یکی تو سفر #تایلند
اینا همشون برای من آدمهای #محترمی هستن
سالها گذشت
تا من فهمیدم
نباید به #دلخوشی های آدمها گیر بدم
چون آدمها با همین دلخوشی ها #سختی های زندگی رو #تحمل میکنن..
🌹لطفا به #دلخوشی دیگران #گیر ندهید!🌹