🔰 اطلاعنگاشت | مروری بر ویژگیهای شهید سلیمانی
قهرمان شکست استکبار
🔻رهبرانقلاب در دیدار دستاندرکاران مراسم سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی (۱۳۹۹/۰۹/۲۶) شهادت سردار سلیمانی را یک حــادثه تاریخی خواندند و برخی از ویژگیهای شهید سلیمانی را برشمردند که در این اطلاعنگاشت مرور میشود.
#مکتب_حاج_قاسم
❌ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 محسن هاشمی رفسنجانی در برنامه جهان آرا : #برجام خوب بود چون دیگر #تحریم سازمان ملل نیستیم.
▪️ثابتی: برای حرف شما مثال نقض وجود دارد، در قطعنامه ۲۲۳۱ که متن مکمل برجام است، برخی از تحریم های قبلی شورای امنیت باقی مانده.
🔺 #هاشمی: تخصص من اینقدر نیست، احساسم این بود که برجام چیز خوبی بود!
❌ ثابتی: چرا از چیزی که تخصص ندارید دفاع میکنید؟ مشکل کشور همین احساسات است
هاشمی:تمام کشور شعاره اصلا...😡😡
✴️شعاری ، اون مرحومه مغروقه است که در آرزوی مذاکره .....
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 ثابتی: چرا برای شهیدعلیمحمدی که اولین #شهید_هسته_ای کشور بود هیچ خیابانی نامگذاری نکردید؟
🔺 #محسن_هاشمی: ترور ایشان برای زمان قبل بود، باید از شورای قبلی بپرسید
✖️ثابتی: چرا برای #مصدق که برای ۵۰ سال قبل بود خیابان به اسمش کردید؟
🔺هاشمی: وارد این بحث نشویم!
✅ @roshangeran
﷽؛
این گروه هکری با شعار زمستان به نام کاربری pay2key در توییتر فعال هستند و یک صفحه دارند که در آنجا خبرهای خود را اعلام می کنند. سران رژیم صهیونیستی که همواره ادعا میکردند قویترین سامانه سایبری و شبکه در آسیای غربی و حتی جهان را دارند، امشب اعتراف کردهاند که مغلوب یک گروه هکری شده و اطلاعات بسیار مهم و گرانبهایی از آنها به سرقت رفته است. اهمیت این اطلاعات غیرقابل توصیف است و برخی از رسانههای رژیم صهیونیستی میگویند که تمام دادههای امنیتی، نظامی و همچنین طرحها و پروژههایی که در گذشته تا امروز داشتهاند همگی به دست هکرها افتاده است.
صهیونیستها میگویند این تیم هکری در ایران مستقر است.... حالا قضاوت با شما زمستان چگونه شروع شده است و نتانیاهو با چه لباسی میتواند در برابر دوربینها شود، آیا خبری در راه است..
#العلم_سلطان
💠@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛
🎥 حمله و توهین کمپین مسیح پولینژاد به حسین رضازاده قهرمان ملی ایران!
🔺"رضا زاده از دورافتاده ترین کوره دهات های ایران آمده اما الان همه چیز دارد! رضازاده می ترسد!!"
✅ مسیح پولینژاد پس از به بن بست رسیدن و شکست پروژه ضد ایرانی تحریم ورزش و مخالفت های قهرمانان ملی، با تریبون دادن به جیره خوران خود اینگونه با فحاشی و توهین علیه قهرمانان ایران عقده گشایی می کند!
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
💥 در برخورد با کسی که در حق خودم،
یا در حق کس دیگری، در مقابل چشمان من، ظلم میکند ؛
⛔️ چطور منصفانه رفتار کنم؟
#اخلاقی
❌ @roshangeran
⛔️ انسانهای نالایق ⛔️
✍جمعی از اصحاب در محضر رسول خدا بودند، حضرت فرمود: می خواهید کسل ترین، دزدترین، بخیل ترین، ظالم ترین و عاجزترین مردم را به شما نشان دهم؟ اصحاب: بلی یا رسول الله!فرمود:
1⃣ #کسلترین مردم کسی است که از صحت وسلامت برخوردار است ولی در اوقات بیکاری با لب و زبانش #ذکر_خدا نمیگوید.
2⃣ #دزدترین انسان کسی است که از #نمازش میکاهد، چنین نمازی همانند لباس کهنه در هم پیچیده به صورتش زده می شود.
3⃣ #بخیلترین آدم کسی است که گذرش بر مسلمانی میافتد ولی به او #سلام نمیکند.
4⃣ #ظالمترین مردم کسی است که نام من در نزد او برده میشود، ولی بر من #صلوات نمیفرستد.
5⃣ و #عاجزترین انسان کسی است که از #دعا درمانده باشد.
📖 داستانهای بحارالانوار، ج۹
#احادیث
❌ @roshsngeran
20.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛
🔶تحلیل استاد #مهدی_طائب از پشتپرده تبلیغ واکسنخارجیکرونا
📺 واکسن خارجی کرونا هنوز امتحان خود را پس نداده است، پس ما نباید به خودمان اجازه بدهیم، موش آزمایشگاهی دشمنانمان شویم.
📺 به واکسن کشورهایی که مدافع سرسخت #تحریم های کشنده آمریکا علیه ایران هستند، خوشبین نیستیم.
📺 برای تست #واکسن کرونای ایرانی، اعلام آمادگی میکنم، زیرا به تولیدکنندگان آن اعتماد داشته و میدانم این واکسن برای خدمت به بشریت ساخته میشود.
🌐 @roshangeran
⭕️ از دموکراسی صادراتی، لباس قرمز پاپانوئل نصیبشان شد
موصل-عراق-۱۸دسامبر۲۰۲۰
❌ @roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹 قسمت سی و دوم(بخش اول)
........ حاکم روی سریرش نشسته بود. تنها وزیر نزد او بود. ابوراجح و من در چند قدمی حاکم ایستادیم و سلام کردیم. حاکم ایستاد و حیرت زده به ابوراجح نگاه کرد.
وزیر نیز در اطراف ابوراجح چرخید و خوب او را روانداز کرد. هر دو چنان مبهوت شده بودند که فراموش کردند جواب سلاممان را بدهند. حاکم سرانجام گفت: کاش می دانستم چه سحر و جادویی به کار زده ای!
ابوراجح گفت: در زمان پیامبر(ص) نیز کسانی بودند که چون معجزات او را می دیدند، می گفتند آن حضرت، سحر و جادو می کند.
-- اگر عصای حضرت موسی(ع) را در اختیار داشتم، آن را می انداختم تا اژدها شود و اگر سحری در کار است، تو را ببلعد.
-- من خود عصای آن حضرت هستم؛ نشانه ای روشن و غیر قابل تردید که همه ی پندارهای باطل را می بلعد.
حاکم پیش آمد و صورت و دندانهای ابوراجح را معاینه کرد. پس از آن به سر جایش نشست. کاملا" گیج شده بود. وزیر نیز دست کمی از او نداشت.
ابوراجح گفت؛ دست از دشمنی با شیعیان بردارید و آنها را که در سیاهچال ها به بند کشیده شده اند، رها سازید. ایمان بیاورید که مولایم هست و زنده است و وارث دانایی و توانایی پیامبر(ص) است.
پس از دقیقه ای سکوت، حاکم به وزیر گفت: تو چیزی بگو.
وزیر گفت: قدرت شما و حتی قدرت خلیفه در مقایسه با مقام و توانایی امام شیعیان، هیچ است.
من تا امروز، وجود و حقانیت او را نمی پذیرفتم. برای رضایت شما با شیعیان بی گناه بد رفتاری می کردم. برای اینکه ابوراجح کشته شود، علیه او توطئه چیدم.
حال قبل از آنکه مورد خشم و انتقام حضرت مهدی(عج) قرار گیرم، باید توبه کنم. کارهایی کرده ام که مردم این شهر از من بیزار شده اند.
باقی ماندن من در این مقام به ضرر شماست. بهتر است شیعیان دربند را آزاد کنید و به امام آنها احترام گذارید.
ابوراجح به حاکم گفت: شیعیان در این شهر فراوانند. آنها با دیگر برادران خود، در صلح و صفا زندگی می کنند. اگر بین ما اختلاف ایجاد شود، مقام شما متزلزل خواهد شد.
به توصیه وزیر گوش کنید. امیدوارم خداوند همه ما را به راه راست هدایت کند و از گناهانی که کرده ایم بگذرد.
حاکم به ابوراجح گفت: خوشحالم که هاشم باعث شد از خون تو بگذرم. من تا امروز برای تحقیر شیعیان، پشت به مقام حضرت مهدی(عج) می نشستم.
قبل از آنکه بروید دستور خواهم داد که سریرم را رو به مقام آن حضرت بگذارند.
به وزیر گفت: تو نیز برو و شیعیان دربند را آزاد کن. همگی را به حمام ببر و لباس مناسبی بپوشانید و به هر کدام که می پذیرند، پنجاه دینار بدهید.
با خوشحالی به ابوراجح نگاه کردم. حاکم به او گفت؛ تو اینک مورد توجه مردم حلّه هستی. آیا خیالم راحت باشد که قصد سرنگونی مرا نداری؟
ابوراجح گفت: من مردی حمامی هستم و آرزویی جز این ندارم که مسلمانان در کنار هم زندگی خوبی داشته باشند.
مولایم به من فرمود:《 از خانه خارج شو و برای همسر و فرزندت کار کن》.
قصد رفتن داشتیم که حاکم به ابوراجح گفت: از کجا معلوم که امام زمان (عج) شما تو را شفا داده باشد؟ من فکر می کنم که پیامبر(ص) بوده است.
ابوراجح لبخندی زد و ردیف دندان های زیبای خود را که چون مروارید می درخشیدند به نمایش گذاشت. گفت: نام و کنیه آن حضرت، نام و کنیه پیامبر( ص) است.
از حیث آفرینش و زیبایی، شبیه ترین مرد به رسول خدا(ص) است. من که موفق به زیارت مولایمان شده ام، انگار پیامبر(ص) گرامی اسلام را نیز زیارت کرده ام.
فراموش نکنید که آن حضرت، فرزند پیامبر(ص) است و تعجبی ندارد که فرزند به جدش شبیه باشد. هر کس به پیامبر(ص) علاقه دارد، نمی تواند به امام زمان(عج) ما مهر نورزد.
حاکم و وزیر، ما را تا بیرون از ساختمان اداری همراهی کردند. موقع خدا حافظی، حاکم به ابوراجح گفت: چطور است اسب مرا به عنوان هدیه بپذیری.
ابوراجح در میان حلقه کسانی که او را با علاقه و تحسین نگاه می کردند و دست به لباسش می کشیدند، گفت: شما به اسبتان علاقه دارید. من هم نه جای نگهداری اسب را دارم و نه می توانم از آن مراقبت کنم.
بنابراین هدیه شما را می پذیرم و دوباره به خودتان تقدیم می کنم.
حاکم گفت: آیا می خواهی قوهایت را پس بگیری؟
-- اگر بگویم نه، دروغ گفته ام.
همه خندیدیم و خوشحال و راضی، از یکدیگر جدا شدیم.
عصر آن روز خبر رسید که زندانی ها آزاد شده اند و به همراه خانواده هایشان در راه اند تا به دیدن ابوراجح بیایند و از او تشکر کنند.
دیدار پر شوری بود. حماد و پدرش نیز در میان زندانی های آزاد شده بودند. ابوراجح از دیدن آنها اشک شوق ریخت و آنها نیز با دیدن ابوراجح، سجده شکر به جا آوردند.
هیچ کس به یاد نداشت که شیعیان حلّه، روزی به مبارکی آن روز را گذرانده و آن قدر شاد و امیدوار باشند. از جایی که ایستاده بودم، ریحانه و قنواء را دیدم که در میان زن ها بودند و با
خوشحالی به آن سو که حماد و پدرش ایستاده بودند نگاه می کردند.
آزاد شدگان پس از ساعتی رفتند و تنها صفوان و حماد ماندند. همسر صفوان که صبح به خانه رفته بود دوباره باز گشته بود و در هر فرصتی، حماد را در آغوش می گرفت و می بوسید.
او هم مانند زنان دیگر، همراه با لبخند، اشک می ریخت.
هنگامی که ام حباب ظرفی میوه به من داد تا به اتاقی که مردها در آن بودند ببرم گفت: من دارم از پای در می آیم.
میوه را در اتاق بگذار و پس از آن به مطبخ برو و کوزه آبی آنجاست به بالا بیاور.
وارد مطبخ که شدم یکه خوردم. ریحانه آنجا مشغول شستن میوه ها بود.
پیرزنی نیز آن ها را در چند ظرف می چید. به آنها《خسته نباشید》 گفتم. کوزه را برداشتم تا بروم که پیرزن گفت: زود باز گرد و این ظرف های میوه را به بالا ببر.
پس از بردن کوزه و چند ظرف میوه، منتظر ماندم تا آخرین ظرف آماده شود. به ریحانه که از ته تشت آب، دانه های انگور را جمع می کرد گفتم: قصه عجیبی است! با این کرامت، سایه ابوراجح بر سر شما و ما پایدار ماند.
من و پدربزرگم، قنواء و مادرش و صدها نفر دیگر به راه راست هدایت شدیم. شیعیانِ دربند آزاد شدند و امید می رود که مرجان صغیر از این پس، با شیعیان مدارا کند.
پدر شما در باره تشیع و امام زمان (عج) بسیار با من صحبت کرده بود. صحبت های او مرا در یک دوراهی، یا بهتر بگویم، در یک بن بست قرار داده بود.
دیشب پدربزرگم به من می گفت که مبادا به تشیع گرایش پیدا کنم. با این معجزه، نه تنها من به یقین رسیدم که امام زمان(عج) به عنوان تنها حجت خدا بر روی زمین، زنده اند و قدرتی پیامبر گونه دارند، بلکه پدربزرگم نیز شیعه شد.
ریحانه گفت: دیروز و امروزِ من، پدر و مادرم و صدها نفر دیگر نیز، زمین تا آسمان، با هم فرق دارد. چقدر از آزاد شدن زندانی خوشحال شدیم.
جز پوست و استخوان چیزی از آنها نمانده است. مدتی طول می کشد تا بهبود پیدا کنند. پدرم بارها می گفت:《 گیرم که صفوان گناهکار است، حماد که تقصیر و گناهی ندارد》 او را دیدید؟ نای راه رفتن نداشت.
دلم می خواست صحبت را به جایی بکشانم که ریحانه، جوانی را که در خواب دیده بود معرفی کند.
گفتم: خوابی هم که شما دیده اید عجیب است. آن طور که پدرتان می گفت، یک سال پیش شما آن خواب را دیده اید.در باره آن خواب، حرف بزنید. آیا واقعا" پدرتان را همان گونه که اینک هست در خواب دیده بودید؟
پیرزن به سراغ دیگی رفت که روی اجاق بود. ریحانه نیز همراه با او از من فاصله گرفت و گفت: بله او را چنان به خواب دیدم که اینک هست.
-- آن موقع چه تعبیری برای آن داشتید؟
-- به تعبیرهای مختلفی فکر کرده بودم، ولی هرگز حدس نمی زدم که چنین به واقعیت بپیوندند.
ریحانه به پیرزن گفت: بگذارید کمکتان کنم.
پیرزن گفت: از آن خیک،(مَشک) ظرفی دوغ برایم بریز.
از ریحانه پریسدم: چه شد که چنین خوابی دیدید؟
با لبخند گفت: جواب این سوال را تنها به جوانی می توانم بگویم که او را به خواب دیده ام.
ریحانه مشغول باز کردن بند خیک شد.
اگر می دانست که با آن جمله اش چگونه آسمان و زمین را بر سرم هوار کرده است، هرگز چنین با صراحت از آن جوان حرف نمی زد. چاره ای نداشتم جز این که به خواست خداوند، راضی باشم..........
پایان بخش اول از قسمت سی و دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
❌ @roshangeran
⭕️ هر چه بیشتر تواضع کرد؛ بیشتر بالا رفت؛ بیشتر محبوب خدا و بیشتر معشوق ما شد
آقای قاسم! کاش این قدر ما را عاشق خودت نمیکردی خوشانصاف! هنوز قلبمان میسوزد سرباز! #عند_ربهم_یرزقون
#مکتب_حاج_قاسم
@roshangeran
13.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽؛
محتوای بازی هایی که فرزندانتان انجام می دهند چیست؟
🔞 میدانید پس ازمدتی کودکتان به دیدن تصاویر #مستهجن اعتیاد پیدا میکند؟
#سواد_رسانه_ای
❌ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای عصبانی شدن مرجع تقلید مشهور و یک سال روزه گرفتن به خاطر این اشتباه
#دادکست
#اخلاقی
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 وسیله ای که بیشتر از هر چیز دیگری، افراد را جذب شما میکند...
🔸امام خامنه ای(مدظله العالی)
#امام_خامنه_ای
#اخلاقی
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | پرسش یک جوان از رهبر انقلاب درباره جوانگرایی در مسئولیتها
🔻رهبر انقلاب: وقتی یک جوانی در سنین متناسب رئیس جمهور بشود و واقعاً آدم متعهدی باشد طبعاً افرادی را که انتخاب میکند از بین جوانها خواهد بود.
🔻 اول انقلاب آدمهایی که بتوانند کارها را برعهده بگیرند و تجربه داشته باشند، نبودند. الان هستند. پیرمرد هم نیست، اما جوان سی و چندساله و چهل ساله هم نیست، این را وقتی داریم، نمیشود، یعنی مصلحت نیست، درست نیست که ما این آدم را در رأس کار نگذاریم و از امکان کار و تجربه و تواناییاش استفاده نکنیم.
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب: من فکر نمیکنم در بهشت زندگی میکنیم. شما خیال میکنید همه پیش من میآیند و بهبه و چهچه میکنند؟
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | گفتگوی صمیمانه محمد صالحعلا با رهبر انقلاب
🔹گزیده مستند «غیررسمی»
@roshangeran
16.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پاسخ رهبر انقلاب به سؤالات صریح یک کارگردان
🔻رهبر انقلاب: من تک تک مردم ایران را دوست میدارم و برای همه دعا میکنم.
@roshangeran
⭕️ سال ۹۷ خبرگزاری ایبنا از ناشران فعال گزارشی منتشر کرد که خیلی عجیب بود.
پر کار ترین ناشر کودک و نوجوان در شش ماه اول سال، ۶۵۳ کتاب منتشر کرده بود که ۶۵۲ تاش ترجمه بود!
رسما تربیت بچهها رو سپردیم به اهالی فرهنگ غربی!
#کتاب_کودک
#سبک_زندگی
❌ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 ماجرای سیاساکتی نگاه کردن رهبرمعظم انقلاب با نوههایشان
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 درد دلهای تهیهکننده لیسانسهها با رهبرمعظم انقلاب
🔺بیانات رهبرمعظم انقلاب درباره فیلم مارمولک
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مزاح رهبر انقلاب با مهدی فخیمزاده: شما طاغوتی هستید؟
🔸فخیمزاده: من از سپاه یزید آمدهام
✅ @roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《اثر مظفر سالاری》
🔹قسمت سی و دوم(بخش دوم)
...... زمانی که احساس کردم صدایم دیگر نخواهد لرزید، پرسیدم: راستی قضیه آن جوان چیست؟
پدرتان مدتی پیش به من گفت که در خواب شما، جوانی در کنارتان ایستاده بوده و پدرتان به شما گفته:《 این شوهر آینده توست》.
پیرزن در همان حال که دیگ را به هم می زد، نیمی از دوغ را سر کشید و با رضایت، سر تکان داد.
ریحانه گفت: حال که نیمی از خوابم به واقعیت پیوست، تردید ندارم که آنچه پدرم گفته نیز واقع خواهد شد.
پیرزن بقیه دوغ را نیز سر کشید و گفت: هر کس در این مطبخ با برکت کار کند، مانند ام حباب، چاق و چله خواهد شد.
از ریحانه پرسیدم: اکنون که دریافته اید خوابتان، رویایی صادق بوده، چرا آن جوان را معرفی نمی کنید؟ شاید من بتوانم او را ترغیب کنم که...
حرفم را قطع کرد: راضی به زحمت شما نیستم. صبر می کنم تا خودش به سراغم بیاید.
-- اما او از کجا بداند که شما او را به خواب دیده اید؟
-- خدا که می داند.
نمی دانستم چرا آن قدر اصرار دارم آن جوان را بشناسم. شاید می خواستم مطمئن شوم که حماد است. حماد قابل تحمل تر از یک جوان ناشناس بود.
-- تقدیر چنین بود که پدرتان تا مرز مرگ پیش برود و آن گاه شفا یابد؛ اما ما هم بیکار نماندیم و این افتخار را پیدا کردیم که در مسیر عملی شدن تقدیر الهی، نقش کوچکی داشته باشیم.
آیا تلاش ما بیهوده بوده؟ آیا باید دست روی دست می گذاشتیم؟ حالا هم شاید لازم باشد قدمی بر داریم.
پیرزن به من نگاه کرد و لب ورچید. معلوم بود که از حرف های ما حوصله اش سر رفته است.
ریحانه گفت: حرف شما درست است؛ ولی فراموش نکنید که یک سال طول کشید تا نیمی از خوابم تعبیر شود.
بعید نیست برای تعبیر نیمه دوم آن نیز یک سال دیگر وقت لازم باشد. نباید میوه را قبل از رسیدن چید.
احتمال دارد تا مدتی دیگر، آن جوان با عشق و علاقه به خواستگاری ام بیاید؛ اما حالا چه؟ اگر شما به او بگویید که من او را به خواب دیده ام و در انتظار خواستگاری اش هستم، ممکن است بگوید:《حرف غریبی است! من در اندیشه همسر دیگری هستم》.
ظرف میوه را برداشتم و پرسیدم: شما چه، آیا به او علاقه دارید؟
ریحانه با اخمی دلپذیر گفت: مرا ببخشید. بهتر است بیش از این در این باره حرف نزنیم.
در همان موقع ام حباب آمد و به من گفت: تو کجایی، هاشم؟ پدربزرگت با تو کار دارد.
ریحانه به ام حباب گفت: ابونعیم مرد نازنینی است. من از همان کودکی به او علاقه داشته ام.
از مطبخ که بیرون آمدم، ام حباب آهسته گفت: متوجه منظور ریحانه شدی که گفت:《ابو نعیم پیرمرد نازنینی است و من به او علاقه دارم؟》
-- نه
-- منظورش این بود که تو جوان نازنینی هستی و او به تو علاقه دارد.
گفتم: ساکت باش؛ او منتظر خواستگاری حماد است.
ام حباب وا رفت و گفت: مگر چنین چیزی ممکن است؟
در حالی که از پله ها بالا می رفتیم، برای دلداری خودم به او گفتم: باید به خواست خدا راضی باشیم. ما هنوز خداوند را به خاطر هدایت شدنمان شکر نکرده ایم.
انسان زیاده خواه است. من باید گوشه خلوتی گیر بیاورم و با امام زمانم(عج) حرف بزنم. اگر ریحانه با همسر دیگری سعادتمند خواهد شد، لابد من هم با همسر دیگری خوش بختی را به دست خواهم آورد. تو این را قبول نداری؟
ام حباب لب ورچید و گفت: من قبول دارم؛ ولی تو را نمی دانم.
پس از آن، بدون اینکه منتظر پاسخ من بماند، ظرف میوه را از دستم گرفت و به اتاقی که زن ها در آن نشسته بودند رفت.
پدربزرگ کنار ابوراجح و صفوان و حماد نشسته بود و با آنها حرف می زد. با دیدن من اخم کرد و گفت؛ ببین ابوراجح چه می گوید.
-- اتفاقی افتاده؟
-- دلش هوای خانه اش را کرده. فکر می کند بودنش در اینجا باعث زحمت ماست.
دلم گرفت. طاقت دوری آنها را نداشتم. گفتم؛ اگر شما بروید، دلمان خواهد گرفت. باعث افتخار ماست که شما اینجا باشید و پدربزرگ و من از شما و میهمانان پذیرایی کنیم.
پدربزرگ به کمک من آمد و به ابوراجح گفت: اینجا دیگر به خودت تعلق دارد. این اتاق همیشه بوی حضور اماممان را خواهد داشت. تو و خانواده ات باید یک هفته اینجا بمانید. هاشم راست می گوید. اگر بروید اینجا سوت و کور خواهد ماند.
ابوراجح گفت: من از این به بعد زیاد به سراغتان خواهم آمد. شما امروز بیش از هر وقت دیگر برای من و مردم حلّه، عزیز هستید.
صفوان می خواهد به خانه برود. مسیرمان یکی است. من هم به خانه خواهم رفت. همگی باید استراحت کنیم.
پدربزرگ هر طور بود آنها را برای شام نگه داشت. ساعتی پس از شام؟ ابوراجح از جا برخاست و گفت: دیگر موقع رفتن است.
همه برخاستند و پس از تشکر و خدا حافظی از اتاق بیرون رفتند. زن ها نیز از اتاقشان بیرون آمدند.
قنواء و ریحانه باز کنار هم بودند. حس کردم ریحانه و حماد با دیدن یکدیگر؟ نگاهشان را پایین انداختند. از پله ها که پایین می رفتیم، حماد به من گفت: