روشنگران
#ابوحلما 💔 #قسمت_سوم: خواستگاری 💐 +ولی تو همیشه میگی به بابا افتخار میکنی خودت گفتی کارِ پاسدار، پا
#ابوحلما💔
#قسمت_چهارم: آخرین بار💐
مادر حلما سینی چای را آورد و روی میز گذاشت همان موقع زنگِ در دوباره به صدا درآمد. مادر حلما به طرف آیفون رفت و بعد از لحظه ای گفت: داییه حلماساداته
این را گفت و دکمه آیفون را زد.
بلافاصله در بازشد و مردچاق و سفید رویی با کت و شلوار مشکی وارد شد. و از همان جلوی ایوان شروع کرد با صدای بلند سلام و احوال پرسی با مهمانها:
سلام حاج حسین گل ...به آقا محمد
حدودا ده بیست دقیقه ای گذشته بود که دایی حلما گفت:
آبجی دیگه به عروس خانمو نمیگی بیاد؟ این آقا محمد جز سلام هیچی نگفته از اول مجلس تاحالا ها منتظر....
مادرحلما لبخندی زد و باعجله گفت: چرا الان باشه داداش
بعد به طرف راهروی کوتاه و باریکی که کنار آشپزخانه بود رفت و بعد از در زدن وارد اتاق انتهای راهرو شد. در را که باز کرد بی اختیار چشم هایش درخشید و لبخند زد.
حلما روسری صورتی حریرش را جلوی آیینه مرتب کرد و بعد درحالی که به طرف مادرش می چرخید، پرسید:چطورم؟
و درمقابل سکوت مادرش، دوباره پرسید:
چطور شدم؟ میگم بد نیست از سر تا ما صورتی پوشیدم؟ شبیه دختربچه ها نیست؟ بهم میاد این روسریه یا عوضش کنم؟ میگم آقای رسولی رو کدوم مبل نشسته؟ ماماااان!
مادرش آرام چانه ظریف حلما را نوازش کرد و گفت: تو هرچی بپوشی خوشکلی، حالا بیا بریم منتظرتن
حلما لبخندی زد و گفت: نگفتی آقای رسولی رو کدوم مبل نشسته
-کدوم شون آقای رسولی پدر یا پسر؟
+اذیت نکن مامان
-درو که باز کنی دقیقا روبه روته
+مامااااان من گفتم رو اون مبل آخریه بشونش که وارد میشم اوضاع زیرنظرم باشه نه اینکه تا میام بیرون باهاش چشم تو چشم بشم!
-خودش اومد اونجا نشست بهش بگم پاشو برو ته بشین؟ چادرتو بپوش بیا دیگه داییتم اومده
+مامانی....میگم
-استرس نداشته باش مگه بار اوله تو این خونه خواستگار میاد؟ یا دفعه اوله این آقا محمدو میبینی؟ خوبه چهار دفعه اومدن و رفتن ها! اصلا با من بیا الان بریم
+نه تو برو من زود میام...زود میام دیگه مامان جون برو
مادرش که بیرون رفت. چادر سفیدش را سرش زد و نفس عمیقی کشید بعد زیر لب "بسم الله الرحمن الرحیم" گفت و از اتاق بیرون رفت.
نگاهش را عمدا به زمین دوخته بود، به ابتدای راهرو که رسید سلام کرد. همه پیش پایش بلند شدند و سلام کردند. دایی اش میخواست با شیطنت چیزی بگوید که با اشاره مادرش ساکت ماند.
در عوض دست حلما را کشید و روی مبل تک نفره کنار مبلی که محمد نشسته بود، نشاند. بعد بلند شد و از ظرف بلور میوه تعارف کرد.
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
#حدیث_روز
امام على عليه السلام:
💠آيا كسى هست كه پيش از فرا رسيدن مرگش، از خواب بيدار شود؟
أ لا مُنتَبِهٌ مِن رَقدَتِهِ قبلَ حينِ مَنِيَّتِهِ؟
غررالحكم حدیث2751
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #موشن_گرافیک | پرواز بی فرود
✈️ به مناسبت سالروز حمله آمریکا به هواپیمای مسافربری ایران در ۱۲ تیر ۱۳۶۷
#حقوق_بشر_آمریکایی
✅ @Roshangeran
- براندازا قبل انتخابات میگفتن "نه به جمهوری اسلامی".
- بعدش دیدن فایده نداره، گفتن لااقل "رای بی رای".
- باز دیدن مردم ضایعشون کردند، حالا میگن خداوکیلی دیگه "اعتصابات سراسری" کنید ما بتونیم برا اربابامون یه دم تکون بدیم.
✅ @Roshangeran
⭕️ جام جهانی1986روی پیراهن مارادونا نوشته: "نه به مواد مخدر"
روی پیراهن پلاتینی نوشته: "نه به فسادمالی"
مارادونا معتادوغرق درمخدرشد، پلاتینی هم دزدوغرق درفساد!
میخوام بگم توی زندگی شعارمهم نیست عمل مهمه..بعضیامیگن مرگ برآمریکا وانگلیس،اماخودشون و خانوادشون تابعیت اونجا رودارن!
✅ @Roshangeran
❌ مراقب باشید با فرزندتان با خشونت رفتار نکنید، چراکه فرزند شما تصور می کند این ایمان، نماز، علاقه به خدا در رفتار شما کاربردی نداشت، به خصوص فردی را ببیند که نماز نمی خواند و با فرزندانش خوش اخلاق است، بسیار اثر گذار است، و او را از خدا دور می کند.
┈┈┈┈⭐️┈┈┈┈
#سبک_زندگی
#تربیت_اسلامی
✅ @Roshangeran
روشنگران
#ابوحلما💔 #قسمت_چهارم: آخرین بار💐 مادر حلما سینی چای را آورد و روی میز گذاشت همان موقع زنگِ در دو
📚 #ابوحلما 💔
✨ #قسمت_پنجم : تصمیم 🌼🌈
حلما نگاهش را روی زمین چرخاند و بعد از چند لحظه سرش را بلند کرد.
امتداد چشم های سیاهش به نگاه عمیقِ محمد که رسید، آیینه درخشان نگاهشان به هم برخورد کرد و انگار قامت قلبهایشان به یکباره فروریخت که چشم هایشان دوباره مبهوت زمین شد.
حاج حسین بشقاب میوه را روی میز گذاشت و رو به مادر و دایی حلما گفت: اگه اجازه بدید پسرم و دختر خانمتون مثل جلسه قبل یه صحبتی هم داشته باشن. دایی نگاهی به مادر انداخت و مادر رو به نگاه پر اشتیاق حلما، گفت:
مامان جان اگه موافق باشی چند دقیقه ای حرف بزنید.
حلما بعد از مکث کوتاهی گفت: چشم
و بعد از محمد بلند شد و هردو به طرف اتاق حلما رفتند. به اتاق که رسیدند، محمد ایستاد و گفت:
اول شما بفرمایید. حلما با قدم های آهسته وارد اتاق شد و روی فرش فیروزه ای اتاقش نشست. محمد هم با مقداری فاصله روبرویش نشست و سرش را پایین انداخت. بعد از چند
لحظه حلما سکوت را اینطور شکست:
+میشه یه چیزی بپرسم؟
-بله...بفرمایید
+هدف تون از ازدواج چیه؟
-جلسه پیش هم گفتم که...
+بله گفتین عمل به سنت پیامبر(ص)، درسته ولی این جواب خیلی کلیه یعنی شما جواب همه سوالامو کلی گفتین
-بسم الله الرحمن الرحیم، ساده ترین شکلی که میتونم بگم همینه که خدای بخشنده و مهربونی که الان از اول جلسه اسمشو آوردم از ما خواسته سالم و پاک زندگی کنیم، منم همینو میخوام...همینکه یه زندگی پاک و شاد داشته باشم و فکر میکنم ازدواج بزرگترین قدم برای داشتن چنین زندگی خوبیه البته اگه انتخاب آدم درست باشه
+چرا فکر کردین ...یعنی چطور شد که ...برای چی بنظرتون من میتونم کسی باشم که باهاش زندگی خوبی...
-من معیارای مختلفی داشتم اما در درجه اول در وجود خود شما دو خصوصیت بود که ... ببینید سادات خانم ...حیا و اخلاق خوب شما برای من خیلی مهمه و البته از نظر ظاهری هم... م...
+آقای رسولی
-بله
+من دختر شهیدم
-این برای من افتخاره سادات خانم
+منظورم اینه که...من... با خیلی از دخترا فرق دارم. از وقتی چشم باز کردم پدرم نبوده! نه مثل دخترای شهدای دیگه...همیشه بابام...شما میدونستید پدرم جانباز بوده...
-بله اینم می دون...
+اینم میدونستید که پدرم جانباز اعصاب و روان بود؟...بابام تا همین پنج سال پیش زنده بود ولی من فقط از پشت شیشه اجازه داشتم ببینمش. یا وقتی خواب بود...هیچ وقت نشد یه دل سیر باهاش حرف بزنم.این اواخر اونقدر حالش بد بود که کوچیکترین صدا و حتی بوی عطری باعث میشد تشنج عصبی داشته باشه مدام ... مدام یاد اتاق شکنجه بعثیا می افتاد...
-خواهش میکنم گریه نکنید من درک میکنم...من میدونستم سادات خانم ولی حرفی نزدم چون تا به امروز خودتون چیزی درموردش نگفتید
+من...روحیه حساسی دارم یه طبع لطیف و شکننده فراتر از هر دختر دیگه غصه ها و حسرتام بیشتر از هر دختر دل نازک دیگه است. پس مردی که میخوام بهش تکیه کنم باید محکم تر از خیلیای دیگه باشه
-ان شاالله همه توانمو به کار میگیرم اونی باشم که شما میخوایید
+ان شاالله...
حلما این را که گفت انگار تازه به خودش آمد. طوری که بخواهد حرف را عوض کند پرسید:
+راستی شما از کجا درمورد پدرم میدونستید؟ تحقیق ...
-بابام تو عملیات آخری که پدرتون اسیر شد شرکت داشت...جزء نیروهای اطلاعات عملیات سپاه رفته بود برای شناسایی...
+پس چرا پدرتون تا حالا چیزی نگفتن؟
-بابام اکثر اوقات از روزایی که جبهه بوده حرف نمیزنه، حتی ازم خواسته در مورد ترکشایی که تو سرشه چیزی نگم بهتون
+شماهم که نگفتین
و خنده هردوشان درهم تلفیق شد. دایی حلما ضربه ای به درِ بازِ اتاق زد و پرسید: مبارکه؟
و در مقابل سکوت آمیخته به لبخند هر دو شان، بلند گفت: مبارکه!
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
✅ تلنگر
✍ هنگامی كه شیطان به خداوند متعال گفت:
من از چهار طرف (جلو، پشت، راست و چپ) انسان را گرفتار و گمراه میكنم. فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است، پس چگونه انسان نجات مییابد؟ خداوندعزیز فرموند: راه بالا و پایین باز است
راه بالا: نیایش
و راه پایین: سجده
بنابراین، كسی كه دستی به سوی خدا بلند كند یا سری بر آستان او بساید میتواند شیطان را طرد كند. بنده ی من! سوگند به حق خودم دوستدار تو هستم، پس سوگند به حق من برتو، مرا دوست بدار.
📚 حدیث قدسی
┈┈┈┈🌺┈┈┈┈
#تلنگر
✅ @Roshangeran
غربزدهها چقدر تحلیل کردند که با انتخاب بایدن تحول اساسی در برجام رخ میدهد. ۵ ماه است بایدن انتخاب شده و نتیجه نهتنها «تقریبا هیچ» بوده بلکه او خواستار خلع سلاح موشکی ایران هم شده
✅ @Roshangeran
✡ مهمترین پروژههای یهودی سازی قدس اشغالی
🔻 رژیم صهیونیستی از سال 1967 به هنگام اشغال قدس، پروژه هایی را با هدف سلب هویت تاریخی اسلامی و مسیحی و یهودی سازی این شهر آغاز کرده که برخی از آنها را مرور میکنیم.
👆برای اطلاع بیشتر از جزییات پروژههای یهودی سازی قدس این #اینفوگرافیک را مشاهده کنید.
✅ @Roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ویدئو_کامنت | اسلام چندبُعدی امام خمینی (ره)
🔺شهید بهشتی: از ویژگی های امام (ره) در میان فقهای گرانقدر تشیع، همین اسلام چندبُعدی ایشان است...
✅ @Roshangeran
روشنگران
📚 #ابوحلما 💔 ✨ #قسمت_پنجم : تصمیم 🌼🌈 حلما نگاهش را روی زمین چرخاند و بعد از چند لحظه سرش را بلند ک
📚 #ابوحلما 💔
#قسمت_ششم: انتخاب 💖
میگم خانم رسولی، آخر هفته بله برون شد دیگه؟...متوجهم ولی خدمت تون که گفته بودم پسر کوچیکم سربازه نمیشه که بله برونِ تنها خواهرش نباشه!...
پس جمعه صبح ان شاالله، سلام برسونید...خداحافظ
مادر حلما تلفن را قطع کرد و رو به حلما که سرش را به گوشی تلفن چسبانده بود گفت: کله تو ببر اونورتر خب نفهمیدم چی گفتم اِ...
حلما سری تکان داد و خودش را کمی عقب کشید و همانطور که سعی داشت ذوقش را پنهان کند، پرسید:
+ ساعت چند میان؟
-بعد نماز مغرب
+ان شاالله
-چه هولم هست دخترم
+مامانییییییی
-بلهههههه
+به نظرررررت
-پسر خوبیه
+صبرکن ببین چی میخوام بگم بعدش...
-ها چی میخوای بگی؟... همینو میخواستی بپرسی دیگه، محمد پسر خوبیه عمو هاتم گفتن هرجا تحقیق کردیم به ادب و صبر معروفه این پسر
+آقای رسولی دیروز گفتش که بریم گلزار سر مزار بابا ازش اجازه بگیریم
-خب؟
+اجازه میدی برم؟
-به دایی میگم فردا صبح سر راه کارش برسوندت گلزار
+پس عصر که زنگ میزنه خونه بهش بگم فردا صبح میام
-آره
+مامانی راستی باید بریم برا بله برون روسری و بلوز بخرم
-باز خوبه هر بار با تغییر سِت لباست، چادرتو عوض نمی کنی وگرنه باید با خیاطی مهناز خانم قرارداد می بستیم
+مامان جونم
-دیگه چیه
+عاشقتم
-عاشق که هستی حالا مطمئنی عاشق منی؟
+مامانییییییییی از شیطونی زدی رو دست من ها!
-قربونت برم الهی
+خدا نکنه
(فردای آن روز ساعت۸صبح_گلزار شهدای تهران)
+سلام
-سلام سادات خانم
+چرا زحمت کشیدین
-راستش این دسته گل بزرگو من نخریدم
+روش یه کارته؟!
-اجازه بدین برش دارم....نوشته: زندگی مان را به شهدا مدیونیم...از طرف... کوروش!
+شما دیدین کی این دسته گل رو آورد؟
-نه وقتی رسیدم کنار مزار پدرتون بود.... سادات خانم....قبل از اینکه بیایید با پدرتون صبحت کردم، راستش حس خیلی عجیبیه انگار که الان اینجاست
+همیشه هست...
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
⭕️ ما که رفتیم !
مادری پیر دارم و زنی و سه بچه قد و نیم قد ؛ از دار دنیا چیزی ندارم إلّا یک پیام ...
« یقه تان را میگیریم اگر ولایت فقیه را تنها بگذارید »
#شهید_مجید_محمدی
#وصیت_نامه
✅ @Roshangeran
13.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 با خدا باش
✍️ حاج آقا قرائتی
🎬 کلاه سر خودت نزار ..
#چراغ_راه
✅ @Roshangeran
28.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ متأهل ها حتماً گوش کنید
🔸 داستان بسیار زیبا
🎙 استاد عالی
┈┈┈┈🌼┈┈┈┈
#زندگی_شیرین
#سبک_زندگی
✅ @Roshangeran
♨️ دانشمندان؛ سالها به بهانهٔ جلوگيرى از گرمايش زمين، ذرات نانو آلمينيوم (کمتریل) را در هوا اسپرى كردند و اکنون در تحقیقات خود از عوارض ناشی از ذرات آلمینیوم بر حافظه و بیماری آلزایمر هشدار میدهند..!
🔎 منبع :
https://www.prnewswire.com/news-releases/aluminum-dust-from-geoengineering-fueling-super-wildfires-according-to-author-300707890.html
♨️ و اکنون ادعای مزخرف بایدن درباره آلزایمر و تخت بیمارستان که میگوید اگر تمهیدات لازم را نداشته باشیم طی ۱۵ سال آینده، تختهای بیمارستانها پر از بیماران آلزایمری خواهد شد. به طور معمول وقتی یک سیاستمدار ادعای مفصلی از این قبیل میکند، ما میتوانیم به سرعت منبع احتمالی را پیدا کنیم - گزارشی در یک مجله دانشگاهی وابسته یا از اتاق فکر، جلسهٔ کنگره یا سخنرانی متخصص - که از آن فکتهای آماری استخراج شده است اما هیچ راهکار و یا دلیلی که عوامل وضع موجود را بررسی کند، ارائه نمیدهد.
مشورت با بسیاری از متخصصان در مورد بیماری آلزایمر، نشان میدهد آنها نیز کنترلی بر وضعیت و روند این بیماری ندارند و راهکارهای درمانی بنا بر عواملی که خارج از محدوده اختیارات و تواناییهای آنهاست، چنانچه باید پاسخگو نیست، آنها نیز میان حقیقت و تصمیمهای سیستم گیر افتادهاند. و این امر؛ اصلی برای بایدن است که با استناد به اطلاعات، آنچه را که میخواهد بیان کند و آنچه متمایل به پنهان کردن آن است بر دوش دیگران بیاندازد.
🔎 منبع :
https://www.washingtonpost.com/politics/2021/06/03/bidens-nonsensical-claim-about-alzheimers-hospital-beds/
✅ @Roshangeran
روشنگران
📚 #ابوحلما 💔 #قسمت_ششم: انتخاب 💖 میگم خانم رسولی، آخر هفته بله برون شد دیگه؟...متوجهم ولی خدمت تو
#ابوحلما💔
#قسمت_هفتم : خاطره 🌼
(سه ماه بعد_امام زاده صالح)
-خبرها حاکی از اینه که شما یه بستنی از من طلب داری
+با یه بستنی سر و ته همه چی رو هم نیار لطفا! باید سور درست وحسابی بدی
-سمعا و طاعتا بانو، گوسفند جلو پات قربونی کنم خوبه؟
+همون گوسفندی که شب عروسی جلو پام قربونی کردی بسه
-چقدر خندیدیم اون شب بندِ گوسفنده باز شد پرید تو بغل تو....یه جیغی زدی که کل محل ریختن جلو در خونه...
+هه هه، خندیدیم یا فقط تو خندیدی؟ من هنوزم فکر میکنم خودت از قصد گوسفنده رو هل دادی طرفم، جلو همه آروم و دسته گلی می مونی شیطونیاتو گذاشتی واسه من...
-دهه باز همه کاسه کوزه ها تو سر کچل من شکست که! همه دیدن دایی سپهر...
+باشه کچل تقصیر تو نیست...چی شد؟
-ها؟
+تو فکر باباتی؟
-آره...موندم چی بگم بهش
+میگم بابا چون خودش تو سپاهه اصرار داشت...
-نه اصلا! من خودم گفته بودم میخوام پاسدار باشم اما وقتی این ور با درخواستم موافقت شد...
+پس دلیل مخالفتش چیه؟
-آخه....
+چیز دیگه ای هست که....
-ولش کن بریم بستنی؟
+ پس بستنیم ولش تو این سرما
- کدوم سرما تازه اول زمستونه، سوارشو بریم
+حالا کالسکه سیندرلارو کجا پارک کردی؟
-تشریف داشته باشین بیارم خدمت تون، در ضمن سیندرلا قدِ ناخن کوچیکه عروس خانمِ منکه نمیرسه
+اونکه صد البته ولی تا پای موتور باهات میام هوا خوبه دوست دارم قدم بزنیم
-آره هوا عجیب سه نفره ست بیچاره دونفره ها
+چیه؟ از حالا ادعای بچه نکن برا من! بهت گفته باشم....اون ...موتورت نیست؟
-ای بابا ....صبرکن سرکار....
محمد دقایقی بعد با لبخندی بر لب نزدیک حلما آمد. حلما با عجله پرسید: چی شد؟ یه چیزی گفتی که نبردن موتورو؟
محمد خنده ی مردانه ای کرد و گفت:
-آره گفتم تازه دامادم لطف کنید رحم کنید موتورمو نبرید پارکینیگ اونم یه شوکولات ازم گرفت و گفت مبارکه فردا بیا پارکینیگ جریمه اتم قبلش پرداخت کرده باشی!
+موتورتو بردن شوکولات منو چرا دادی رفت!؟
-خدا از بس دوستت داره تا گفتی قدم بزنیم یه چی شد که تا خونه قدم بزنیم
+اِ...اگه میدونستم دعاهام اینقدر زود اجابت میشه از خدا میخواستم شوهرم آدم بشه
-اگه شوهرت آدم بود که تو رو انتخاب نمیکرد که....یعنی از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، ملائک با ملائک کنند پرواز
+امشب اینقدر بامزه بازی درنیار یه بستنی خواستی بدیا
-کیم بستنی از سوپری سر راهمون قبوله؟
+یعنی تو استاد به دست آوردن چیزای خوب با کمترین هزینه ممکنی...گوشیت از جیبت داره زنگ میخوره
محمد همانطور که خیره ی حلما بود تلفنش را از جیب شلوارش بیرون آورد و جواب داد:
+الو بابا سلام
-گیرم علیک سلام
+قهری مثلا؟
-این چه کاریه کردی؟ مگه همون هفته پیش که مطرح کردی بهت نگفتم مخالف رفتنت...
+آره بابا هفته پیش گفتی اما یه عمره داری بهم میگی هرجا که باشی لباس خدمت فرق نمیکنه ...
-برای همین میگم همون تدریس دانشگاهو ادامه بده تو انگار اصلا وضعو نمی بینی؟
+چه وضعی بابا؟
-برو خونه بزن شبکه خبر تا بفهمی
❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀❤️🥀
به قلم:سین کاف غفاری
#رمان
✅ @Roshangeran
#حدیث_روز
امام رضا علیه السلام
💠الْمُسْتَتِرُ بِالْحَسَنَةِ تَعْدِلُ سَبْعِينَ حَسَنَةً
يك كار نيك پنهانى، با هفتاد كار نيك [علنى] برابرى مىكند .
📗الکافي ج2 ص428
✅ @Roshangeran
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طاغوت،طاغوته...
می خواد تاج به سر
می خواد عمامه به سر
فطرت مردم، روح مردم، قلب مردم از طاغوت وطاغوتی بیزار است.
#شهید_بهشتی
✅ @Roshangeran
خاطره ♥️
محمدرضا از جمله خصوصیات اخلاقی که داشت این بود که اموال شخصی اش را به راحتی می بخشید!
مثلا؛ یک موقع از دانشگاه برمی گشت، زیپ لباسش را طوری تا بالا کشیده بود که معلوم نباشد، زیر لباسش چی پوشیده، چرا که یک لباس کهنه تنش بود،وقتی می شستم می دیدم یک تی شرت کهنه ناشناس است که با لباس نوی خودش معاوضه کرده بود.😊
حتی کت و شلواری که برای عروسی خواهرش خریده بود را هم به یکی از دوستانش که به شهرستان می رفت بخشید.😍❤️
انس عجیبی با شهدا داشت، زندگینامه و وصیت نامه شان را می خواند و سعی می کرد از سبک زندگی آنها درس بگیرد.
بعضی شبها 🌙 که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است.💛
او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه 3بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه 20 بهار از عمرش گذشته بود در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که برایش تنها 5 روز روزه و 20 نماز صبح قضا کنم!🙃
🌹 شهید محمدرضا دهقان امیری🕊
┈┈┈┈💝┈┈┈┈
#شهدا
✅ @Roshangeran
▪️رژیم صهیونیستی آنقدر جعلیست که حتی درخت زیتون چند صد ساله را هم از زمینهای فلسطینیها میدزدد و به مناطق اشغالی میبرد. درختانی که هم ریشهشان و هم عمرشان چندین برابر این رژیم جعلیست
#فلسطین
✅ @Roshangeran