بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت دوازدهم
.........پسری سیاه پوست روبه رویم ایستاده بود و صندوقچه ای چوبی در دست داشت. او با صدایی نازک، از ترس، فریادی کشید و به عقب جست. امینه نیز همراه او بود. امینه هم برای چند لحظه وحشت کرده بود. خجالت زده راه را برای ورود آنها باز کردم. با دستپاچگی غلاف را بیرون کشیدم.خنجر را در آن فرو بردم و روی دیوار، سرجایش قرار دادم.
--- مرا ببخشید. حوصله ام سررفته بود، برای همین...
امینه گفت: شما هرگز نباید از یک خدمتکار و یا یک برده ی سیاه معذرت خواهی کنید.
پسر سیاه پوست که دستاری از حریر ارغوانی به دور سرش پیچیده بود، تعظیم کرد و سرش را پایین انداخت.
--- جوهر کرولال است. او در کارها به شما کمک خواهد کرد.
گفتم: نمی دانم یک برده کرولال به چه درد من می خورد. این اتاق نیز برای کاری که من باید انجام دهم، بیش از اندازه مجلل و بزرگ است. فکر می کردم اینجا وسایل لازم وجود داشته باشد؛ اما هیچ چیز وجود ندارد. شاید محل کار من جای دیگری است.
امینه به جوهر اشاره کرد که صندوقچه را روی یکی از طاقچه ها بگذارد.
جوهر پس از این کار، در انتظار دستور بعدی، همان جا ایستاد. امینه با اشاره از جوهر خواست تا در صندوقچه را باز کند. او این کار را کرد. صندوقچه پر از زینت آلات و جواهرات گران بها بود. امینه گفت: این یکی از چند صندوقچه ای است که برای کار به شما سپرده خواهد شد. آنچه درون آن است با مشخصات کامل ثبت شده است. این صندوقچه برای بانویم قنواء است. امروز جواهرات این صندوقچه را بررسی کنید و ببینید کدام یک به تعمیر یا صیقل احتیاج دارند. فردا وقتی به اینجا بیایید، خواهید دید که آنچه را احتیاج دارید در دسترستان قرار دارد.
امینه باز تعظیم کرد و بیرون رفت. از اینکه آن بیچاره ها باید روزی صد بار تعظیم می کردند خنده ام گرفت.
صندوقچه پر از انواع جواهرات و زینت آلات بود. تعدادی از جواهرات خریداری شده از ما نیز در میان آنها دیده می شد. آنها را زیر و رو کردم. هیچ کدام نیاز چندانی به تعمیر یا صیقل نداشتند. رو به جوهر گفتم: یکی مانند ریحانه، مرتب گلیم می بافد و آخرش هم پولی برای خرید یک گوشواره ندارد؛ یکی هم مانند قنواء آن قدر طلا و جواهر دارد که نمی داند با آنها چه کار کند.
جوهر لب ورچید و سر تکان داد. آن گاه بدون آنکه به من فرصت عکس العملی بدهد، صندوقچه را برداشت و برد و آن را روی سکو، میان ظرف های میوه خالی کرد. باور نمی کردم آن قدر ابله باشد. با اشاره از او خواستم که طلا و جواهرات را سر جایش برگرداند. مانند دفعه قبل، سر تکان داد و این بار انگورهای درون یکی از ظرف ها را توی صندوقچه سرازیر کرد. برای آنکه خوش خدمتی کرده باشد دوتا انار و چند انبه هم روی انگورهای توی صندوقچه گذاشت و درش را بست. به من نگاه کرد و چون دید خشکم زده است، لبخند زد و جواهرات و زینت الآت را مشت مشت توی ظرف خالی انگور ریخت. خواستم جلویش را بگیرم؛ ولی از جنب و جوش نیفتاد تا آن ظرف پر از طلا و جواهر را برداشت و روی طاقچه گذاشت. مطمئن شدم که دیوانه است. با عصبانیت اشاره کردم که همان جا سر جایش بنشیند و تکان نخورد. بی درنگ ظرف روی طاقچه را برداشت و نشست و آن را روی قالی خالی کرد. اگر قنواء یا امینه در آن حال وارد می شدند چه فکر می کردند؟ ممکن بود ما را یکراست به سیاهچال بفرستند. نمی دانستم با او چه کنم. به در اتاق اشاره کردم و فریاد زدم: برو بیرون.
از ترس دستش را مقابل صورتش گرفت. در این لحظه بود که با بالا رفتن آستینش، ساعد سفیدش هویدا شد. جای آن بود که از حیرت شاخ در بیاورم.
عقب عقب رفتم، روی سکو نشستم و به او خیره شدم.
--- تو کی هستی؟
وقتی که متوجه آستین بالا رفته و آن قسمت از دستش که سفیدی آن پیدا بود شد، با افسوس سرش را تکان داد و از خشم، مشت های گره کرده اش را روی پایش کوبید. با لکنت و صدایی خشدار گفت: خیلی بی احتیاطی کردم. دلم میخواست کمی تفریح کنم؛ ولی به قیمت جانم تمام شد.
--- اینجا چه خبر است؟ و تو کی هستی؟
برخاستم و به طرف در رفتم تا امینه را خبر کنم. جوهر، روی زانو به طرفم آمد و با ناله گفت: به من رحم کنید. امینه می گفت شما جوان مهربانی هستید.
ایستادم. اوهمچنان که روی زانوهایش ایستاده بود گفت: نام من هلال است. می بینید که کرولال نیستم. من نامزد امینه هستم. حاکم میخواست امینه را به پسر وزیر بدهد. من هم پسر وزیر را کشتم و خود را به این شکل در آوردم. امینه شایع کرد که هلال، شبانه از راه نقبی( گذرگاه باریک) مخفی که در زیر دارالحکومه است فرار کرده است
--- اگر پسر وزیر کشته شده چرا مردم حلّه اطلاع ندارند؟
--- حاکم ترجیح داد که وزیر از کشته شدن پسرش با خبر نشود. شبانه او را دفن کردند و سر زبان ها انداختند که پسر وزیر و هلال از ترس ازدواج با امینه، شبانه از راه نقب فرار کرده اند...
---اما امینه که زیبا و مهربان است؛ ترس از ازدواج با او یعنی چه؟
--- به ظاهرش نگاه نکنید . او تا به حال دو تا از خواستگارهایش را با رها کردن افعی در خوابگاهشان کشته است. شاید من هم چنین سرنوشتی داشته باشم.امینه سوگند می خورد که من با دیگران فرق دارم و دوستم دارد؛ اما به حرف زنها نمی توان اطمینان کرد. می بینید که من زیبا نیستم. آه! اگر مانند شما زیبا بودم، دیگر هیچ غمی نداشتم.
راست میگفت. زیبا نبود.
ناگهان در اتاق باز شد و عده ای از زنان، هیاهو کنان به داخل ریختند.
نزدیک بود بی هوش شوم. مادر قنواء و خواهرانش نیز در میان آنها بودند.
پشت سر آنها مرد چاق و اخمویی وارد شد. به هنگام ورود او زنان خدمتکار، تعظیم کردند. بی شک او مرجان صغیر بود. امینه تشتی که ابریقی ( آفتابه سفالی یا فلزی) در آن بود، گوشه ای ایستاده بود و با نگرانی به هلال نگاه می کرد. حاکمبا پوزخند به اتاق نگاه کرد و به سوی من آمد. سلام کردم جوابم را نداد ونگاهش را به طرف هلال چرخاند.
--- امینه بسیار وفادار است، اما نسبت به ما. او به ما خبر داده که تو چگونه خود را به شکل برده ای سیاه در آورده ای و نام جوهر را بر خود گذاشته ای.
هلال با لحنی ناله آمیز، خطاب به امینه گفت: تو چگونه توانستی با من چنین کاری بکنی؟..........
پایان قسمت #دوازدهم..........
🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran
⭕️ معاونت امور زنان ریاست جمهوری بجای وارد کردن نام مادر در کارت ملی فکری برای منزلت زنان کنید.
سرکار خانم ابتکار جایگاه زن در جامعه پشت ویترین مغازه است!؟
@roshangeran
❌❌پرونده ویژه❌❌
❇️تا دقایقی دیگر در کانال روشنگران میخواهیم پرونده ی ویژه ای را با محوریت صهیونیزم و انحراف بارگزاری نماییم. ❇️
✡ پروژهٔ لولیتاسازی و دعوت به طغیان (١)
1⃣ سال گذشته، در هیاهوی جنجالهای سیاسی در آمریکا و در سایه شروع بحران کرونا، یک خبر بسیار مهم، آنچنان که باید و شاید دیده نشد: «مرگ جفری اپستین»
2⃣ #جفری_اپستین جعبه سیاه فساد و انحراف جنسی عمیق طبقه حاکم بر آمریکا در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی بود. دستکم رفاقت نزدیک دو تن از رؤسای جمهور آمریکا (از دو حزب) یعنی #بیل_کلینتون و #دونالد_ترامپ با او آشکار و قطعی بود و البته دهها چهرهٔ متنفّذ و قدرتمند آمریکا در دایرهٔ دوستان جفری اپستین بودند.
3⃣ تخصص اصلی جفری اپستین، #قاچاق_دختران نوجوان به آمریکا و تشکیل #محفلهای_شیطانی برای #بهرهکشی_جنسی سیاستمداران، سوپرسرمایهداران، ستارگان موسیقی و سینما و ورزش از این دختران بود.
4⃣ جفری اپستین که به لطف حامیان قدرتمند خود، بارها از تلهٔ قانون گریخته بود و گویی مصونیّت آهنین داشت، سرانجام در پی همهگیر شدن جنبش «me too»، بهواسطهٔ کثرت و وسعت سیاهکاریهایش بازداشت شد و در روند رسیدگی قضایی، به نحوی مشکوک با ادعای #خودکشی در سلول، از صحنه خارج شد.
5⃣ بسیاری از اهالی رسانه در آمریکا معتقدند که اصل خبر خودکشی اپستین دروغ بوده و با این ترفند او را از صحنه خارج کردهاند تا با هویّت جعلی جدید در نقطهای دیگر از دنیا ادامه حیات دهد. البته، محتملتر است که مهرهٔ سوختهای چون اپستین که رازهای تکاندهنده بسیاری از فساد و انحرافات اخلاقی شدید حاکمان آمریکا داشت، کلاً حذف شود.
#یهودیت_صهیونیست
#پرونده_ویژه
@roshangeran
✡ «جفری اپستین» جعبه سیاه فساد و انحراف جنسی طبقه حاکم بر آمریکا و رفیق نزدیک بیل کلینتون و دونالد ترامپ و بسیاری از چهرههای متنفّذ و قدرتمند آمریکا
@roshangeran
✡ پروژهٔ لولیتاسازی و دعوت به طغیان (٢)
1⃣ اواخر دههٔ ۱۹۸۰، زمانی که اردوگاه #سرمایهداری به سردمداری آمریکا در آستانهٔ غلبه بر رقیب سوسیالیست خود بود، در فضای سرمستی حاصل از پیروزی قریبالوقوع، در حوزهٔ اجتماعی و فرهنگی هم داشت تغییرات بنیادین اتفاق می افتاد و طراحان پشتپرده بهدنبال #نمادسازی برای شورش و عصیان کامل در برابر #اخلاقیات مسیحی در حوزهٔ فرهنگ و هنر بودند.
2⃣ غولهای #یهودی حاکم بر #هالیوود (بهعنوان بایگاه اصلی تولید #سبک_زندگی و ایدئولوژی مدرن) #موسیقی و #سینما را به سمت پردهدریهای اخلاقی و #طغیان در برابر اخلاقیات ریشهدار مسیحی هدایت کردند و برای این روند، نمادهایی هم تراشیدند.
3⃣ #مدونا آوازهخوان و رقصندهٔ لاتینتبار، تبدیل به نماد #عصیان_فمینیستی در برابر سنّتهای اخلاقی شد و موزیک ویدیوهای اروتیک و سرشار از نمادهای جنسی او، دوران جدیدی را در موسیقی و به تبع آن لایف استایل آمریکایی رقم زد.
4⃣ متن اشعار، سناریوهای داستانی دقیق، همراه با کارگردانی فنّی بسیار ماهرانه، از دخترکی «معصوم» روایت میکرد که با ظاهری بیگناه، موهای کوتاه به سبک دختران دبیرستانی و کمی رمانتیک، ناگهان به قالبی #اروتیک، تحریککننده و بهشدت #عصیانگر تغییر ماهیت میداد. مدونا تبدیل به یک نماد از شورش «دخترکان معصوم» در برابر اخلاقیات ریشهدار و هنجارهای پذیرفتهشده و به یک الههٔ فتّانه و افسونگر و بیپروا به لحاظ جنسی و اخلاقی تبدیل شد.
5⃣ این روند نمادسازی، در دههٔ ۱۹۹۰ با چهرههایی چون «بریتنی اسپیرز»، «کریستینا آگیلرا»، «جسیکا سیمپسون» و گروههایی چون «اسپایس گرلز» ادامه یافت و در قرن٢١، چهرههایی چون «مایلی سایرس»، «ریحانا»، «تیلور سوئیفت» و «کیتی پری»، به نماد آن «دخترک معصوم» که در برابر اخلاق عصیان میکند، تبدیل شدند.
#یهودیت_صهیونیست
#پرونده_ویژه
@roshangeran
✡ «مدونا» آوازهخوان و رقصندهٔ لاتینتباری که تبدیل به نماد عصیان فمینیستی در برابر سنّتهای اخلاقی شد و موزیک ویدیوهای سرشار از نمادهای جنسی او، دوران جدیدی را در موسیقی و لایف استایل آمریکایی رقم زد.
✅ @roshangeran
✡ پروژهٔ لولیتاسازی و دعوت به طغیان (٣)
1⃣ گفتنی است که این طراحی شیطانی برای #نمادسازی «دختر نوجوان بیپروا» در فرهنگ پاپ امریکایی اواخر دههٔ ۹۰ جریانساز شد و بهعنوان #گرایش_لولیتا شناخته میشد.
2⃣ #لولیتا برگرفته از نام رمان معروفی نوشته نویسنده روستبار آمریکایی، #ولادیمیر_ناباکوف بود که شخصیت اصلی آن یک دختر نوجوان «اغواگر» است. این رمان بعد از اولین انتشار، تا سالها بهخاطر محتوای هنجارشکن و ضدیت آن با اخلاقیات مسیحی، در بسیاری از کشورهای غربی ممنوع بود.
3⃣ #مایلی_سایرس که با کاراکتر دختر مدرسهای «هانا مونتانا» در سریالی ساخته شرکت دیزنی در نوجوانی معروف شده بود، بعدتر به یکی از نمادهای #وقاحت_جنسی در فرهنگ پاپ آمریکا تبدیل شد
4⃣ #نمادپردازی از این چهرهها (که از سنین ۱۵ یا ۱۶ سالگی فعالیت حرفهای خود را در موسیقی و سینما آغاز کردند)، بههمراه طراحیهای رسانهای چون ظاهرشدن پدیدههایی چون «رئالیتی شو»، که مرز بین زندگی خصوصی و عمومی این ستارگان نوجوان را برمیداشت و آنها، و #سبک_زندگی طراحی شده برای آنان را (که حول مفهومی به نام «سکسی بودن» ترسیم شده) وارد سبک زندگی آمریکایی میکرد، نقش مهمی در انهدام بنیان خانواده در غرب و طغیان #حرامزادگی ایفاء کرد.
5⃣ البته، همزمان، شبیخونهای فکری در قالب جنبشهای «حقوق زنان»، «حقوق دگرباشان جنسی»، «آتئیسم»، «فمینیسم تهاجمی» و... به روان بشر مدرن صورت گرفت تا زمینهها و بسترهای فکری را برای حاکم شدن «ارزشهای نوین» بهویژه در نسلهای جدید، هموار کند.
#یهودیت_صهیونیست
#پرونده_ویژه
@roshangeran
✡ «ریحانه پارسا» جدیدترین نمونهٔ نمادسازی ایرانی از «دخترک معصوم» دیروز که امروز «طغیان» کرده است!
✅ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 نصر 🔰
🎥گاف پشت صحنه مصی پولینژاد در شبکه سعودی اینترنشنال!
🔹وقتی مصی پولینژاد نمیتواند گافش را جمع کند و دست به گریه و اشک تمساح میزند!
🔹 مصی میگه من نمیتونم حرف بزنم! نبایدم بتونی! کسی که تحریک کرد چهارتا جوون خام رو بکشونه کف خیابون کی بود؟! خودت بودی!
درحالیکه خودت خارج ازکشوری میلیون دلاری پول میگیری!
غلط میکنی بخوای حرف بزنی! اگه جرئت داری برگرد خودت بیا کف خیابون.
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ نفوذیها در صدا و سیما
⭕️ بهرام شکوری رئیس کمیسیون معادن و صنایع معدنی اتاق ایران، پس از پخش شدن تصاویر منشوری دخترش در فضای مجازی و بعد از آن که در مصاحبه با شبکه بهایی منوتو این روال را عادی دانست و راهکار مهاجرت از ایران را مطرح کرد، تریبون شبکه خبر صداوسیما هم در اختیارش قرار گرفت!
🔻 نفوذی نه شاخ دارد نه دم!
نیروهای انقلابی که از آرمانهای انقلاب دفاع میکنند و حقوق مردم را فریاد میزنند، ممنوع التصویرند اما به برکت نفوذیها و بیعرضگی مدیران نالایق، این افراد بلافاصله پس از یک افتضاح، آنتن میگیرند وجولان میدهند.
#نفوذ
@roshangeran
⭕️ یه زمانی بحثمون سر این بود، اون میمونی که فرستادن فضا با اینی که برگشته فرق داره یا نه؟
الان باید ببینیم تتلو فحش جدید چی داده، دنیا جهانبخت جدیدا با کیه؟ ریحانه پارسا توی لایو کیه؟
یه انتخاب اشتباه اینطوری روزگارمون رو سیاه کرد.
#چیبودیم_چی_شدیم
@roshangeran
📗" یک کتابی تازه خواندهام که خیلی برای من جالب بود. دختر و پسر جوان -زن و شوهر- متولّدین دههی ۷۰، مینشینند برای اینکه در جشن عروسیشان گناه انجام نگیرد، نذر میکنند سه روز روزه بگیرند! به نظر من این را باید ثبت کرد در تاریخ که یک دختر و پسر جوانی برای اینکه در جشن عروسیشان ناخواسته خلاف شرع و گناهی انجام نگیرد، به خدای متعال متوسّل میشوند، سه روز روزه میگیرند. پسر عازم دفاع از حریم حضرت زینب (س) میشود؛ گریهی ناخواستهی این دختر، دل او را میلرزاند؛ به این دختر -به خانمش- میگوید که گریهی تو دل من را لرزاند، امّا ایمان من را نمیلرزانَد! و آن خانم میگوید که من مانع رفتن تو نمیشوم، من نمیخواهم از آن زنهایی باشم که در روز قیامت پیش فاطمهی زهرا سرافکنده باشم! ببینید، اینها مال قضایای صد سال پیش و دویست سال پیش نیست، مال سال ۹۴ و ۹۵ و مال همین سالها است، مال همین روزهای در پیش [روی] ما است؛ امروز این است. در نسل جوانِ ما یک چنین عناصری حضور دارند، یک چنین حقیقتهای درخشانی در آنها حضور دارد و وجود دارد؛ اینها را باید یادداشت کرد، اینها را باید دید، اینها را باید فهمید. فقط هم این [یک نمونه] نیست که بگویید «آقا! به یک گل بهار نمیشود»؛ نه، بحث یک گل نیست؛ زیاد هستند از این قبیل. این دو -زن و شوهری که عرض کردم- هر دو دانشجو بودند که البتّه آن پسر هم بعد میرود شهید میشود؛ جزو شهدای گرانقدر دفاع از حریم حضرت زینب (س) است. وضعیّت اینجوری است..."
👈سخنان رهبر انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان درباره #کتاب_یادت_باشد ۱۳۹۷/۰۶/۱۵
#امام_خامنه_ای
#کتاب
#هفته_کتابخوانی
@roshangeran
📣📣♦️یک فرصت عالی♦️📣📣
♦️به مناسبت #هفته_کتابخوانی♦️
.
🔹کتابهای دفاع مقدس، مدافعان حرم، بیانات مقام معطم رهبری، کتب توصیه شده و تقریظ خورده توسط مقام معظم رهبری و...🔹
💢💢 تا ۳۰ % تخفیف ویژه 💢💢
.
🔹 یک کتاب خوب #هدیه برای هر بار خرید
🔸 #ارسال_رایگان برای خرید بالای صد هزار تومان.
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
.
✅ ثبت سفارش👇👇👇
Nashreshahidkazemi.ir
📲 پیامک نام کتاب به👈 3000141441
📞 خرید تلفنی👈 02537840844
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂
@roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
قسمت سیزدهم
....... پس از آن ماجرا به پدر بزرگ گفتم: بهتر است از این به بعد نعمان به دارالحکومه برود.
گفت: عجله نکن.
بالاخره کارت را شروع خواهی کرد. زن های دارالحکومه کارشان همین است. آنها به دنبال بهانه ای هستند تا باعث تفریح و سر گرمیشان بشود. از مشتی آدم بیکار و ثروتمند و دارای قدرت چه انتظاری داری. من هم مایل نیستم که تو به آنجا بروی؛ اما می ترسم اگر مخالفت کنی بلایی به سرت بیاورند.
بعد از ظهر به حمام رفتم. ابوراجح در رختکن نبود. مسرور لبه ی سکو نشسته بود و گرفته و خشمگین به نظر می رسید. جواب سلامم را نداد.نتوانستم حدس بزنم از چه چیز ناراحت است. معلوم بود که حوصله مرا ندارد.
ابوراجح در اتاق خودش مطالعه می کرد. کنارش نشستم، کتاب را کنار گذاشت. پس از احوال پرسی پرسیدم: چرا مسرور این قدر کلافه است؟
آهی کشید و گفت: به یاد داری که از ریحانه خواستگاری کرده بود؟
خون به مغزم فشار آورد.
--- بله خودتان به من گفته بودید.
--- قضیه را به ریحانه گفتم.
--- چه گفت؟
--- جوابش یک کلمه بود:《 نه》.
اضطرابم فرو نشست و خدا را در دل شکر کردم. برای من خبر مسرت بخشی بود. به مسرور حق دادم که آن گونه ناراحت باشد.
ابوراجح گفت: به ریحانه گفتم، پس از پایان مهلتی که تعیین کرده ام، اگر خوابت تعبیر نشد باید روی خواستگاری مسرور، جدی تر فکر کنی.
خطر هنوز کاملا" رفع نشده بود.
باز هم اضطراب به سراغم آمد؛ اما همین قدر که فهمیدم ریحانه، مسرور را به خواب ندیده است، خوشحال شدم. اگر ریحانه، مسرور را به خواب دیده بود. پاک از او نا امید می شدم.
مسرور در شان ریحانه نبود. به خودم فکر کردم. آیا من در شان ریحانه بودم؟
صرف نظر از زیبایی ام و ثروت پدر بزرگم، چه امتیاز دیگری داشتم؟
ابوراجح گفت: از همسرم شنیدم که قرار است مدتی در دارالحکومه کار کنی.
معلوم بود که ام حباب راست می گفت که در این باره چیزهایی به ریحانه و مادرش گفته است.
پرسیدم: همسرتان چگونه خبردار شده؟
--- پیرزنی که گویا از همسایه های شماست به آنها گفته.
تمامی آنچه به قنواء و ماجرای آن روز دارالحکومه ارتباط داشت، برای ابوراجح تعریف کردم. نظر پدربزرگم را نیز به او گفتم.
گفت: ارتباط تو با دارالحکومه می تواند مفید باشد؛ به شرط آن که به گناه نیفتی و اجازه ندهی تو را آلت دست قرار دهند و مانند یک اسباب بازی با تو بازی کنند
اگر تسلیم آنها باشی از تو سواری می گیرند و تحقیرت می کنند؛ اما اگر وقار خود را حفظ کنی، آنها هم مجبور می شوند به تو احترام بگذارند.
پرسیدم: وقتی من نمی خواهم با قنواء ازدواج کنم، چگونه ممکن است ارتباط با دارالحکومه برایم مفید باشد؟
به نقطه ای خیره شد وگفت: تو شیعه نیستی، اما خوب می دانی که بعضی از بهترین و درستکارترین شیعیان حلّه، تنها به جرم شیعه بودن، در سیاهچال های مرجان صغیر زندانی اند. خبری آورده اند که حال بعضی از آنها وخیم است.
یکی از دوستان من به نام صفوان و پسرش حماد نیز آنجا هستند. به بهانه دیدن جاهای مختلف دارالحکومه می توانی قنواء را ترغیب کنی که به نگهبان های سیاهچال بگوید شما را به داخل را بدهند. اگر بتوانی خبری از آنها بیاوری، مرا مدیون خودت کرده ای.
حاضر بودم برای خوشنودی ابوراجح هر کاری بکنم. دلم می خواست به او بگویم این کار را به شرطی انجام میدهم که بپذیری ریحانه، یا با من ازدواج کند و یا اینکه هرگز ازدواج نکند.
اما چگونه می توانستم چنین حرفی به او بزنم؟ برای اینکه اهمیت کاری را که از من می خواست به او گوشزد کنم پرسیدم: آیا کار خطرناکی نیست؟ ممکن است حاکم خبردار شود و مرا محاکمه کند.
گفت: نمی خواهم تو را به چنین کاری وادارم. اختیار با خود توست. از خدا کمک بخواه و هوشت را به کار بگیر. امیدوارم امام ( عج) نیز یاور تو باشد.
به یاد ماجرای شفا یافتن اسماعیل هرقلی افتادم. گفتم: اگر می خواهید مطالعه کنید بروم. خندید و گفت: می دانی که تو را دوست دارم و صحبت با تو برایم شیرین است. احساس می کنم چیزی را می خواهی بگویی، اما تردید داری.
دلم می خواست اعتراف کنم که ریحانه را دوست دارم؛ ولی در آن لحظه می خواستم موضوعی را که مدت ها فکر مرا مشغول کرده بود و برایش جوابی نیافته بودم، بپرسم.
--- درست فهمیدید، ابوراجح. چرا من نمی توانم با دختری شیعه ازدواج کنم؟ مگر همه ما مسلمان نیستیم؟ شما حتی یک بار نپرسیدید که او کیست. شاید بشود کاری کرد.
با مهربانی گفت: زن و شوهر باید با هم تفاهم و همسویی داشته باشند؛ به ویژه از نظر اعتقادی و مذهبی باید مانند هم باشند تا در انجام احکام و عبادات، بینشان جدایی نباشد.
تفاوت در اعتقاد و اعمال، بین زن و شوهر فاصله و کدورت ایجاد می کند و روی تربیت فرزندانشان تاثیر منفی می گذارد گاهی هم ممکن است شوهر بر همسرش سخت بگیرد تا مذهب خود را تغییر دهد.
👇👇
از سوی دیگر، فرض می کنیم که تو موفق شوی با دختری شیعه ازدواج کنی. آن موقع، به احتمال زیاد، اقوام تو و خویشان همسرت، شما را ترد خواهند کرد. به همین دلیل ازدواج تو را با دختری شیعه به صلاح هیچ کدام از شما نمی دانم.
به این چیزها چندان فکر نکرده بودم. ریحانه هم مانند پدرش شیعه ای متعصب بود و هرگز حاضر نمی شد با مردی غیر شیعه ازدواج کند.
گفتم: می دانید که تعداد مسلمانان غیر شیعه بسیار بیشتر از مسلمانان شیعه است. چرا شیعیان از مذهب اکثریت پیروی نمی کنند تا به وحدت و یکپارچگی برسیم و چنین جدا از هم و پراکنده نباشیم؟
--- باید ببینیم حق با شیعه است یا غیر شیعه. بیشتر بودن گروهی از گروه دیگر، دلیل حقانیت آنها نخواهد بود. اگر به تعداد است باید مسلمانان همگی مسیحی بشوند؛ زیرا تعداد مسیحیان از مسلمانان بیشتر است. مسلمانان صدر اسلام نیز تعدادشان کم بود باید از بت پرستان که تعدادشان بیشتر بود پیروی می کردند.
وانگهی مسلمانان غیر شیعه هم با یکدیگر وحدت کاملی ندارند و به فرقه ها و مذاهب مختلفی تقسیم شده اند. اهل سنت به چهار مذهب حنبلی، شافعی، مالکی و حنفی تقسیم شده اند؛ چرا آنها یکی نمی شوند؟ هیچ کس از یکی شدن آنها حرف نمی زند و تنها به شیعیان اعتراض می کنند که وحدت مسلمانان را بهم زده اند.
بهترین کار این است که در کنار چهار مذهب خودشان، مذهب شیعه را هم به رسمیت بشناسند؛ ولی متاسفانه سیاست آنهایی که حکومت را در دست دارند غیر از این است. کارهای مرجان صغیر؟ نمونه خوبی برای این مطلب است.
ابوراجح ایستاد و گفت: بهتر است به کنار رودخانه برویم. من به این اتاق عادت دارم؛ اما تو جوانی و می دانم که از فضاهای آزاد و دلگشا بیشتر خوشت می آید.
از پیشنهادش خوشحال شدن. مسرور از شنیدن اینکه من و ابوراجح قصد داشتیم با هم به جایی برویم، بیش از پیش ناراحت شد و چهره در هم کشید.
شاید خیال کرده بود که من، ریحانه را از ابوراجح خواستگاری کرده ام و در آن لحظه می خواهیم برویم در این باره با ریحانه و مادرش حرف بزنیم.............
پایان قسمت #سیزدهم......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran
🚨 در منزل من، همه افراد، هرشب در حال مطالعه خوابشان مىبرد
⚠️ همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند
📝 رهبر انقلاب: من اين را مىخواهم عرض كنم كه در منزل خودِ من، همه افراد، بدون استثنا، هرشب در حال #مطالعه خوابشان مىبرد. خود من هم همينطورم. نه اينكه حالا وسط مطالعه خوابم ببرد. مطالعه مىكنم؛ تا خوابم مىآيد، كتاب را مىگذارم و مىخوابم. همه افراد خانه ما، وقتى مىخواهند بخوابند حتماً يك كتاب كنار دستشان است. من فكر مىكنم كه همه خانوادههاى ايرانى بايد اينگونه باشند. توقّع من، اين است.
📚بايد پدرها و مادرها، بچهها را از اوّل با كتاب محشور و مأنوس كنند. حتّى بچههاى كوچك بايد با كتاب اُنس پيدا كنند.
📚بايد خريدِ كتاب، يكى از مخارج اصلى خانواده محسوب شود. مردم بايد بيش از خريدن بعضى از وسايل تزييناتى و تجمّلاتى - مثل اين لوسترها، ميزهاى گوناگون، مبلهاى مختلف و پرده و... -، به كتاب اهميّت بدهند.
📚اوّل كتاب را مثل نان و خوراكى و وسايل معيشتى لازم بخرند؛ بعد كه اين تأمين شد به زوايد بپردازند. ۱۳۷۴/۰۲/۲۶
📖 #هفته_کتابخوانی
👉 @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 انتقام خون #حاج_قاسم چی شد؟
❗️آیا قراره انتقام رو از یک شخص بگیریم؟ یا یک جریان؟
✅ جواب جالب حجت الاسلام مهدی طائب
✅ @roshangeran
17.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#استاد_شجاعی
⚜ عوامل مؤثر در جایگاه رفیع حضرت عبدالعظیم"علیهالسلام" چیست؟
✅چطور میشود، کسی تا مقام " کمن زارَالحسین بکربلا " بالا رود؟
#منتظران_واقعی
#مهدویت
@roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت چهاردهم
.......... بالای پل، زن و شوهر جوانی ایستاده بودند و به رودخانه و منظره های اطراف نگاه می کردند. معلوم بود که خیلی به هم علاقه دارند.
هیچ آرزویی نداشتم جز آنکه روزی من و ریحانه نیز مانند آنها، کنار هم بایستیم و با محبت به هم لبخند بزنیم و از هر دری صحبت کنیم.
از بالای پل، قسمتی از ساختمان دارالحکومه پیدا بود. نمی دانستم قنواء برای روز بعد چه نمایشی ترتیب داده است. نسیم خنکی می وزید. رودخانه مانند خطی نا منظم بود که بین خانه های حلّه و نخلستان های انبوه کشیده شده باشد.
ابوراجح لبخند زنان گفت: تو خبر داری که سابقه ی مذهب ما بیشتر از مذهب های شماست؟
با تعجب پرسیدم: یعنی چنین چیزی وجود دارد؟
خندید و گفت:
بنیان گذاران مذاهب چهارگانه اهل سنت که احمد حنبل، شافعی، مالک و ابوحنیفه نام دارند، تقریبا" پس از یک قرن که از هجرت پیامبر(ص) گذشته بود، به دنیا آمده اند. معلوم می شود که حداقل در قرن اول هجری، مذهب های چهارگانه وجود نداشته اند. مسلمانانی که در صدر اسلام و در قرن اول زندگی می کرده اند از پیروان مذهب های چهارگانه، قدیمی تر و پر سابقه ترند و اگر این مذهب ها به وجود نمی آمدند، مردم همچنان مسلمان بودند.
پرسیدم: مذهب شیعه از کی به وجود آمد؟
گفت: از زمان پیامبر(ص) و با خواست خود ایشان.
گفتم: شما به راست گویی و درستکاری معروف هستید و من هم می دانم که این طور است؛ اما آیا آنچه می گویید حقیقت دارد؟
به نرده پل تکیه داد و گفت: بله، همان طور که این رودخانه و این پل، وجود دارند، آنچه را به تو می گویم حقیقت دارد. پیامبر(ص) مسلمانان را به پیروی از اهل بیت(ع) خود دعوت کرد و فرمود:
《 من در میان شما دو چیز گران بها می گذارم: کتاب خدا و اهل بیتم. آنها از هم جدا نخواهند شد تا اینکه در کنار حوض کوثر به من بپیوندند》.
ما شیعیان از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) او پیروی می کنیم. خود پیامبر(ص) فرمودند که اهل بیت(ع) ایشان، علی(ع)، فاطمه( س)، حسن( ع) و حسین(ع) هستند. راستی هاشم، تو چیزی از ماجرای 《غدیر خم》 شنیده ای؟
--- تنها می دانم شما شیعیان، عیدی به این نام دارید.
--- ماجرای آن را بسیاری از دانشمندان اهل سنت در معتبرترین کتاب های خود نقل کرده اند.
هنگامی که پیامبر(ص) در سال آخر زندگی اش از آخرین حج خود باز می گشت، مردم را به فرمان خدا، در محلی به نام 《 غدیر خم 》 جمع کرد و آنها را از فرا رسیدن زمان درگذشت خود آگاه نمود و پس از سفارش مجدد به همراهی با قرآن و اهل بیت(ع) خود، فرمود:《 خدا مولا و سرپرست من است و من مولای هر مومنی هستم...》
آنگاه دست علی(ع) را گرفت و گفت: 《 آن کس که من مولای او هستم، این علی- ع- مولای اوست...》 پیامبر(ص) در جای دیگری فرموده اند:《 بدانید که اهل بیت-ع- من در میان شما، مثال کشتی نوح-ع- است؛ کسی که بر آن سوار شود، نجات می یابد و کسی که از آن دوری گزیند، غرق خواهد شد》.
شیعیان کسانی هستند که به توصیه ها و دستورهای پیامبر(ص) در این باره عمل کرده اند. ما وقتی چنین دلیل های محکم و فراوانی برای پیروی از اهل بیت پیامبر(ص) داریم، چگونه انتظار داری که آنها را رها کنیم و به دیگران روی آوریم؟
آنچه ابوراجح گفته بود،چنان برایم عجیب می نمود که با وجود نسیم خنک، دانه های عرق بر پیشانی ام نشسته بود.
چند دقیقه بعد، سوار بر قایقی شده بودیم. قایقران آرام پارو می زد. قایق به آرامی سینه ی آب را می شکافت و پیش می رفت. ابوراجح گفت: می دانم که باور کردن حرف هایم برایت دشوار است؛ اما از خدا می خواهم که ما را به آنچه درست است هدایت کند.
چند قایق دیگر روی آب بود. در جایی که عمق آب زیاد نبود، بچه ها مشغول آب تنی بودند. ابوراجح ادامه داد: اگر بدانی که شروع تاریخ شیعه تقریبا" هم زمان با شروع رسالت پیامبر(ص) است، بیشتر تعجب خواهی کرد.
--- چگونه؟
--- در همان سال های شروع رسالت، خدا از طریق وحی به پیامبر(ص) دستور داد که اقوام نزدیکش را به اسلام دعوت کند. او هم چهل نفر از نزدیکانش را در خانه عمویش، ابوطالب(ع)، جمع کرد و پس از پذیرایی به آنها فرمود: 《 ای فرزندان عبدالمطلب-ع- ، به خدا سوگند من در جامعه عرب، جوانی را نمی شناسم که برای قوم و قبیله اش بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد.
من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خداوند مرا فرمان داده که شما را به سوی او دعوت کنم》.
پس از آن فرمود: 《 کدام یک از شما حاضر است در این راه با من همکاری کند و پشتیبانم باشدتا برادر، وصی و جانشین من باشد؟》 همه از او روی بر تافتند و تنها علی(ع) که در آن زمان از همه کم سن و سال تر بود، بر خاست و آمادگی خود را اعلام کرد. پیامبر(ص) دو بار دیگر حرف خود را تکرار کرد و باز تنها علی(ع) بود که برخاست و آمادگی خود را اعلام کرد.
👇👇👇👇👇👇
سرانجام پیامبر دست بر دوش او گذاشت و فرمود:《 همانا این جوان، برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید》.
حاضران با تمسخر و ناراحتی از جای خود برخواستند و رفتند و برخی از روی طعنه به ابوطالب(ع) گفتند:《 محمد-ص- به تو دستور داد که سخن فرزندت، علی-ع- را بشنوی و از او اطاعت کنی 》.
به این ترتیب می بینی که پیامبر(ص)، از همان نخستین سال های رسالتش، جانشین خود را مشخص نمود تا پس از وی، مردم دچار سردرگمی و اختلاف نشوند.
از قایق پیاده شدیم ابوراجح گفت: در ضمن، پیامبر(ص) به دوازده جانشین خود که امامان ما هستند اشاره کرده است، که اولین آنها علی(ع) و آخرین ایشان، امام زمان(عج) است.
به یاد داشته باش که تمام آنچه را گفتم در معتبرترین کتاب های حدیث شما آمده است. امیدوارم این مقدمه ای باشد برای آنکه بیشتر به فکر مطالعه و تحقیق باشی.
از قدم زدن و قایق سواری با ابوراجح که پدر ریحانه بود، لذت برده بودم، ولی حرف هایش که با اعتقاد و صمیمیت بیان شده بود، بیشتر از قبل، ویرانم کرده بود. قصه ی اسماعیل هرقلی و آنچه آن روز در باره ی توجه پیامبر(ص) به اهل بیتش و سفارش ایشان در مورد جانشینان خود شنیده بودم، با مذهب ما سازگاری نداشت.
دلم می خواست که بدانم سرانجان حق با کیست.
تا نزدیکی حمام، ابوراجح را همراهی کردم. موقع خداحافظی، دستم را فشرد و گفت: نام صفوان و حماد را به خاطر بسپار.
حماد، پسر صفوان و هم سن و سال توست. صفوان را به اتهام بدگویی از مرجان صغیر دستگیر کرده اند. وقتی حماد، چند روز بعد به دارالحکومه می رود تا از سرنوشت پدرش با خبر شود، او را هم روانه سیاهچال می کنند. فکر می کنم اگر هر یک از شیعیان به دارالحکومه برود و بی گناهی آنها را گوشزد کند، او را هم به سیاهچال بیندازند. برخورد وزیر با من را که به یاد داری؟
دست ابوراجح هنوز در دستم بود. گفتم: شما همیشه برای من و پدربزرگم، دوست و راهنمای خوبی بوده اید. اکنون زمانی است که باید گوشه ای از محبت های شما را جبران کنم.
ابوراجح مرا در آغوش کشید و پس از آن گفت: بگذار به چیزی اعتراف کنم. تاسف می خورم که به رغم محبت فراوانی که بین ما وجود دارد، اختلاف در مذهب، بین ما دیواری ایجاد کرده است. اگر این دیوار نبود، دوست داشتم ریحانه را به جوانی شایسته مانند تو شوهر بدهم.
چشم های ابوراجح از همیشه مهربان تر بود و با شنیدن این حرف، احساس کردم که بر افروخته شده ام. خواستم خودم را کنترل کنم، ولی دلیلی برای این کار ندیدم. با صدایی که از خوشحالی می لرزید، گفتم: من هم به خاطر اینکه دوستی مانند شما دارم خدا را شکر میکنم.
کاش در همان لحظه از ابوراجح جدا شده بودم! ابوراجح مانند آنکه فکری ناگهانی از ذهنش گذشته باشد، گفت: حماد جوان خوبی است. در رنگرزی پدرش کار می کرد. شاید ریحانه او را در خواب دیده است.
تمامی خوشحالی ام مانند کبوتری، از وجودم پر کشید و رفت.
--- شاید در یکی از روزهایی که آنها میهمان ما بوده اند و یا ما به خانه ی آنها رفته بودیم، ریحانه، حماد را دیده و پسندیده باشد.
این بار سعی کردم صدایم نلرزد.
--- می توانید از ریحانه بپرسید. شاید این طور نباشد.
ابوراجح سری به تاسف تکان داد و گفت: این کار درستی نیست و ریحانه را رنج می دهد که هر بار با یک حدس تازه به سراغش بروم و بپرسم: آیا فلان جوان را به خواب دیده ای؟
تازه یکی- دوساعت بود که تا حدی خیالم از بابت مسرور راحت شده بود. قسمت چنین بود که دوباره نگرانی هایم با همان سرعت که رفته بود، مانند کلاغی بزرگ شود و به سویم باز گردد. حماد را هنوز ندیده بودم؛ ولی از همان لحظه او را دشمن خودم احساس می کردم.
هر کس که می توانست ریحانه را از من بگیرد، جز دشمن چه نامی می توانست داشته باشد؟........
پایان قسمت #چهاردهم.......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 مقایسهای تاریخی بین بسیج و سایر نیروهای مقاومت مردمی در دنیا
♦️رهبرمعظم انقلاب: «پدیدهی بسیج در دنیا بیسابقه است.»
🗓 به مناسبت هفته #بسیج مستضعفین
◀️ @roshangeran