فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌❌کلیپ_ویژه❌❌
🎥 شرح دو نکته از پنج نکته اخلاقی #تورات از نگاه امیرالمومنین (ع)
#اخلاقی
#اجتماعی
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽؛
🔴مامور سیآیای: آیتالله مصباح بزرگترین دشمن ماست!
▪️صحبت های رائول مارک گرشت مأمور سابق CIA در مورد آیت الله مصباح یزدی:
بگذارید راحتتان کنم، تنها مانع ما برای ایجاد دموکراسی (آمریکایی سازی)، ایران آیت الله مصباح یزدی ست، فقط آیت الله مصباح یزدی!
او تنها کسی است که دموکراسی(آمریکایی) را به چالش کشیده است.
برای سلامتی آیت الله مصباح دعا کنیم.
#آیت_الله_مصباح_یزدی
@roshangeran
﷽؛
🔸🔻 نورمن فینکلشتاین، پروفسور و نویسنده آمریکایی:
💢 «وقتی اروپاییها به آمریکای شمالی آمدند، چیزی که درباره بومیان آمریکا گفتند این بود که آنها چقدر عقب مانده هستند، چون برهنه بودند در حالیکه زنان اروپایی سه لایه لباس میپوشند.
حال ما برهنه راه میرویم و مسلمانان را عقب مانده مینامیم».
#چشم_و_دل_سیرهای_هرزه
#تمدن_نکبت
#فرهنگی
✅ @roshangeran
⭕️ میگفتن چرا رهبری برجام رو پاره نمیکنه؟ چرا مجلس روحانی رو استیضاح نمیکنه؟ چرا سپاه انتقام سخت نمیگیره...
بفرما مجلس یه طرح حداقلی تصویب کرد که یکم کدخداپسند نبود
ببینید این چند روزه #گروگانگیران_معیشت با رسانههاشون چیکار کردن که مردم فحش گرون شدن مرغ رو هم به انقلابیها میدن!
@roshangeran
❌تا دقایقی دیگر پرونده ویژه۳
را با عنوان یهودیان مخفی(سایان ها) بارگزاری می نماییم.❌
💯با ما همراه باشید💯
✡️ یكی از نقشهایی كه #یهودیان_مخفی، همانند (و بلكه بهتر) از یهودیان رسمی و آشكار، میتوانند در كشورهای اسلامی ايفا كنند، نقش #سایانیم است، که به احتمال بسیار قوی در ترورهای دانشمندان هستهای از جمله ترور دکتر #محسن_فخریزاده قابل ردیابی است.
🔸 اما «سایانیم» چيست؟ مطالب امروز ما را دنبال كنيد 👇
#یهود
#صهیونیزم
✅ @roshangeran
✡ سایانها؛ بازوی عملیاتی موساد (١)
1️⃣ #سرویسهای_اطلاعاتی اسرائیل همواره بهدنبال #جاسوسی، #خرابکاری، #ترور و... برای حفظ امنیت #اسرائیل در سراسر نقاط جهان بودهاند.
2️⃣ یکی از راههایی که #موساد در این راستا از آن سود جسته است، استفاده از #سایانها میباشد.
3️⃣ سایانها #یهودیان داوطلب کمکی هستند که در خارج از اسرائیل زندگی کرده و بدون آنکه عضو موساد باشند، در اقدامات عملیاتی به آن کمک میکنند.
4️⃣ سایانها کارهایی از قبیل مراقبت پزشکی، مهیا کردن پول، تدارکات و جمعآوری اطلاعات برای موساد انجام میدهند.
5⃣ سایانها باید صددرصد #یهودی (آشکار یا مخفی) باشند و هرچند شهروند اسرائیل بهحساب نمیآیند، اما بسیاری از آنان از طریق بستگانشان با اسرائیل در ارتباطند.
#یهود
#صهیونیزم
✅ @roshangeran
✡ سایانها؛ بازوی عملیاتی موساد (٢)
1⃣ #سایانها نقشهای بسیار متفاوتی بازی میکنند. مثلاً:
👈 یک سایان که در آژانس کرایهٔ اتومبیل کار میکند میتواند در اجارهٔ یک اتومبیل بدون نیاز به کامل کردن اسناد لازم، به موساد کمک کند.
👈 یک سایان که در آژانس مسکن مشغول به کار است میتواند بدون برانگیختن سوءظن، خانهای را برای عوامل موساد اجاره کند.
👈 یک سایان اگر در بانک کار کند، حتی در نیمهشب هم امکان فراهم کردن پول را دارد.
👈 یک سایان اگر پزشک است، میتواند زخم یک گلوله را بدون گزارش کردن به پلیس درمان کند.
2⃣ هدف از #سایانیم این است که گروه وسیعی از یهودیان در دسترس باشند تا هنگام نیاز، به موساد کمک کنند و دهان خود را بسته نگه دارند.
3⃣ خطری از جانب #سایانها موساد را تهدید نمیکند، چرا که اطلاعات طبقهبندی شده در اختیار آنان قرار نمیگیرد و در صورت لو رفتن، موساد اهمیتی نمیدهد! توجیه این است که:
👈 «بدترین چیزی که ممکن است بر سر این یهودیان بیاید چیست؟ همهشان به اسرائیل خواهند آمد و چه بهتر»!
4⃣ #موساد برخلاف سرویسهای اطلاعاتی پرجمعیتی مثل CIA و MI6 از افراد کمتری در عملیاتهای اطلاعاتی خود بهره میگیرد. مثلاً یک ایستگاه CIA در کشوری خارج از آمریکا، برای انجام عملیات اطلاعاتی بیش از ١٠٠نفر از نیروهای خود را درگیر میکند ولی این میزان برای موساد در هر ایستگاه کمتر از ١٠نفر میباشد؛ زیرا موساد بهجای نیروهای اطلاعاتی از سایانها بهره میجوید. سایانها نیازی به دانستن طرح کامل عملیات ندارند و صرفاً آنچه را که عوامل موساد از آنان میخواهند انجام میدهند.
#یهود
#صهیونیزم
✅ @roshangeran
✡ سایانها؛ بازوی عملیاتی موساد (٣)
1️⃣ در فرهنگ #موساد، کشورهای مخالف، «کشورهای هدف» و کشورهایی که موساد در آنها ایستگاه دارد، «کشورهای پایگاه» نامیده میشوند.
2️⃣ طبیعتاً موساد توانایی ایجاد پایگاه در تمامی کشورهای هدف را ندارد، ولی این بدان معنا نیست که نمیتواند در آن کشورها #منبع_اطلاعاتی اجیر کند.
3️⃣ فرض کنید متخصّصین فنّی یک «کشور هدف» مثل عراق برای یک نشست علمی در یک «کشور پایگاه» مثل فرانسه گرد هم آمده باشند و یا افرادی بلندپایه از کشور سوریه برای یک میتینگ سیاسی در اروپا حضور داشته باشند؛ موساد برای اجیر کردن منبع اطلاعاتی از بین این افراد دست بهکار میشود، ولی از آنجایی که از نیروهای اطلاعاتی محدودی برخوردار است، برای جبران این امر از سایانهای ساکن در «کشور پایگاه» کمک میگیرد.
4️⃣ نمونهٔ چنین فعالیتی #عملیات_ابوالهول (Sphinx) در فرانسه است. موساد در این عملیات با کمک #سایانها، یکی از متخصّصان فنّی برنامهٔ هستهای صدام را شناسایی کرده و با اجیر کردن او از محل دقیق نیروگاههای هستهای عراق باخبر شد و آن را بمباران کرد.
5️⃣ بنا به گفتهٔ #ویکتور_استروفسکی در سال ۱۹۹۰ هزاران نفر از این سایانها در جهان وجود داشتهاند. مثلاً تنها در لندن ۲۰۰۰ حامی فعال وجود داشته و ۵۰۰۰ نفر نیز در لیست حامیان بودهاند.
#یهود
#صهیونیزم
✅ @roshangeran
✡ سایانها؛ بازوی عملیاتی موساد (۴)
1️⃣ حتی آمریکا نیز از گزند #اسرائیل در برگزیده شدن بهعنوان «کشور پایگاه» در امان نمانده و اسرائیل به ایجاد ایستگاه و جمعآوری اطلاعات در آن اقدام نموده است. این موضوع با دستگیری جاسوس اسرائیل در سال ۱۹۸۷ افشا شد.
2️⃣ #جاناتان_پولارد، یهودی آمریکایی که در بخش اطلاعات نیروی دریایی کار میکرد، اسرار نظامی شوروی، پاکستان، سوریه و لیبی که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا گردآوری کرده بودند را در اختیار اسرائیل قرار داد.
3️⃣ همسر جاناتان پولارد در گفتگو با شبکه CBS News اظهار کرد که همسرش کاری که واقعاً از او انتظار میرفت را انجام داده و این وظیفهٔ #اخلاقی او بهعنوان یک یهودی بوده است!
4️⃣ معاون مدیر سابق سازمان سیا، دریادار #بابی_اینمن اظهار میکند که جاسوسان اسرائیلی صدمه و خسارت بیشتری را نسبت به مأموران اطلاعاتی کشورهای دیگر به آمریکا وارد کردهاند و بزرگترین تهدید برای #امنیت_ملی آمریکا هستند.
5⃣ #تکسی_مارس افسر سابق و استاد دانشگاه تگزاس، از این فراتر رفته و تمامی یهودیانی را که در خارج از اسرائیل زندگی میکنند، #جاسوس_بالقوه_اسرائیل مینامد. او لیست بلندپایهای از اسامی مقامات آمریکایی را ارائه میدهد که #یهودی بوده و در خدمت اسرائیل میباشند.
#یهود
#صهیونیزم
✅ @roshangeran
✡ جاناتان پولارد، یهودی آمریکایی، اسرار نظامی شوروی، پاکستان، سوریه، و لیبی که سرویسهای اطلاعاتی آمریکا گردآوری کرده بودند را در اختیار اسرائیل قرار داد!
✅ @roshangeran
✡ سایانها؛ بازوی عملیاتی موساد (۵)
1️⃣ ردّ پای #سایانها در کشورهای اسلامی نیز دیده میشود.
2️⃣ مثلاً سازمان مقابله با عادیسازی روابط با رژیم صهیونستی در مراکش، فهرستی از «نفوذیهای اسرائیل» در این کشور را منتشر کرده که نام مشاور پادشاه مغرب، #آندره_آزولای هم در آن بهچشم میخورد.
3️⃣ #جاکوب_کوهن نویسندهٔ یهودی فرانسوی نیز، آندره آزولای را #یهودی وابسته به شبکهٔ #سایانیم عنوان میکند و از #نفوذ این شبکه در دربار کشور مراکش خبر میدهد.
4⃣ در مجموع #اسرائیل در سایهٔ شبکهٔ سایانها توانسته عملیاتهای خود را تسریع ببخشد.
5⃣ البته نمیتوان ادعا کرد که همهٔ #یهودیان جهان در اقدامات موساد همکاری میکنند، اما به هر حال از آنان خواسته میشود که کمک کنند و بسیاری از آنان این درخواست را اجابت میکنند، چرا که آنان در تعالیم دینی خود و از دوران کودکی آموزش دیدهاند که کمک خود را از یهودیان دیگر دریغ نکنند.
#یهود
#صهیونیزم
@roshangeran
✡ جاکوب کوهن نویسنده یهودی: سایانیم یهودیان ملیگرایی هستند که در راستای استفاده از تخصصشان به خدمت موساد و سایر نهادهای یهودی صهیونستی در میآیند!
✅ @Roshangeran
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
داستان نیمه شبی در حلّه
《 اثر مظفر سالاری 》
🔹قسمت بیست و یکم
........برای آنکه زودتر به حمام برسم، راه میان بری را که از میان نخلستانی کوچک می گذشت در پیش گرفتم. ناچار شدم از دیوار کوتاه نخلستان بگذرم؛ لباسم خاک آلود و دست هایم خراشیده شد.
دلم می خواست وارد حمام که می شدم، یقه مسرور را بگیرم و در مقابل حیرت و تعجب ابوراجح، او را نقش بر زمین کنم و مجبورش سازم به خیانتش اعتراف کند.
از خشم، دندان قروچه می کردم و می دویدم. کمترین مجازات او آن بود که جلوی ابوراجح رسوایش کنم.
در این صورت، آرزو می کرد کاش زمین دهان باز می کرد و او را می بلعید. عکس العمل ابوراجح برایم غیر قابل پیش بینی بود.
بعید نبود که به خاطر نمک نشناسی مسرور، کنترل خود را از دست بدهد و او را زیر مشت و لگد بگیرد.
به حمام که رسیدم از آنچه دیدم یکه خوردم. در حمام بسته بود. چند مشتری، جلوی در حمام ایستاده بودند و انتظار می کشیدند. حلقه در را با صدا درآوردم.
یکی از مشتری ها گفت: فایده ای ندارد. هرچه در زدیم، کسی جواب نداد.
از پیرمردی که دکانش کنار حمام بود و زغال می فروخت، پرسیدم ابوراجح کجاست؟
دست سیاهش را زیر دماغش کشید و گفت: اول ابوراجح با دو نفر رفت. بعد هم مسرور در حمام را بست و رفت تا به خانه ابوراجح سری بزند.
مشتری ها که مجبور شده بودند از حمام بیرون بیایند ناراحت بودند و غرولند می کردند. مسرور با خنده به آنها گفت:
《 نه تنها این دفعه از شما پول نگرفتم، بلکه دفعه بعد هم بیایید، میهمان من هستید و با شربت و میوه از شما پذیرایی می کنم》.
آن وقت به من سکه ای داد و گفت به هر کس که آمد بگویم حمام امروز تعطیل است.
پیرمرد به سوی مشتری ها رفت و چند جمله ای با آنها صحبت کرد.
آنها رفتند. پیرمرد باز گشت و گفت: این بار سوم است که مشتری ها را می فرستم دنبال کارشان. می پرسند چرا حمام تعطیل است. من چه بگویم؟
ابوراجح که چیزی به من نگفت. مسرور هم فقط گفت:《 حمام تا فردا تعطیل است. شاید هم تا پس فردا. شاید هم تا یک هفته دیگر》.
می توانستم معنی خوش مزگی و خنده مسرور را بفهمم. آنچه را نمی توانستم بفهمم این بود که برای چه خواسته بود به خانه ابوراجح برود. هرچیزی احتمال داشت، جز اینکه بخواهد ابوراجح را در جای امنی پنهان کند.
چاره ای نداشتم غیر از اینکه به خانه ابوراجح بروم و از ماجرا سر در بیاورم. آیا کسانی زودتر از من ، ابوراجح را خبر کرده بودند؟ بعید بود.
سر راه به مغازه پدربزرگم رفتم. او را به انباری عقب مغازه بردم و آنچه را اتفاق افتاده بود برایش تعریف کردم.
چنان وحشت کرد که چشمانش گرد ماند. هیچ وقت او را آن طور ندیده بودم. کاملا" دست و پایش را گم کرده بود.
گفت: فکر می کنم آن دو نفری که با ابوراجح رفته اند مامور بوده اند. وقتی از دارالحکومه بر می گشتی آنها را ندیدی؟
گفتم: من از راه میانبر آمدم. اگر او را به دارالحکومه برده اند نتوانستم آنها را ببینم.
به بازویم چسبید و گفت: گوش کن هاشم، تو در خطری. باید همین حالا حلّه را ترک کنی و بروی.
می دانستم چقدر برایش سخت است که این حرف را بزند. دوری من برایش خیلی دشوار بود با آنکه آرام صحبت می کردیم و بعید بود که فروشنده ها و مشتری ها حرف هایمان را بشنوند، پدربزرگمدر انباری را کاملا" بست.
در فاصله میان قفسه ها و بسته ها و صندوق ها مقداری قدم زد و نگاه خیره و مضطربش را به زمین دوخت. سخت به فکر فرو رفته بود.
--- هیچ کس نباید بفهمد به کجا خواهی رفت؛ هیچ کس ؛ فهمیدی؟ باید به جایی بروی که کسی نتواند حدس بزند. فقط من باید بدانم و بس.
طبیعی بود که در آن شرایط، پدربزرگ تنها و تنها به فکر نجات جان من باشد.
او از شدت علاقه ای که به من داشت دیگر نمی توانست به ابوراجح و خانوادهاش فکر کند.
شاید هم گمان می کرد که در آن موقعیت، کاری از دست من و او برای آنها ساخته نیست. او را درک می کردم؛ ولی نمی توانستم با نظرش موافق باشم. باز هم قدم زد و به زمین نگاه کرد.
گویی چشمان نا آرامش به دنبال موشی نامرئی بود که با سرعت تغییر جهت می داد و طول و عرض انباری را طی می کرد. رفتار و حالات او نشان می داد که خطر، جدی تر از آن است که فکر می کردم. ناگهان در مقابلم ایستاد و با چشمانش که در آن فضای نیمه تاریک، مانند دو نگین درشت و درخشان، برق می زد، خیره نگاهم کرد و گفت: فهمیدم!
بازوهایم را فشرد و مقابلم روی صندوقی نشست. برای اولین دفعه بود که می توانستم آن پیرمرد خوش قیافه و مهربان را آن گونه که بود ببینم.
در آن لحظه، گویی برای نخستین بار، معنای《 پدربزرگ》 را می فهمیدم. بین ما پیوندی ناگسستنی بود و جز یکدیگر کسی را نداشتیم او حاضر بود زندگی اش را بدهد تا گزندی به من نرسد. با نگاهش به من گفت:
《 من تنها به خاطر تو زنده ام و تو باید به خاطر من و به خاطر پدرت، زنده بمانی و زندگی کنی.
با این احساس به درون او راه یافتم و حدس زدم چه می خواهد بگوید.
--- مادر؟
لبخند زد و سر تکان داد.
--- آفرین درست فهمیدی. باید به کوفه بروی و مدتی نزد مادرت زندگی کنی تا آب ها از آسیاب بیفتد.
--- چرا پیش او؟ من جز تصویری مبهم، چیزی از آن زن به یاد ندارم.
--- من هم علاقه ای ندارم که به کوفه بروی و با او زندگی کنی؛ اما فعلا" چاره ای نیست.
--- شوهرش چه؟ فرض کنیم حاضر شوم به نزد او بروم. شوهرش که از این موضوع خوشش نخواهد آمد.
فراموش کرده اید که در کودکی مرا نپذیرفته و اجازه نداده که با مادرم زندگی کنم. این احتمال هم هست که کنجکاوی کند و بخواهد بداند برای چه پس از سال ها نزد مادرم رفته ام.
اگر از ماجرای من در حلّه بویی ببرد، به ماموران حکومت تحویلم خواهد داد. چه بسا بر مادرم نیز سخت بگیرد و او را اذیت کند.
امیدوار بودم پدربزرگم را قانع کرده باشم؛ ولی او گفت: من خودم همه اینها را می دانم؛ اما تو از اتفاقی که افتاده خبر نداری.
با آنچه آن روز از رشید، پسر وزیر، شنیده بودم، دیگر چیزی نمی توانست متعجبم کند. با این حال پرسیدم: برای مادرم اتفاقی افتاده است؟
--- برای او نه، برای شوهرش. نزدیک به یک ماه پیش، زنی خبر آورد که شوهر مادرت مرده و خانواده اش را بی سرپرست گذاشته.
او گفت که آنها درآمد و پس اندازی ندارند و در وضع خوبی به سر نمی بزند. احتمال دادم آن زن را مادرت فرستاده باشد لابد مادرت انتظار داشت که او و بچه هایش را به حلّه بیاورم و از آنها نگهداری کنم.
اگر پدرش هم زنده بود، این کار را نمی کرد. به وسیله همان زن، پولی برایش فرستادم و پیام دادم که چون هاشم او را فراموش کرده، بهتر است در همان کوفه بماند و چون می خواستم آرامشت به هم نخورد، چیزی در این باره به تو نگفتم.
من مادرم را هیچ وقت نبخشیده بودم چگونه حاضر شده بود مرا در چهار سالگی رها کند و برود؟ در واقع، در آن هنگام، هم پدر و هم مادرم را از دست داده بودم.
نمی دانم اگر پدربزگمنبود، چه بلایی به سرم می آمد. گفتم: او می داند که شما ثروتمند هستید. منظورش این بوده که به او کمک کنید و شما هم این کار را کرده اید.
به هر حال بچه های او وضعیت بهتری از من دارند. آنها گرچه پدرشان را از دست داده اند، لااقل مادری بالای سرشان هست.
--- در هر صورت او مادر توست. شاید تقدیر خداوند این چنین است که اینک به کوفه بروی و مدتی نزد او بمانی .
این ، هم به سود اوست و هم به نفع تو. در آنجا در امان خواهی بود و از سویی می توانی به زندگی مادرت و بچه هایش سر و سامان بدهی و مواظبشان باشی.
--- ابوراجح گاهی حرف مادرم را پیش می کشید و می گفت:
《 در حق مادرت جفا می کنی که به او سر نمی زنی》 یک بار به او گفتم:《 او اگر به من علاقه ای داشت، برای یک دفعه هم که شده در طی این سال ها به دیدنم می آمد.》
ابوراجح گفت:《 شوهرش مرد خشن و سنگدلی است و اجازه نمی دهد که مادرت برای دیدن تو از کوفه به حلّه سفر کند.》
فرض کنیم حق با ابوراجح باشد. چرا پس از مرگ شوهرش به سراغ من نیامده؟
پدربزرگم ایستاد و گفت: حالا وقت این حرف ها نیست. هر لحظه ممکن است ماموران به اینجا بریزند و دستگیرت کنند.
من احتمال می دهم مادرت فکر می کند اگر اکنون به حلّه باز گردد و به نزد ما بیاید، فکر خواهیم کرد که پس از سالها، تنها به دلیل آنکه محتاج کمک بوده به سراغمان آمده است.
از پدربزرگ فاصله گرفتم و گفتم: بله، صحبت در این باره کافی است.
چون من هرگز حلّه را بدون ابوراجح و خانوادهاش ترک نخواهم کرد.
پدربزرگم آهسته غرید: دیوانه شده ای؟ ابوراجح آدم بی دست و پایی نیست. بی گمان تا حالا با خانوادهاش از این شهر بیرون رفته اند بستن در حمام می تواند به این دلیل باشد.
آرزو کردم که کاش چنین بود؛ اما نمی توانست چنین باشد.
--- چه کسی با این سرعت به ابوراجح خبر داده که جانش در خطر است؟
مگر اینکه بگوئیم مسرور این کار را کرده است.
--- مسرور چشم به حمام دارد. با این توطئه به خواسته اش رسیده.
برای او مهم این است که ابوراجح را از حمامش دور کند. اگر ابوراجح و خانوادهاش از این شهر فراری شوند، مسرور به مرادش رسیده.
شاید او آن قدر که فکر می کنی پست نیست که راضی شود ابوراجح را دستگیر کنند و شکنجه دهند و بکشند و خانواده اش را به سیاهچال بیندازند.
به سوی در انباری رفتم و آن را باز کردم. کاملا" مصمم بودم.
--- تنها در صورتی این شهر را ترک خواهم کرد که جان ابوراجح و خانوادهاش نیز در امان باشد.
اگر ابوراجح کشته شود و ریحانه و مادرش به سیاهچال بیفتند، من چگونه می توانم خودم را ببخشم که در این شرایط تنها به فکر نجات جانم بوده ام. نه، اگر این اتفاق بیفتد، دیگر زندگی برای من معنا نخواهد داشت.
پدر بزرگ با التماس دست هایش را دراز کرد و گفت: کجا می خواهی بروی؟ از دست تو کاری ساخته نیست.
در آستانه در ایستادم و گفتم: به خانه ابوراجح می روم. اگر قرار است به کوفه یا شهری دیگر بروم با آنها خواهم رفت.
پدربزرگ فهمید که نمی تواند جلویم را بگیرد. خودش را روی صندوق انداخت و در آخرین لحظه به من خیره شد. هیچ کدام نمی دانستیم که آیا باز یکدیگر را خواهیم دید یا نه...........
پایان قسمت #بیست و یکم..........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان
@roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺نزنیم میزنند!
🔹موشکباران عینالاسد، ضربه نهایی ما به خاطر انتقام خون حاج قاسم نبود، آقایان گفتند ضربه نهایی بود، بعد شاهد انفجار در نطنز و حالا هم ترور شهید فخریزاده هستیم.
🔹پ.ن: به گفتی برخیها در ماجرای حملهی موشکی سپاه، به جز حمله به عینالاسد قرار بود به دو هدف دیگر حمله شود که با مخالفت دولتیها روبرو شده بود! و استدلالشان این بود جنگ میشود!
@roshangeran