eitaa logo
روشنگران
113 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
✨🎇 کانال روشنــگران 🎇✨ 🛑پاسخِ شایعات‌ و شبهات 🛑مطالب روشنگرانه در موضوعات مختلفِ 🛑فرهنگے، اعتقادے ، سیاسی واجتماعی ...
مشاهده در ایتا
دانلود
به او گفتم : تو باید در مقابل این وسوسه مقاومت کنی و در جنایت هایی که پدرت انجام می دهد، شریک و سهیم نشوی. او خیال آینده تو را به شیوه خودش بیمه کند؛ ولی دانسته یا ندانسته دارد دنیا و آخرت تو را ویران می کند. زندگی در مزرعه ای زیبا و با زنی که دوستت دارد و دوستش داری، هزار بار بهتر است از مقامی که برای حفظ آن باید آخرت خود را به پایش قربانی کنی و سرانجام‌ هم آن مقام را با ذلت و سرافکندگی از دست بدهی. آن وقت دیگر افسوس فایده ای ندارد. رشید برخواست و دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت : سعی خودم را می کنم. تو انسان شریفی هستی. باید تو را سرمشق خودم قرار دهم. برایم عجیب است که می بینم به خاطر ریحانه حاضر نیستی با قنواء ازدواج کنی و در دارالحکومه به مقام و موقعیتی برسی. تعجب کردیم که نام ریحانه را می داند. --- حق دارید تعجب کنید. نه تنها می دانم ریحانه کیست، بلکه پدرش ابوراجح را نیز می شناسم. این بار قنواء بهت زده به من نگاه کرد و گفت: پس ریحانه، دختر ابوراجح است. باید حدس می زدم. اما ابوراجح شیعه است؛ تو هم شیعه ای؟ --- نه من شیعه نیستم. دلیل اینکه نمی توانم با ریحانه ازدواج کنم همین است. ابوراجح و ریحانه هرگز به این وصلت راضی نخواهند شد.......... پایان بخش اول از قسمت .......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran
پرسیدم: پدرت در باره ابوراجح چه تصمیمی گرفته است؟ از ما چند قدم دور شد و گفت: کار او تمام است. مطمئن هستم با داستانی که پدرم ساخته، حاکم بلافاصله دستور قتلش را خواهد داد. رشید رفت. دنیا جلوی چشم هایم تیره و تار شده بود. با توطئه ای وحشت انگیز و جنایت کارانه، من، ابوراجح، ریحانه و مادرش در معرض نابودی قرار گرفته بودیم. می دانستم که با مرگ من پدربزرگم و ام حباب دق مرگ خواهند شد. همه این جنایت ها باید انجام می گرفت تا مسرور و پدربزرگش به حمام مورد علاقه شان برسند و وزیر بتواند به هدف های اهریمنی اش نزدیک تر شود. قنواء کنارم نشست و گفت می خواهم چیزی را به تو بگویم. به او نگاه کردم. رنگش پریده بود. گفت: از اینکه توانستی مرا با زیرکی به سیاهچال بکشانی ناراحت نیستم‌ خوشحالم که باعث شدی حماد و صفوان را از آنجا نجات بدهم. --- از تو متشکرم، اما چه فایده که آنها را از سیاهچال بیرون آوردیم. وزیر دوباره آنها را به آنجا باز خواهد گرداند وبیشتر از از قبل بر آنها سخت خواهد گرفت. ایستادن و گفتم: بهتر است بروم و هرچه زودتر ابوراجح را از خطری که تهدیدش می کند با خبر کنم. باید همگی پنهان شویم.. قنواء گفت: هر چند هنوز از خبرهایی که از رشید شنیدم گیج هستم. باور کردنی نیست که ناگهان با چنین فاجعه ای روبرو شده ایم. کاش هرگز باعث نمی شدم که به دارالحکومه بیایی؛ ولی بدان که هرچه پیش آید، من از تو حمایت خواهم کرد چشمان امینه پر از اشک بود. نمی شد فهمید که از چه چیزی ناراحت است. از اینکه احتمال داشت قنواء مجبور به ازدواج با رشید شود یا از دامی که من و قنواء در آن افتاده بودیم.......... پایان قسمت ......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran