eitaa logo
روشنگران
112 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.2هزار ویدیو
31 فایل
✨🎇 کانال روشنــگران 🎇✨ 🛑پاسخِ شایعات‌ و شبهات 🛑مطالب روشنگرانه در موضوعات مختلفِ 🛑فرهنگے، اعتقادے ، سیاسی واجتماعی ...
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ ملک زاده همان اجرا کننده طرح کنترل جمعیت☝️ 🔺خلاصه عملکرد ملک‌زاده معاون مستعفی وزیر بهداشت: ۱-مبدع شعار فرزند کمتر زندگی بهتر! ۲-دشمن شماره یک طب سنتی در وزارت ۳-از جمله متهمان هدایت کشور به سمت پیری ۴-متهم به سیاست های تنظیم خانواده ۵-مجری سیاست های سازمان بهداشت جهانی که از متهمان بالا رفتن آمار کرونای کشور است. ۶-مقاومت و مخالفتی که در این هشت ماه برای استفاده از درمان های مکمل طب سنتی در ‎ داشت رو کنار اصرارش بر استفاده از محصولات ‎ بگذارید! اصراری که زمانی بخاطرش تلویزیون هم اومد @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 داستان نیمه شبی در حلّه 《 اثر مظفر سالاری 》 🔹قسمت پانزدهم ....... وقتی مقابل سندی ایستادم، دیگر از اضطراب و کنجکاوی روز قبل، در من اثری نبود. سندی بی درنگ برخاست و با تکان دادن سر و نشان دادن دندان های پوسیده اش به من احترام گذاشت و در همان حال، سه ضربه به در نواخت. بدون اینکه به اطراف توجه کنم، به آب نما نزدیک شدم. حس می کردم که از تمامی پنجره های دارالحکومه به من نگاه می کنند. کسانی که روی پله ها انتظار می کشیدند، بی اختیار به احترام من بر خاستند. لابد فکر کردند از صاحب منصب های دارالحکومه هستم که چنان آزاد و بی پروا به سوی ایوان ورودی می روم. تنها امینه در اتاق بود. داشت آئینه را گردگیری می کرد. صندوقی چوبی و منبت کاری شده، گوشه اتاق گذاشته شده بود. اتاق تفاوتی با روز قبل نداشت، مگر وجود همین صندوق. --- برای کار من، جای دیگری در نظر گرفته شده؟ امینه به صندوق اشاره کرد و گفت: بنا به دستور بانویم قنواء در همین اتاق مشغول به کار خواهید شد. آنچه از وسایل و ابزار احتیاج دارید. در این صندوق گذاشته شده است. به صندوق نزدیک شدم تا درش را باز کنم. درِ آن قفل بود. --- کلید این قفل کجاست؟ امینه پیش آمد و قفل را امتحان کرد. ---- نمی دانم. کسی چیزی به من نگفته است. گمان می کنم فراموش کرده‌اند قفل را باز کنند. لبه سکو نشستم و گفتم: بهتر است بگوئید بیایند و قفل را باز کنند، هر چه زودتر کارم را شروع کنم بهتر است. تعظیم کرد و به شمعدان نقره ای روی طاقچه که چند شمع کافوری درون شاخه های آن قرار داشت، دستمال کشید. --- تا دقیقه‌ ای دیگر خواهم رفت. به کنار پنجره رفتم و به رودخانه و پل نگاه کردم. چشم انداز زیبایی بود. --- امروز با بانویت قنواء چه نمایشی ترتیب داده اید؟ --- ایشان دیگر حال و حوصله ی نمایش ندارند. --- حق با اوست. کار سختی است که هر بار با مشتی دوده، خود را سیاه کند. خود را سیاه کردن آسان است؛ ولی شستن دوده ها کار آسانی نیست. امینه با خشمی ناگهانی به سویم آمد و گفت: لطفا" مودب باشید.من می دانم که شما او را دوست ندارید و دلتان می خواهد او را به بازی بگیرید؛ اما من نمی گذارم. سفارش های ابوراجح را به یاد آوردم. گفتم: احتمال می دهم شما به من حسادت می کنید. نمی توانید بپذیرید که قنواء به شخصی غیر از شما علاقه داشته باشد. برآشفت و گفت: من همیشه به او وفادار خواهم ماند. علاقه ی او به شما دوامی نخواهد داشت و به زودی از اینجا رانده خواهید شد. گفتم: ترجیح می دهم با شما حرف نزنم. شما هم بهتر است مودب باشید. فراموش کرده اید که مرا برای کار به اینجا خوانده اند؟ اگر به اختیار خودم بود، پایم را دیگر اینجا نمی گذاشتم. پدربزرگم اصرار کرد و من آمدم. حالا که آماده ام فقط به کاری که باید انجام دهم فکر می کنم و بس. --- بیچاره قنواء که گمان می کند شما می توانید شوهر خوبی برایش باشید. --- بیچاره من که هیچ امیدی به زندگی ندارم. به کسی علاقه دارم که دست یافتنی نیست. قنواء که خواستگاران فراوانی دارد و سرانجام با یکی مانند خودش ازدواج خواهد کرد. امینه روی صندوق نشست و با پشت دست، اشکش را پاک کرد. --- داستان عجیبی است. ریحانه به دیگری علاقه دارد؛ شما به او. قنواء به شما، پسر وزیر به او، من به پسر وزیر، و این رشته سر دراز دارد. از اینکه قنواء برای امینه از ریحانه حرف زده بود، تعجب کردم. --- برای من خوشایند نیست که نام ریحانه در اینجا بر سر زبان‌ها افتاده. --- دختر فقیری که گلیم می بافد. یعنی او را بر قنواء ترجیح می دهید؟ تصمیم داشتم خونسردی ام را حفظ کنم. --- شاید قنواء ترجیح بدهد که من، به جای آنکه زرگر باشم، فرزند خلیفه می بودم، اما برای من مهم نیست که ریحانه ثروتمند نیست و گلیم می بافد. به نظر من اگر پسر وزیر هم، مانند قنواء بازیگر خوبی باشد، آن دو شایسته ی یکدیگر خواهند بود. تو بهتر است به فکر خودت باشی. امینه کنترل خود را از دست داد. با یک جهش؛ شمشیری را از میخ روی دیوار جدا کرد و آن را از غلاف بیرون کشید. سعی کردم وحشت زده نشوم. بی گمان، باز نمایشی در کار بود. بعید نبود که قنواء از روزنه ای سرگرم تماشای ما باشد. از درون ظرف میوه، سیبی برداشتم و به طرف امینه انداختم. خواست آن را با ضربه شمشیر به دو نیم کند؛ ولی نتوانست. شمشیر از کنار سیب گذشت و سیب به پریشانی اش خورد.ناگهان صدای خنده ای بلند شد. صدا از درون صندوق بود. امینه نیز شمشیر را پایین آورد و به خنده افتاد. --- حدس می زدم که باز هم نمایشی در کار باشد. امینه کلیدی از جیبش بیرون آورد و قفل صندوق را باز کرد. با باز شدن صندوق، قنواء مانند مجسمه ای در میان آن ایستاد. با کمک امینه بیرون آمد و همچنان که می خندید شمشیر را از امینه گرفت. توی صندوق هیچ چیز نبود. بدون آنکه به قنواء نگاه کنم، 👇👇
به کنار پنجره رفتم و به بیرون چشم دوختم. قنواء خطاب به من گفت: حالا تو باید به درون صندوق بروی. ما تو را با کمک خدمتکارها پیش پدرم می بریم و می گوییم که یوزپلنگ دیگری برایتان هدیه آورده اند. بدون آنکه برگردم، گفتم: امنیه برای این نقش مناسب تر است. --- بهتر است به آنچه گفتم گوش کنی وگرنه راهی سیاهچال خواهی شد. گفتم: موافقم. اتفاقا" خیلی دوست دارم آنجا را ببینم، اگر قرار است کاری انجام ندهم و فقط باعث تفریح و سرگرمی شما باشم، بهتر است خودم هم کمی تفریح کنم. امنیه گفت: چرا سیاهچال؟ دارالحکومه جاهای دیدنی دیگری هم دارد. سیاهچال جای وحشتناکی است. قنواء گفت: پدرم یک یوزپلنگ و چند باز شکاری و اسبی زیبا دارد. مادرم چند گربه ی پشمالو و یک طاووس دارد. من هم دو تا میمون و چند طوطی سخن گو دارم. می خواهی آنها را ببینی؟ به طرف آنها چرخیدم. --- به شرط آنکه دیگر از نمایش خبری نباشد و من از فردا کارم را شروع کنم. --- می پذیرم. پس از دیدن حیوانات دست آموز که درون قفس های کوچک و بزرگی نگهداری می شدند، به اصطبل رفتیم و اسب حاکم و قنواء و اسب های دیگر را دیدیم. قنواء یال بلند اسب ابلق خود را نوازش کرد و گفت: فردا پس از آنکه چند ساعتی کار کردی، به اسب سواری خواهیم رفت. نمی توانستم قبول کنم. اگر چنین اتفاقی می افتاد، همه‌ی مردم حلّه از آن خبردار می شدند و بدتر از همه به گوش ریحانه می رسید. --- نه قرار بود دیگر از نمایش خبری نباشد. من برای کار به اینجا آمده ام. قنواء آهسته گفت: من خود را به شکل پسری جوان در خواهم آورد. با آن قیافه حتی تو هم مرا نخواهی شناخت. من بارها این کار را انجام داده ام. --- مردم بالاخره می فهمند. همان طور که فهمیده اند تو در هیئت پسری فقیر، در بازار دست فروشی و گدایی کرده ای. قنواء مقابلم ایستاد و با خشم گفت: مراقب باش! عاقبت کارت به سیاهچال و شلاق خواهد کشید. آن قدر خوب نقش بازی می کرد که نتونستم بفهمم جدی می گوید یا شوخی می کند. --- به جای این حرف ها اگر دارالحکومه جای دیدنی دیگری دارد، بهتر است نشانم دهید. به جاهای مختلف دارالحکومه سر زدیم و آنچه دیدنی بود دیدم. قنواء همچنان اصرار داشت که روز بعد، در ساحل رودخانه، اسب سواری کنیم. می گفت یکی- دو روز است که برای آن نقشه کشیده است و دوست دارد انجامش دهد. گفتم: بهتر است شما و امینه، خودتان را به شکل پسرها در آورید و با هم به سواری بروید. گفت: نقشه ام را خراب نکن. ما تا کنار رودخانه می رویم. بعد از پل عبور می کنیم و تا نخلستانهای بیرون شهر، چهار نعل می تازیم و باز می گردیم. --- بعید نیست همین روزها کارم به سیاهچال بکشد. پس بهتر است قبلا" آنجا را ببینم. --- پدرم به کارهای عجیب و غریب من عادت دارد؛ ولی مطمئنم اگر بشنود با تو به سیاهچال رفته ام، تعجب می کند. بهتر است صرف نظر کنی. --- تو می توانی بیرون بایستی تا من باز گردم. البته آنجا برای شما ترسناک است. --- نمی خواهم فکر کنی که می ترسم؛ اما سیاهچال جای متعفن و خطرناکی است.بعضی از زندانی ها بیماری های واگیردار دارند. آنجا موش هایی دارد که گربه ها از دیدنشان بر خود می لرزند و فرار می کنند. جای مرطوب و نفس گیری است. آدم را به یاد جهنم می اندازد. زندانی ها در آنجا نه مرده اند و نه زنده. گفتم: دیدن آنجا برای من تجربه جالبی خواهد بود. من تنها به این شرط با تو به اسب سواری خواهم آمد که سیاهچال را ببینم. قنواء به امینه گفت: ما به آنجا می رویم؛ اما تو مجبور نیستی بیایی.اگر بخواهی می توانی بروی. --- رفتن به آنجا کار خوشایندی نیست. امینه این را گفت و پس از تعظیمی رفت. قنواء گفت: فکر می کردم هیچ گاه مرا تنها نخواهد گذاشت. از راهروی نیمه تاریکی گذشتیم و در انتهای آن به دری چوبی رسیدیم که بست های فلزی بزرگی داشت. در آن لحظه فقط کنجکاو بودم حماد را ببینم............ پایان قسمت ......... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @roshangeran
📌 بسیج در کلام شهید سلیمانی ◀️ @roshangeran
من دست یکایک شما بسیجیان را میبوسم و میدانم اگر مسئولین نظام اسلامی از شما غافل شوند، به آتش دوزخ الهی خواهند سوخت. ۶۷/۹/۲ ⏳ @roshangeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌❌❌❌ ❇️ تا دقایقی دیگر در کانال روشنگران میخواهیم پرونده ی ویژه ای را با موضوع ومحوریت یهود و تحریف بارگزاری نماییم. ❇️ 💯با ما همراه باشید💯
✡ در موضوع وضع و جعل حدیث، ابتکار در دست یهود بود. @roshangeran
✡ یهود و جعل حدیث ( ) 💠 یهود در آثار شهید مطهری (١) 1⃣ در موضوع وضع و ابتکار در دست بود. 2⃣ افکار و معتقدات خودشان را در میان مسلمانان به صورت حدیث درآوردند. 3⃣ اینها در هم عجیب بودند. به ظاهر مسلمانی می‌کردند و با مسلمان‌ها رفت‌وآمد می‌نمودند ولی افکار خودشان را به‌صورت حدیث در میان مسلمین رایج می‌کردند و در این کار بسیار مهارت داشتند. 4⃣ البته مسیحی‌ها و مانوی‌ها هم این کار را کرده‌اند ولی خیلی زیاد کرده‌اند، چون اینها مهارتشان در فوق العاده است که گاهی مسلمان‌ها آنها را از خودشان مسلمان‌تر می‌دانستند. 5⃣ شخصی نقل می‌کرد که سابقاً بوده است. او دختری داشت. جوانی که سابقاً یهودی بود و مسلمان شده بود، از دختر این شخص خواستگاری کرد و او نمی‌داد. گفتند چرا نمی‌دهی؟ گفت: من خودم که مسلمان شدم تا پانزده سال دروغ می‌گفتم، حالا باور نمی‌کنم که این جوان راست بگوید، برای این‌که هفت سال است که اسلام آورده است. 📚 منبع: استاد شهید مرتضی مطهری، اسلام و نیازهای زمان، ج١، ص٩٧ @roshangeran
✡ یهود و تحریف 💠 یهود در آثار شهید مطهری (٢) 1⃣ همین قدر به شما بگویم امان از دست که بر سر دنیا از دست این‌ها چه آمد! 2⃣ یکی از کارهایی که قرآن به این‌ها نسبت می‌دهد که هنوز هم ادامه دارد مسأله و قلب حقایق است. 3⃣ این‌ها شاید باهوش‌ترین مردم دنیا باشند؛ یک فوق‌العاده باهوش و متقلّب. 4⃣ این نژاد باهوش متقلّب همیشه دستش روی آن شاهرگ‌های جامعه بشریت‌ است، شاهرگ‌های اقتصادی و شاهرگ‌های فرهنگی. 5⃣ الآن خبرگزاری‌های بزرگ دنیا -که یکی از آن شاهرگ‌های خیلی حساس است- به دست می‌چرخد، برای این‌که قضایا را تا حدی که برایشان ممکن است آن‌طور که خودشان می‌خواهند به دنیا تبلیغ کنند و برسانند. 6⃣ در هر مملکتی اگر بتوانند، آن شاهرگ‌ها را، وسایل به قول امروزی‌ها ارتباط جمعی مثل مطبوعات و به‌طور کلی آن جاهایی که فکرها را می‌شود تغییر داد، کرد، تبلیغ کرد و گرداند و نیز شاهرگ‌های اقتصادی را [در دست می‌گیرند]. 7⃣ و اینها از قدیم الایام کارشان این بوده. قرآن در یک جا می‌فرماید: «افَتَطْمَعونَ انْ یؤْمِنوا لَکمْ وَ قَدْ کانَ فَریقٌ مِنْهُمْ یسْمَعونَ کلامَ اللَّهِ ثُمَّ یحَرِّفونَهُ مِنْ بَعْدِ ما عَقَلوهُ وَ هُمْ یعْلَمونَ.» (بقره : ٧۵) 🔸مسلمین! شما به ایمان این‌ها چشم [دارید]؟! آیا این‌ها را نمی‌شناسید؟! این‌ها همان کسانی هستند (یعنی الآن هم روح همان روح است و الّا کسی اجدادش فاسد باشند، دلیل فساد امروزش نمی‌شود؛ اینها همان روح اجداد خودشان را حفظ کرده‌اند) که با موسی هم که بودند، سخن خدا را که می‌شنیدند، وقتی که بر می‌گشتند آن‌را مطابق میل خودشان عوض می‌کردند، نه از روی جهالت و نادانی، در کمال دانایی. 📚 منبع: استاد شهید مرتضی مطهری، سیری در سیرۀ نبوی، ص١٣٧-١٣٨ @roshangeran
✡ تحریف و قلب حقایق، یکی از کارهای اساسی یهود است. داستان عمالقه یک شاهد خوب است. @roshangeran