این عکس مربوط به #شهید_چمران است
که موقع حضورشون در لبنان، مرکزی زده بودن و از #یتیمان_لبنانی مراقبت میکردن و بهشون کار یاد میدادن تا مجبور نشن به خاطر سیر کردن شکمشون دست به جرم بزنن. درواقع هسته اولیه #حزب_الله_لبنان اینجوری شکل گرفت. این بچهها شهید چمران رو مثل پدرشون دوست داشتند و حاضر بودن براش بمیرن. چمران وقتی یتیمخانهای را در لبنان دایر کرده بود، در آن فضا به خانم خودش میگوید ما غذایی را منبعد میخوریم که این یتیمها میخورند. خانمش میگوید یک وقت مادر من یک غذای گرم و خوبی را پخته بود برای من و مصطفی. مصطفی دیروقت آمد خانه. بهش گفتم که بیا این غذا را بخور. آمد بنشیند بخورد برگشت از من پرسید که آیا بچهها هم از همین غذا خوردند؟ من به چمران گفتم نه، بچهها غذای یتیمخانهای را که داشتند دایر میکردند، پولش را از اینطرف و آنطرف جور میکردند غذای آنجا را خوردند، این غذا را مادرم پخته برای شما، شما بنشین بخور. میگوید چمران با تمام گرسنگیای که داشت و ولعی که داشت برای خوردن این غذا، غذا را گذاشت کنار و گفت نه! ما که قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچهها بخورند. خانم چمران میگوید که من بهش گفتم بچهها که الآن خواب هستند! شما که همیشه رعایت میکنی، حالا ایندفعه مادر من غذا درست کرده، بخور دیگر! میگوید چمران شروع کرد اشک ریختن. گفت بچهها خواب هستند، #خدای_بچهها_که_بیدار_است!