هدایت شده از دنیاے قــــدیم...💯
#حکایت_قدیمی
ارسال غذا به مردگان
در شهر سمرقند، یکی از مسلمانان بیمار شد، نذر کرد که اگر سلامتی خود را بازیابد، مزد کار روز جمعهاش را به نیّت پدر و مادرش که از دنیا رفته بودند، صدقه بدهد.
او پس از مدّتی، هنگامی که سلامتی خود را باز یافت، به نذر خود وفا کرد، و مزد کار روز جمعهاش را به نیّت پدر و مادرش، صدقه میداد، تا این که در یکی از روزهای جمعه، هر چه دنبال کار رفت، کاری پیدا نکرد، در نتیجه آن روز مزدی به دست نیاورد تا به نیّت پدر و مادرش صدقه بدهد.
از یکی از علمای عصر خود پرسید: این جمعه کاری برایم پیدا نشد تا مزدش را به نیّت پدر و مادرم صدقه بدهم، اکنون چه کنم؟
آن عالم به او گفت: «از خانه بیرون برو، پوست خربزه یا ... پیدا کن و آن را بشوی و برو سر راه دهقانان که از صحرا بازمیگردند بایست و آن پوست را پیش الاغ آنها بینداز و ثوابش را به روح پدر و مادرت، نثار کن.»
او به این دستور، عمل کرد، شب شنبه پدر و مادرش را در عالم خواب دید که با شادمانی بسیار، او را در آغوش محبّت خود گرفتند و به او گفتند:
«ای فرزند! برای ما آنچه لازم بود، پاداش فرستادی، تا این که ما به خربزه میل وافر داشتیم، آن را نیز برای ما فرستادی، تو ما را خشنود ساختی، خدا تو را خشنود کند.»
الدين في قصص، ج ۲، ص ۶۳
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی در 👇
https://eitaa.com/joinchat/2291138561C3b476bd35f
هدایت شده از دنیاے قــــدیم...💯
#حکایت_قدیمی
سلطان به وزیر گفت ۳ سوال میکنم فردا اگر جواب دادی هستی وگرنه عزل میشوی.
سوال اول: خدا چه میخورد؟
سوال دوم: خدا چه میپوشد؟
سوال سوم: خدا چه کار میکند؟
وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.
اینکه :خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟
غلام گفت: هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...!
اما خدا چه میخورد؟ خداغم بنده هایش را میخورد.
اینکه چه میپوشد؟ خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد.
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.
وزیر به دو سوال جواب داد، سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی؟
وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده ایست. جوابها را او داد.
گفت پس لباس وزارت را در بیاور و به این غلام بده، غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر داد.
بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد؟ غلام گفت: آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند؟! خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند و وزیر را غلام میکند.
قانون زندگی، قانون باورهاست
بزرگان زاده نمیشوند، ساخته میشوند
💯خواندنی ترین حکایتهای قدیمی را اینجا بخوانید/کلیک کن