f. sh:
آقای #قالیباف ، سلام علیکم✋
خسته نباشید...
◾️از محصر شما عذرخواهی میکنم ، ولی با پست و نامه و تلفن و کبوترِ نامهرسان نمیشود برای تجمع و اغتشاش و عملیات تروریستی فراخوان داد!!!
◾️خواستم بگویم این فراخوان ها در بستر لجنگرام های صهیونیستی - آمریکایی صادر میگردد و هر روز از مردم و حافظان امنیت ما خون میگیرد!
◾️و خواستم تشکر ویژهای داشته باشم از شما و برخی نمایندگان مجلس بابت تلاشهایتان برای رفع فیلترینگِ این پیامرسان ها!
◾️خدمت عزیزان زحمتکش در شورای عالی فضای مجازی و مخصوصا دبیرِ انقلابی آن ، آقای #ابولحسن_فیروز_آبادی نیز خسته نباشیدی دیگر عرض میکنم بابت رها سازی دوبارهی فیلترشکن ها!
والسلام علیکم و رحمة
#ایذه
•{جبهه تحول گران 28 خرداد 🇮🇷}•
Join ↯
⭕️ @Tahavolgaran28Khordad
🔥کد ققنوس رو بذارید کنار حرفای امروز مادر کیان....
✍پیش از آنکه کیان قربانی تروریسم خیابانی شده باشد، مادر کیان قربانی #تروریسم_رسانه_ای شده است.
#کیان #پایانمماشات #ایذه
🍃🌹ــــــــــــــــــ
⭕ مشاهدات عینی #جواد_موگویی پژوهشگر
و مستند ساز از ایذه
🗓 اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹
🔹️رفتم بیمارستان شهید بقایی اهواز.
سیدعادل شریفی بسیجی اهوازی که به ایذه اعزام شده بوده. در چند متری ماشین خانواده کیان در خیابان حافظجنوبی گلوله میخورد.
🔹️چند دقیقه قبل از تیراندازی به ماشین خانواده کیان: «شدت آتش زیاد بود. ۲۲نفر بودیم. من پینتبال داشتم. بقیه هم لانچر (پرتاب گازاشکآور) و وینچستر. سرچهارراه هلالاحمر داد میزدم به ماشینها که نرید نرید... حتی به یکیشان که گوش نکرد فحش دادم! چند متری از بچهها جدا شدم و رفتم جلوتر. یکهو گلویم سوخت. گلوله سابیده بود. از پشت افتادم. بردنم به ساختمان هلالاحمر. چندمتر آنطرفتر.
🔹️آمبولانس نمیآمد. یکساعت و نیم بعد، دو تا از بچهها لباس شخصی تنم کردند و با پژوه بردنم بیمارستان. گلویم را پاسمان کردند تا به اهواز اعزام شوم. یکهو راننده آمبولانس داد زد این پاسداره! مهاجمان بیمارستان را قرق کرده بودند.
🔹️ریختن سرم؛ با چاقو، سنگ، چوب و... بنزین ریختند روی سرم که آتشم بزنند که از بیمارستان فرار کردم. اما ۳۰-۴۰نفر دنبالم. هر چند دقیقه گیرم میآوردند میزدند و دوباره از دستشان فرار میکردم. لباسی تنم نمانده بود. چند چاقو به کمر و پایم خورده بود. دندانهایم شکسته، لبم پاره، گلویم هم که تیرخورده بود.
🔹️سه ساعتی در خیابانها کتک میخوردم و فرار میکردم. تمام تنم پر خون بود. تا اینکه رفتم پشت یک تراکتور مخفی شدم. یک ساعت بعد رفتم در خانهای و ازشان لباس گرفتم و بزور کشان کشان خودم را به مقر بسیج رساندم...»
🔹️دختر سهسالهای کنارش نشسته. جوری که دخترش نشنود، با بغض میگوید شب سختی بود...
#ایذه
#روایت_ایذه
خواهر #مجاهد_کورکور گفته شب کشته شدن كيان پیرفلک من اونجا بودم! داداشم اونجا نبود! هیچکدوم از معترضان هم اسلحه نداشتند فقط یک سری چوب داشتند که آتش بزنند😐
خجالت نکش! بگو داداشت که قدر یک کلانتری به خودش مهمات وصل کرده بوده میخواسته برای حفظ امنیت به پلیس #ایذه کمک کنه!😏
✍میثم ایرانی
🆔@Jebheyemottahed