هدایت شده از کانال خطبا مدیا
د محاسن رو كنار زد،نگاش به رگ هاي بريده افتاد، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ، آي حسين..... يا لَيْتني كَنت عمياءَ ،خيلي با دل عمه بازي كرد با اين جمله،گفت:بابا كاش كور بودم نمي ديدم،كي تو رو به اين روز انداخته،كي دندونات رو شكونده، آخ بمیرم یک موقع ديدن سر يه طرف رقيه يه طرف .....حسين
🆔 @menbariha
#روضه_شب_چهارم
#روضه_طفلان_حضرت_زینب_علیهاالسلام
🌸🌸🌸🌸🌸
ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
مدعي ديگر مزن بيهوده لاف عاشقي
اين حسين تنها يك عاشق دارد آن هم زينب است
🌸🌸🌸🌸🌸
اینقدر عاشق برادرشه که بچه شو مي فرسته میدان،دوتا بچه ها رو حاضر کرد، اومدن گفتند دايي! تو رو خدا، همه رفتند، تو كه بري ما به چه اميدي زنده بمونيم اجازه بده میدان بریم ؛ اما آقا اجازه ندادند.
راهشون رو گرفتند طرف خيمه خانمزینب، تو خيمه است، نيومده مبادا داداش خجالت بكشه....
يه وقت ديد صدای هق هق و گریه بچه هاست گفتند مادر ، دایی اجازه نداد...
بچه هارو،كفن پوش كرد، عمامه بست براشون، اومدند پیش حسین ع ، بچه ها نگذاشتند مادر حرف بزنه،خودشون رو انداختند رو پاي دايي،گفتند دايي جان! جان مادرت، اجازه بده ...
دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید
شکسته تر زمن پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید
برای آنکه نمیرد كنارتان زينب
براي بردنتان جز مرا صدا نزنيد
ميان اين همه لشكر كنار اين همه تيغ
چگونه باز بگويم كه دست و پا نزنيد
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید
اگر كه در برابر چشمان مادري دل خون
سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید
وقتی بچه هاش شهید شدن از خیمه بیرون نیمد ؛ يه بار عبدالله بن جعفر سئوال كرد،خانم جان من مي دونم كارهاي تو حكمتي داره،تو عالمه غير معلمه اي،بگو ببينم مي گن هر كسي رو زمين افتاد،تو رفتي كمكش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتي،گفت:ترسيدم داداشم خجالت بکشه...
اي حسين..
🆔 @menbariha
#روضه_شب_پنجم_محرم
#روضه_عبدالله_بن_حسن_علیهماالسلام
رها کن عمه مرا باید امتحان بدهم
رسیده موقع آن که خودی نشان بدهم
رها کن عمه مرا تا شجاعت علوی
نشان حرمله و خولی و سنان بدهم
دلم قرار ندارد در این قفس باید
کبوتر دل خود را به آسمان بدهم
عمو سپر برای تو با سینه میشوم هیهات
اگر به نیزه و شمشیرها امان بدهم
حسین خیلی سفارش عبدالله را به زینب کرده مدام دستش توی دستای زینبه اما یه موقع وقتی عمه اومد بالای گودال قتلگاه، زینب داره اون چیزی رو می بینه که یک مرتبه از خود بی خود شد، از بالای تل داره می بینه، همه دور حسینش حلقه زدن، شمشیرا بالا میره، یه مرتبه دید عمه دو تا دستش رو روی سرش گذاشت، تا دست عمه رو سرش رفت، دست عبدالله رها شد، دید حالا وقتشه، معلوم ِ یه خبری ِ، عمه ی من بی خود دست رو سرش نمیذاره، یه وقت دیدن بچه داره میدوه"وَالله لا اُفارِقُ عَمّی" این بچه ی ده ساله،یازده ساله، نه شمشیر داشت،نه زره داشت،رجز خوند رفت جلو، رفت وسط میدان، یه مرتبه دید شمشیر بالا اومد، الان ِ که سر عمو جدا بشه، یه مرتبه دست کوچیکش رو سپر کرد، تا دستش رو زدن دو تا ناله زد اول گفت یا عماه؛عموجان! دوم ناله زد یا اماه؛ آخ مادر...
تو مدینه به باباش تیر زدن، اما تیر به تابوتش زدن، اما کربلا حرمله نشست، یه تیر سه شعبه به گلوی عبدالله، ای حسین....
ای خدا به اون لحظه ای که افتاد تو بغل حسین،شاعر قشنگ میگه آخر این غزل:
فقط نصیب من و شیرخواره شد این فخر
که روی سینه ی مولای خویش جان بدهم
🆔 @menbariha
#روضه_شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_علیه_السلام
منم قاسم حسن را نور عینم
برادر زاده مولا حسینم
منم قاسم ز آل مصطفایم
فروغ دیدگان مجتبایم
شب عاشوراء اين آقا زاده ي سيزده ساله اي كه امشب اومدي براش ناله بزني،وقتی از عمو سوال کرد آیا منم شهید میشم،عمو بهش گفت:مرگ در نزد تو چگونه است،اين جمله چقدر زيبا مي درخشه بر تارك تاريخ كربلا، قاسم گفت:اهلا من العسل، ابي عبدالله فرمود: فردا به بلاي عظيمي دچارت مي كنن...
ای حسین...
لباس رزم اندازه تن قاسم نبود روز ...
عاشورا خود امام حسین علیه السلام عمامه اش را دو نیمه کرد و با نصفش کفن پوشش کرد با نصفش سر و صورتش را پوشاند...
دو شباهت بین قاسم و پدرش امام حسن (علیه السّلام) هست، اول اینکه بدن پدر را تیرباران کردند، به قاسم هم سنگ زدند با این تفاوت که امام حسن (علیه السّلام) را پس از مرگ تیر به تابوت زدند، ولی قاسم هنوز زنده بود، عمر سعد صدا زد مگر نمی بینید این پسر زره ندارد، او را محاصره کنید به او سنگ بزنید.
دوم اینکه وقتی به امام مجتبی (علیه السّلام) زهر دادند، دیدند آقا از شدت زهر پا بر زمین می کشند، این بچه هم زیر سم اسب ها پا بر زمین می کشی
هدایت شده از کانال خطبا مدیا
د.
شکسته استخوانی ناله می زد
شهید نیمه جانی ناله می زد
کنار پیکر این طفل معصوم
کبود قد کمانی ناله می زد
🆔 @menbariha
#روضه_شب_ششم_محرم
#روضه_حضرت_قاسم_علیه_السلام
شب ششم محرمه شبی که متعلق است به اون آقا زاده ای که خیلی از شهدای نوجوانمون به اقتدا کردند و فدای امامشون شدند. شب اون آقا زاده ای که درس بزرگی به همه جونای ولایی داد. اون آقازاده ای که وقتی در شب عاشورا عمو از او سوال کرد مرگ در نظر تو چگونه است با افتخار گفت:« احلی من العسل»،اون آقازاده ای که امامش به او فرمود: يابن اخي انت من اخي علامه و اريد ان تبقي لِاَتسلي بك. (به به عجب جمله ای فرموده آقا ،کیا میخوان با عث قلب امام زمان باشن) فرمود :قاسم جان وجود تو موجب تسلي دل من است. را ستي چه مقام با عظمتي است كه در سن سيزده سالگي باعث آرامش دل عموست.
دو نكته ای تو روضه حضرت قاسمه که تو هیچ روضه ای از شهدای کربلا دیده نمیشه
نکته اول اینه: مرحوم محدّث قمّى در نفسالمهموم نقل مىكند:(جَعَلا يَبْكيانِ حَتّى غُشِىَ عَلَيهِما)؛«هر دو آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند»! ما در وداع هيچ شهيدى از شهداى كربلا اين حال را از امام (عليه السلام) نمىبينيم!!
نکته دوم هم که همه مقاتل نوشتند اینه وقتی شب عاشورا حضرت قاسم فرمود مرگ در نظر من از عسل شیرین تره امام حسین جمله حانسوزی فرمود که در مورد هیچ شهیدی نفرمود: «بَعْدَ انْ تَبْلَو بِبَلاءٍ عَظيمٍ » قاسم جان تو بعد از بلای عظیمی کشته میشی
تا قاسم روز عاشورا تنهايي عمو رو ديد اومد اجازه ميدان بگيره امام دستهايش را به گردن قاسم انداخت ، آنقدر گريه كردند كه هر دو بيهوش شدند.
«فَلَمْ يَزَلْ يُقَبِّلُ يَدَيْهِ وَ رِجْلَيْهِ حَتَّى أذِنَ لَه» اينقدردستو پاي عمو را بوسيد تا عمو را راضي كرد رفت ميدان اما:
امان ز لحضه آخر كه دست و پا ميزد
عموي بي كس خود را فقط صدا مي زد
هنوز زنده بود كه اون نانجيب مي خواست سر از بدنش جدا كنه . فَجَلَّى الْحُسَيْنُ عليه السلام كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شِدَّةَ لَيْثٍ أُغْضِبَ حسين عليه السلام كه فرياد برادرزادهاش را شنيد مانند باز شكارى خود را ببالين وى رسانيده و چون شير ژيانى شمشير كشيده بقاتل وى حمله كرد. بعضي از شهدا همان يك دفعه آقا را صدا مي زدند اما اين ناز دانه با اينكه ابي عبد الله عليه السلام بالاي سرش تشريف داشتند مكرر صدا مي زد يا عماه ، و پاشنه پايش را حركت مي داد.
امان زتشنگي و پا كشيدنش بر خاك
كه مُهر داغ دلش را به كربلا مي زد
عجيب نيست كه قدش ، چون قد آقا شد
زبس كه بر بدنش خصم، نيزه جا ميكرد
هر آنكه بود در آنجا تن يتيمش را
به روي خاك زمين يا كشيد يا مي زد
با عجله اومد بالاي سر قاسم:«يَعِزُّ عَلى عَمِّكَ انْ تَدْعوهُ فَلا يُجيبُكَ اوْ يُجيبُكَ فَلا يَنْفَعُكَ» يعنى برادر زاده! خيلى بر عموى تو سخت است كه تو بخوانى، نتواند تو را اجابت كند، يا اجابت كند و بيايد اما نتواند براى تو كارى انجام بدهد.
منبع:لهوف سیدبن طاوس
#روضه_شب_هفتم_محرم
#روضه_حضرت_علی_اصغر_علیه_السلام
🍂🌷🍂🌷🍂🌷🍂
گفت روضه خون،نیمه شب از روضه بر می گشت،همچین که رسید سر کوچه،ماه محرمه روضه خونده،خسته..گفت برم خونه. رفتم خونه،سر کوچه مردی نشسته بچه ای رو بغل گرفته،خیال کرد مستحقه
سکه ای رو گذاشت رو قنداق بچه،پدر بچه سرشو بالا آورد گفت آقا شیخ من می شناسمت روضه خون آقام حسینی من گدا نیستم،گفت پس نصف شبی با بچه شیر خوار سر کوچه چه می کنی؟
گفت خدا بعد سالها به من یک بچه عنایت کرده،سر شب حالش بد شد به مادرش گفتم غصه نخور،می رسونمش بیمارستان خوبش می کنم بر می گردم،خانمم خیالش راحت شد بچه رو بردم بیمارستان تا بردم پزشکا گفتن بچه ات جون داده،خب برا چی اینچا نشستی؟
گفت من به مادرش قول دادم..
هی میرم جلو خونه هی بر می گردم هی میگم جوابشو چی بدم؟
آی حسینیاااا..
خبر داری اربابت به رباب گفت علی رو سیرابش می کنم؟
لشکر می گه یک جا دلمون برا حسین سوخت
اونجایی که حسین علی رو بالا گرفت...همه جا
یک تیر انداز اگه بخواد تیر اندازی کنه باید یک جای سیاه باشه تا نشونه بگیره،اما همچین که سپیدی گلوی بچه ...
یک نگاه کرد گفت حرمله چرا بیکار ایستادی؟
گفت امیر چه کنم؟
گفت پدر و بزنم یا پسر؟
گفت پسر بزن پدر خودش می میره..
یک وقت حسین دید این بچه بال بال می زنه...
حرمله یه تیر به گلوی علی زد،سر بچه رو شونه حسین افتاد..
آقا هی می اومد سمت خیمه هی بر می گشت..
خدا نیاره بابایی با دست خودش قبر بچشو بکنه..
دیدن ابی عبدالله با دستش قبر کوچیکی رو می کنه،همچین که علی رو تو قبر گذاشت زینب صدا زد داداش چرا خاک نمی ریزی؟
صدا زد خواهر مگه نمی بینی چشماش داره نگام می کنه .
حسین...
یک وقت دید یکی می گه آقا جان مادرت صبر کن..