#متن_روضه_امام_حسن_مجتبی
#گریز_پنجم
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
◾️◾️◾️◾️◾️◾️
نزن که مادرم جوانِ
نزن که بی گناهه
خالی نکن دقّ و دلیتُ
نزن که غرق اشک و آهه
رفت آبروم ببین چشای ترمُ
بگو چطور بلند کنم من سرمُ
بسه دیگه کشتی آخه مادرمُ
وای مادرم .. وای مادرم ..
به کی بگم که چی کشیدم
از همه ناسزا شنیدم
به کی بگم که توی مسجد
زیر عبا زره پوشیدم
میخوام که جام زهرمُ سر بکشم
از سرزمین مادری پر بکشم
آخه چقدر از داغ مادری بکشم
ای وایِ من .. ای وایِ من ..
موندم تو این شهر
بی کس و بی هم نشین
به کی بگم که کار دنیا رو ببین
به من میگن سلام مذلَّ المومنین
یه عمر غریب بودم تو این شهر
خیلی به من سخت گذشته
خونِ دلایی رو که خوردم
حالا دیگه میون طشته
رو منبرا سَبّ بابامُ می شنیدم
🔹یه عمر پای منبرا می نشست ، خطبایِ نانجیب اول منبرشون لعن می کردند مولا امیرالمومنین علیه السلام رو ..
میگن یه بار امام حسن نرفت مسجد ابی عبدالله علیه السلام رفت تا این نانجیب شروع کرد سب کردن ، ابی عبدالله خطیب نانجیب رو کشید از منبر پایین .. گفت نانجیب می کشمت! بابای من رو داری سب می کنی؟!
خبر رسید به امام حسن .. گفتن نیای ، داداشت جون اینو می گیره… امام حسن داره میاد دوان دوان .. تا اومد می دونست چطور باید ابی عبدالله رو آروم کنه ..
▪️تا رسید گفت داداش! تو رو به حق مادرم رهاش کن .. فرمود چشم .. ولی نبودی ببینی که چی گفت ..
▪️ گفت یه روز آمدی عزیز دلم.. من یه عمر پا منبرا نشستم ...
رو منبرا سَبّ بابامُ میشنیدم
قاتل مادرُ تو کوچه می دیدم
از این کوچه رد می شدم
می لرزیدم
یادم نرفته….
▪️فرمود عبدالزهرا ! روضۀ منِ حسن اینه ..
همۀ اینا که خوندی خدا ازت قبول کنه ، اما روضه منُ این طور بخون :
دستم تو دست مادرم بود داشتیم از مسجد بر می گشتیم خوشحال بودم .. گفتم الان میرم به بابا میگم مادر چه غوغایی کرد تو مسجد..
▪️اما اون نانجیب جلو اومد .. اجازه نداد حرف مادرم تموم شه .. چنان سیلی تو صورت مادر.. مادر یه طرفِ کوچه افتاد... 😭
▪️اما امام حسن منتظره تو روضه ش اینطور اشاره کنند: همه دور بسترش جمعن .. سرش رو پای خواهرش ، عباس یه گوشه از حجره سر رو دیوار گذاشته داره اشک می ریزه ..
داداشاش یه جور دارن گریه می کنن .. خواهرا یه طور ..همه رو داره نگاه می کنه امام حسن..
▪️اما تا نگاهش افتاد به ابی عبدالله دید حسین داره گریه میکنه ؛ فرمود داداش تو دیگه گریه نکن..
چرا گریه نکنم؟!
اماممُ دارم از دست میدم.. (هیچ کی مثل ابی عبدلله،امام مجتبی رو نشناخت.. فرمود یک بار جلوتر از برادرش حرف نزد.. این ادبُ ابالفضل داره یاد می گیره..)
▪️چرا گریه نکنم؟! یه وقت نگاه کرد دید امام مجتبی داره گریه می کنه..
فرمود لایوم کیومک یا اباعبدالله ...😭
هزار تا حرف داره.. هزار تا اشاره داره.. یکیش اینه:
زبانحال👇
(یعنی داداش این لحظۀ آخر سر من رو زانوی زینبِ .. همه دور من جمع شدید گریه می کنید….اما یه لحظه ای برای تو میرسه حسین همه دارن هلهله میکنن .. نه اینکه سرت رو دامن کسی نیست .. یه وقت زینب داره نگاه می کنه… می بینه نانجیب داره وارد گودال میشه ..
“والشمر جالس علی صدرک..”)
دستِ گدایی تو بیار بالا بلند بگو یا حسین...