یکی میگه مهلاً مهلا یا ابن الزهرا .. آقا اجازه بده یه بار دیگه بچه مُ ببینم ..
ای حسین.....
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
روضه شهادت حضرت زهرا (س) - کمک کن امشب ای اسماء دلِ دریایی ام درده - سید مجید بنی فاطمه.mp3
5.69M
#روضه شهادت حضرت#زهراسلام الله علیها
#حاج مجیدبنی فاطمه
🏴✨▪️🏴✨▪️🏴✨▪️
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
روضه شهادت حضرت زهرا (س) - تو آه می کشی و خون چکد ز پیروهنت - حسین سیب سرخی.mp3
3.48M
#روضه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
#تو آه می كشی و خون چكد ز پیروهنت
#حسین سیب سرخی
🏴✨🥀🏴✨🥀🏴✨🥀🏴
تو آه می كشی و
گفت: هرنفسی كه بی بی می كشید ، از دهنش خون جاری می شد،
تو آه می كشی و خون چكد ز پیروهنت
تو راه می روی و سرخ می شود حسنت
تو نان نمی پزی و سفره ی شبم خالی است
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
#روضه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
#تو آه می كشی و خون چكد ز پیروهنت
#حسین سیب سرخی
🏴✨🥀🏴✨🥀🏴✨🥀🏴
تو آه می كشی و
گفت: هرنفسی كه بی بی می كشید ، از دهنش خون جاری می شد،
تو آه می كشی و خون چكد ز پیروهنت
تو راه می روی و سرخ می شود حسنت
تو نان نمی پزی و سفره ی شبم خالی است
نه آب می خوری و آب می شود بدنت
علی می گه: فاطمه
بگیر پرده ، ببینم چه آمده به سرت
بلندتر شده این روزها نفس زدنت
چگونه در به رُخم باز كرده ای تنها
كه غرق خون شده پا در مسیر آمدنت
تو گریه می كنی و من به سینه می كوبم
برای زخم دو چشمت ، برای زخم تنت
زگیسوان پریشان زینبم پیداست
كه مانده نقش غلافی به دست شانه زنت
بس سوخته باغ ما دگر سر نزنید
این خانه ی آتش زده را در نزنید
از ما كه گذشت مادری را دیگر
در خانه به پیش چشم دختر نزنید
دیدید خونه ای كه مادر از دست داده، اگر اون خونه دختر و پسر داشته باشه، تا وارد خون بشه، جای خالی مادرش و ببینه، اون پسر كم میاره، از خونه می زنه بیرون، یه وقت ابی عبدالله وارد خونه شد، دید خانم زینب چادر مادرشو سر كرده، داره نماز می خونه، جای خالی مادرشو كه دید، كم آورد از خونه زد بیرون، اُمد تو شهر مدینه، اُمد تو كوچه های مدینه صدا زد، ای مردم نامرد مدینه راحت شدید حالا مادرمو كشتید، بذار معرفی كنم كیم،
حسینم این همه بر سینه آذرم نزنید
نمك به زخم دل، درد پرورم نزنید
در این مدینه همین جا سر مرا ببرید
اما غلاف تیغ به بازوی مادرم نزنید
یه وقت یه عده اراذل ریسمان به گردن علی انداختند، غیرتی ها كجا نشستند، باید ناله بزنی ، امام زمان میون شما داره گریه می كنه، علی رو دارن می كشن، میون این مردم مدینه كه وایستاده بودن تماشا می كردند، یه مرد یهودی بر علی و زهرا گریه كرد، ای وای ای وای، گفت: نه اون علی كه من می شناسم، این علی نیست، آخه اون علی در خیبرو از جا كند، من باورم نمیشه، ریسمان به گردنش انداختند، جلو خانمش دارن می زنن، یا زهرا، حقشو ادا می كنی بگم، ای وای ای وای، همین طوری كه دارن مولا رو می كشن، غیرتی ها، آخه مولا غیرت الله، یه وقت خانم خودشو كشوند رو زمین، كجا می بری علی مو ، صبر كن، مولا صبر كرد، سرشو پایین گرفت، نگاه نكرد فاطمه شو، یا زهرا، گفت: مولا جان سرتو بالا بگیر، نذار اهل مدینه به ما بخندند، مولای یا مولای، سرت رو بالا بگیر تو مرد خونه منی، تو مرد عالمی، گفت: فاطمه، غیرتم اجازه نمی ده، نمی تونم سرم رو بالا بگیرم، گفت: علی این دفعه رو به خاطر دل زهرا سرت رو بالا بگیر، یه بار دیگه ببینمت، آقا جیگرش آتیش گرفت، تا سرش رو گرفت بالا دید سینه و صورت زهرا خونیه، گفت: فاطمه جای پنجه ی كیه رو صورتت، در خونه ی فاطمه رو آتیش زدند، شعله اش كشید كربلا، یه وقت خیمه های حسین رو آتیش زدند، اموالشو به غارت بردند، یه وقت زینب اُمد، گفت حسین، حسین، مادرم وصیت كرده، زیر گلوتو ببوسم، حسین حسین، ای جا تو مدینه مادرو زدند، ریسمان به گردن علی انداختند، بی حرمتی كردند، كربلا، خود آقایی كه صاحب حرمت بود، جلوی زن و بچه اش حرمت شو ریختند، اسباشونو نعل تازه زدند بر بدن حسین تازوندند، نیزه دارا اُمدند، یكی با شمشیر می زد، یكی با نیزه می زد، اونایی كه حربه نداشتند، دامناشونو پر سنگ كردند، به بدن حسین،
ای تشنه لب تو طاقت خنجر نداشتی
گویا غریب بودی و مادر نداشتی
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
#روضه و توسل به حضرت# زهرا سلام الله علیها
#کربلایی محمد حسین پویانفر
🏴✨▪️🌿🏴✨▪️🌿🏴✨
تمامِ دلخوشی زندگی من این است
که وقتِ مرگ می آیی و مرگ شیرین است
مگر نگفتی علی جان، فَمَن یَمُت یَرَنی
بیا که وقتٓ وفایت به عهدِ دیرین است
به رغم کوه گناهی که می کِشم بر دوش
سبک شدم چو پرِ کاه، سینه سنگین است
شهادتین مرا فاطمه تقبل کرد
بیا همه کس و کارم زمانِ تلقین است
سلام وادی من وادیُ الَسلام علی
کجاست مَسکن اَمنِ کسی که مسکین است
رسیده جان به لبم یا لبم رسیده به جان
مرا دو بوسه به رویِ ضریح تسکین است
کفن کنید مرا رو به قبله ی حرمش
نجف چه جایِ قشنگی برای تدفین است
فراق و وصل مرا می کشد به یک میزان
سرم به دامن حیدر به روی بالین است
سَرم مقابل ایوان طلای شاه نجف
سَرم مقابل زهرا همیشه پایین است
علی که اَبرویِ او قابِ قَوسِ اَو اَدنی ست
اگر مرا نرساند به عرش غمگین است
بخواه روزی از این پادشاه، بندۀ خدا
گدایِ خانه ی او هر که هست تضمین است
مَمات عین حیات است و نار عِین بهشت
کسی که دل به علی بسته است خوشبین است
علی امام مَن است و منم غلام علی
هزار جان گرامی فدایِ نام علی
برو به کار خود ای دون که در دیار علی
به عالمی نفروشند تارِ مویِ زهرا را
*یا صاحب الزمان! برای مادرت دورِ هم جمع شدیم… مگه میشه مجلسِ مادر پسر دم در نایسته؟
اینقدر فضایِ مدینه براش سنگین شده بود…بعد از شهادت پیامبر از مدینه بیرون رفت، توی صحرا زندگی کرد، شب توی عالم رؤیا پیامبر رو دید.. سلام عرض کرد آقا جواب سلام داد… اما تحویلش نگرفت ، دید پیامبر گرد و خاک به
چهره داره… شب دوباره همین حال.. شب سوم دوباره همین خواب… خودشو رو روی پایِ پیامبر انداخت، گفت: آقا! از من دل خورید؟ پیامبر فرمود: به فاطمه ی ما سر نمی زنی؟ از خواب بیدار شد، بُقچَش رو جمع کرد ، رفت طرف مدینه، وارد شهر شد، خدایا این شهر همون شهرِ…
چرا پیامبر اینطور گرد و غبار به صورت داشت .. کوچه ها رو رد می کنه ، انگار نه انگار اتفاقی افتاده… همه مشغول کار خودشونن.. وارد کوچه ی بنی هاشم شد ، رسید دمِ در ….“الله اکبر”…چرا درِ خانه سوخته؟ دَقُ الباب کرد ، اَسماء در رو باز کرد.. تا چشمش افتاد به چشم بلال
صدا زد ؛ یا اهل خانه جمع شید مهمان آمده…
بلال سؤال کرد: اسماء در چرا سوخته؟ خاکستر اینجا چه میکنه؟ بی بی فاطمه کجاست؟
بلال! فاطمه میانِ حجره بینِ بستر افتاده…
بلال یا الله گفت : وارد حجره شد ، برگشت اسماء کسی میانِ حجره نیست…یه وقت صدا از حجره
بلند شد، بیا بلال… «بیخود نمی گن “نَحَلَ جِسْمُهَا حَتَّى صَارت كَالْخَيَال”، یه شبهه ای از بی بی مونده بود…
یه نگاه کرد ، تا چشمش افتاد به بی بی صدا زد: خانم جان! در بسترت به چشم من انگار زینبی«آخه ، آدم سه ماهه اینقدر لاغر نمی شود»
نشست کنار بستر، فرمود ؛ بلال ! صدایِ اذان گفتنت رو دوست دارم.. خیلی وقتِ صدای اذانت رو نشنیدم.. برام اذان بگو، وقت ، وقت نماز نیست.
اما یه وقت اهل مدینه دیدن صدا از ماذنه بلند شد …الله اکبر..
اهل خونه دیدن بی بی داره بسترش رو جمع میکنه ، سجاده پهن میکنه… همه خوشحال شدن” اَشهَدُ اَن لا اِله اِلا الله….اَشهَدُ اَنَّ مُحَمَّدا رَسولُ الله”
اهل مدینه جمع شدن … یه وقت دیدن دوتا آقا زاده صدا می زنن بسه بلال…به خدا مادرمون میانِ سجاده از حال رفت…
میخوام بگم بی بی جان ! اسم باباتون رو از بالایِ مناره شنیدی دلت تاب نیاورد …بمیرم برای اون دختر سه ساله ای که صدا زد :*
آن دم که من از ناقه افتادم و غش کردم
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
*صدا زد دخترم…*
آن دم که تو از ناقه افتادی و غش کردی
من بر روی نی بودم کِی از تو جدا بودم
آن دم که مرا ظالم اظهار کنیزی کرد
بابا تو کجا بودی از ما تو جدا بودی
*بی بی جان! کجا بودید؟ یه دختر سه ساله هر وقت صدا میزد: “یا اَبتاه” یا با کعبِ نی ، یا تازیانه یا با لگد می زدن…*
عدو بهانه گرفت و زد ، به او گفتم بزن
بزن که برای یتیم زدن بهانه لازم نیست
*برا هر دو تا خانم میتونی با این یه خط گریه کنی…هر دو صدا می زدن:*
سیلی گرفته قوت بینایی مرا
دیوار می کند کمکم راه می روم
حسین…
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
991006-Babolharam-poyanfar-roze.mp3
6.96M
#روضه وتوسل به حضرت#زهرا سلام الله علیها
#کربلایی محمدحسین #پویانفر
🏴🍃▪️✨🏴🍃✨
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
991025-Babolharam-salahshor-roze2.mp3
3.39M
#روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
#حاج مهدی سلحشور
✨▪️🥀🏴✨▪️🥀🏴✨🥀
تازه میان کوچه، قلبم به درد آمد
حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود
از بس که قطره قطره، بر پایِ تو چکیدم
تابوت من سُبک تر، حتی زِ بوریا بود
ای آخرت وفا کن، با ما شکسته دلها
با ما شکسته دلها، دنیا که بی وفا بود
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
#روضه و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها
#حاج مهدی سلحشور
✨▪️🥀🏴✨▪️🥀🏴✨🥀
تازه میان کوچه، قلبم به درد آمد
حیدر برهنه سر بود، حیدر برهنه پا بود
از بس که قطره قطره، بر پایِ تو چکیدم
تابوت من سُبک تر، حتی زِ بوریا بود
ای آخرت وفا کن، با ما شکسته دلها
با ما شکسته دلها، دنیا که بی وفا بود
دست ها را بُرده بر ابرو چرا؟
از علی، زهرا گرفته رو چرا؟
ساخته معمارِ یثرب اینقدر
کوچه ها را تنگ و تو در تو چرا؟
عادت شمع است از سَر سوختن
شمع من می سوزد از پهلو چرا؟
با تنِ تب دار با حالِ خراب
خانه را خود میکنی جارو چرا؟
مجتبی قبل از همه فهمیده بود
راه می رفتی تو با زانو چرا؟
*درِ خونه ی مهاجر و انصار رو زد …با امیرالمؤمنین، دستِ بچه هاش رو هم می گرفت، از داخل خونه می گفتن کیه داره در می زنه؟ علی می گفت: فاطمه تو جواب بده… اگه بدونن منِ علی پشتِ درم در رو باز نمی کنن… هیچ کسی جواب نمی داد … تا رسید در خونه معاذ بن جبل، حضرت گفت : حرفهای پیغمبر رو یادته، نمی خوای من رو یاری کنی؟
رو کرد به حضرت زهرا و به امیرالمؤمنین گفت: غیر ازمن کسی هم هست کمک ما بیاد یا نه؟ حضرت فرمود: نه … گفت: پس کمک من فایده ای نداره … حضرت فرمود: برو دیگه نمی خوام ببینمت از جلو چشمم دور شو… این طور جواب ولیِ خدا رو نمی دادن…ابی عبدالله گفت: حُر جوفی من سابقه ی بد تو رو می دونم … اگه بیای کمکم کنی ، قول میدم همه رو پاک کنم…نِگون بختِ بیچاره، کمک ابی عبدالله نکرد… بهانه آورد گفت : اما یه اسبی دارم … یه شمشیری دارم بردار بِبَر …حضرت فرمود: من اسب و شمشیر نمی خوام … من می خوام خودت رو نجات بدم … اگه نمیای نیا خداحافظ….حضرت رفت ..
یکی دیگه هم بی ادعا …گریزانِ از حضرت، مثل زهیر …هرجا ابی عبدالله خیمه می زد …می رفت خیمه اش رو یه جای دیگه برپا میکرد. نکنه چشمش به چشم حسین بیوفته…حسین بگه بریم کربلا… یه منزلی علیرغمِ میلِ باطنیش با ابی عبدالله هم منزل شد ..همش خدا خدا میکرد .. نکنه پیک حسین بیاد سراغش… یه وقت دید یه کسی داره در خیمه رو میزنه… زهیر! آقام حسین باهات کار داره.. تا اومد این پا اون پا کنه …خانومش گفت: خجالت بکش… پسر فاطمه داره صدات میزنه…. تو داری تامل میکنی؟ تعلل میکنی؟برو ببین باهات چیکار داره…تاریخ ننوشته اون ملاقات حضرت با زهیر چه خبر بود… اما وقتی برگشت خندان برگشت… گفت : خانم بار و بندیلت رو جمع کن برو شهر و دیارت …گفت چی شده ؟ گفت حسین من رو کربلایی کرد…دارم با حسین میرم کربلا…
اما چیزی نگذشت ابی عبدالله اومد...مقابل لشکر به چپ و راست خودش نگاه کرد … فریاد زد: “اَینَ المُسلِم، اَینَ الحَبیب ؟”دونه دونه اصحابش رو صدا زد .. کسی نیست جوابم رو بده؟ “هَل مِن ناصِر یَنصُرُنی؟”کسی نیست کمکم کنه؟یه وقت دید تو خیمه ولوله شده…صدای گریه ی زن و بچه بلنده…برگشت به خیمه ها گفت: زینب جان !من که تو رو آروم کردم اینطور داری ناله میزنی… گفت : داداش وقتی صدای غربتت بلند شد … هیچ کسی نبود جوابت رو بده … علی اصغر گهواره رو یه تکونی داد…. خودشو از گهواره بیرون انداخت… یعنی بابا رو من هم حساب کن….منم هستم.. *
@nohevarozechahardahmasomsoghandi
#روضه حضرت #زهراسلام الله علیها سلام
#حاج مهدی سلحشور
▪️🌿🥀▪️🌿🥀▪️🌿🥀
دم به دم موقعِ سینه زنیِ
روضه ی فاطمه ناگفتنیِ
بچه ها بلند بلند گریه کنید
به خدا مادرمون رفتنیِ
مَردِ مِیدونیم، ولی گریه کنیم
همه بی معطلی گریه کنیم
بیشتر از فاطمه این روزا باید
به حال و روزِ علی گریه کنیم
مردمِ مدینه اکثراً بَدَند
دستِ رَد به سینه ی علی زدند
بسکه بُردنِ علی دیدنی بود
خیلیا بَرا تماشا اومدند
*عمامه رو دور گردنش انداختن هِی می دویدن…*
من خودم فدایِ اشکِ چشاتون
خدا پشت و پناه مادراتون
بچه سیدا منو حلال کنید
روضه ناموسی می خونم براتون
اومدن به هر دلیلی بزنن
گُل یاسُ رنگِ نیلی بزنن
فکرش رو بکن چهل تا بی حیا
تو کوچه زنش رو سیلی بزنن
تو برو بیا میزد فاطمه رو
خیلی بی هوا می زد فاطمه رو
حق داره علی بمیره به خدا
یه غلام سیاه می زد فاطمه رو
خیلی بی عاطفه هستن به خدا
راهشو تو کوچه بستن به خدا
تویِ لَفّافِ میگم غیرتیا
بارِ شیشَه اش و شکستن به خدا
*یه روز زنها اصرار کردن به اُمِ ایمَن …یه وقتی برا ما بگیر بریم عیادتِ فاطمه… فاطمه به ما اجازه نمیده… اجازه گرفت زنها اومدن دور بستر فاطمه نشستن… اُم ایمَن به نیابتِ از بقیه شروع کرد به حرف زدن… خانم اینا اومدن حالتون رو بپرسن… خانم فرمود: چی بگم ؟ حال و روزم معلومه..*
دیوار می کند کمکم راه می روم…
*عذرخواهی کردن نتونستیم کاری بَراتون بکنیم.. به عیادتون بیایم .. اختیارمون دستِ مردامونِ.. حرفا رو که زدن…خانم گفت: گله ای از شما ندارم ولی یه چیزی تو دلم مونده… اون وقتی که اومدن درِ خونمون رو آتیش زدن.. شما می دونستید اوضاع من چطوره… تو اون اوضاع یه زن باید می اومد کمک من میکرد … شما دور خونه ما حلقه زده بودین… صدای ناله های من رو می شنیدید ..هیچ کسی نمی اومد کمکم کنه.. خدا فضه رو نگه داره…اگه فضه نبود بین در و دیوار جان داده بودم… هر چی صدا زدم “یا اَبَتا” کسی شرم نکرد .. علی رو اومدم صدا بزنم دیدم دستاش رو بستن..کشون کشون علی رو دارن می برن…
@nohevarozechahardahmasomsoghandi