eitaa logo
🌱درگاه شاعران روضه نشینان🌱
2.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
390 ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ اشعار ________________________  این شیر بچه های من از نسلِ حیدرند  همزاد پاكی و كرم از خونِ جعفرند  در اوج خویش اگر چه به طیار می رسند  ای رُكنِ عشق من به شما سجده می برند  رخصت دهید لشكرِ طاغوت و جبت را  با ذكر یا علی مدد از پا در آورند  در عشق رفته اند به دائی ماهشان  آئینه های رزم علمدارِ لشكرند  سوگند خورده اند كه قربانیت شوند  من مطمئنم آبرویم را نمی برند  شمشیر بسته، مستِ كفن، تشنه ی وصال  بر جان خویش درد و بلای تو می خَرند  سهمی مرا ز داغِ جگر گوشه ها دهید  این دو امیدِ آبروی من به محشرند  تا زیر كعبِ نیزه نیفتاده ام ز پا  بگذار تا به پای تو از خویش بگذرند  دغ می كنند معجر من جا به جا شود  حساس و غیرتی به سرانجام مادرند  اسباب خجلت است كریمانه كن قبول  این دو ذبیح تحفه ی ناچیزِ خواهرند  در ازدحامِ نیزه و شمشیرها اگر  دیدی كه قطعه قطعه و در خون شناورند  دلخوش نكن به یاوری خواهرانه ام  پاها مرا ز خیمه برونم نمی برند  شرمِ حضورِ خواهرِ خود را قبول كن  قربانیانِ اصغرِ خود را قبول كن  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅اشعار _______________________ گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجهی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُندهی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّهی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنهی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركهی تاخت و تاز  به رویِ سینهی پا خوردهی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهرهی خورشید ز خون رنگ گرفت  🔸شاعر: _______________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅اشعار _______________________ گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجهی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُندهی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّهی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنهی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركهی تاخت و تاز  به رویِ سینهی پا خوردهی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهرهی خورشید ز خون رنگ گرفت  🔸شاعر: _______________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅اشعار ___________________________ گـذرِ ثانیه هـا هر چه جلوتر می رفت  بیشتر بینِ حرم حوصله اش سر می رفت  بُغض می كرد یتیمانه به خود می پیچید  در عسل خواستن آری به برادر می رفت  تا دلِ عمّه شود نرم بـه هـر در مـی زد  با گلِ اشك به پا بوسیِ مـعجر می رفـت  دیـد از دور كه سر نیزه عمـو را انداخت  مثـلِ اِسپند به دلسوزیِ مَجمر مـی رفت  دیـد از دور كه یـوسف ز نـفس افتاد و  پنجه­ی گرگ به پیراهنِ او وَر می رفـت  رو به گـودالِ بلا از حـرم افتـاد به راه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله دید یـك دشت پِـیِ كُشتـنِ او آمـاده  تیر و سر نیزه و سنگ از همه سو آمـاده  دید راضی است به معراجِ شهادت برسد  مطمئن است و به خون كرده وضو آماده  آه، با كُنده­ی زانو به رویِ سینـه نشست  چنگ انـداختـه در طرّه­ی مو، آمـاده  هیچكس نیست كه پایش به سویِ قبله كِشد  ایـن جـگر سوخته افتاده بـه رو آمـاده  ترسشان ریـخته و گـرمِ تعـارف شده اند  خنـجـر آمـاده و گـودیِ گلـو آمـاده  بازویـش شـد سپرِ تیـغ و به لـب وا اُمّاه یـازده سـاله چه مـردی شده مـاشاءالله  زخـم راهِ نفسِ آیـنـه در چنگ گرفت  درد پیچید و تنش نبضِ هماهنـگ گرفت  استخوان خُرد ترك، دست شد آویز به پوست  آه از این صحنه­ی جانسوز دلِ سنگ گرفت  گوهـرش را وسـطِ معـركه­ی تاخت و تاز  به رویِ سینه­ی پا خورده­ی خود تنگ گرفت  با پدر بود در آغوشِ پُر از مِـهـرِ عـمـو  مزدِ مشتاقیِ خود خوب از این جنگ گرفت  بـاز تیر و گلـو و طفل به یـك پلك زدن  باز هم چهره­ی خورشید ز خون رنگ گرفت  🔸شاعر: ___________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️
دلخورم از شام آهم را تماشا كرده اند  چشمه­ ي چشمِ مرا از گريه دريا كرده اند  سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است  با من از بس مردمِ بي خير بد تا كرده اند  كوچه گردي، ريسمان، نانِ تصدق، كعب نِي  خيلي از اين بدترش را بد دهان ها كرده اند  هر كجا در راه افتادم سرم آورده اند  با لگد، كاري كه با پهلويِ زهرا(س) كرده اند  صورتي از من نمانده بسكه خوردم پشتِ دست  هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا كرده اند  آه، دندان هايِ من يك در ميان افتاده اند  بي هوا تا آستينِ غيظ بالا كرده اند  تا به حدِّ مرگ بعد از آنكه هر بارم زدند  از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا كرده اند  ريشه ريشه فرشِ سرخِ گيسوانم ريخته  بر سرم با پا يهودي ها تقلّا كرده اند  شاميان نازِ يتيمانه نمي دانند چيست!  غيرِ اَخم و قهر و تندي كاري آيا كرده اند؟  دخترت را زَجر كُش كردند هَرزه چشم ها  غربتم را سنگ و خاكستر تسلّي­ا كرده اند  خوب شد بابا عمو با ما نيامد تويِ كاخ  تا نبيند پاي ماها را كجا وا كرده اند  مهربانِ من رفيقِ تازه پيدا كرده اي  خيزرانها بر لبِ تو جشن بر پا كرده اند  زيور آلاتِ حرم بازيچه هايِ دختران  چند سر اسباب بازيِ پسرها كرده اند  🔸شاعر: ╭┅──────——————─ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعران روضه نشینان ⬆️ ╰┅────────—————
🏴 اشعار __________________ بس كه بر پایِ دلم حوصله زنجیر شده طفلی از هولِ غمِ بی‌كسی‌ات پیر شده نیزه بر پهلویِ تو نیّتِ قد قامت كرد ای وضویِ تو ز خون لحظۀ تكبیر شده دیدم از خیمه به صورت به زمین افتادی كار از كار گذشته، نكند دیر شده؟ نكند باز عمو دست به خیرات زدی؟ همۀ دشت به سویِ تو سرازیر شده آب كردی جگرم، آب مگر خواسته‌ای كه سر و كارِ تو با این همه شمشیر شده این همه فاصله مابینِ نفسهات ز چیست؟ پنجۀ كیست كه با مویِ تو درگیر شده؟ آمدم رو به سراشیبیِ گودال، مرو دو قدم مانده، تحمل كن و از حال مرو آمدم زخم كسی بر بدنت نگذارد لشكری دست به تركیبِ تنت نگذارد زینتِ دوشِ نبی ، سینۀ تو پا نخورد زنده تا هست یتیمِ حسنت، نگذارد یوسفِ عمّه، به جانِ تو قسم هیچ كسی دست حتی به پَرِ پیرهنت نگذارد پسرت بودم، از این پس سپرت خواهم شد شمر تا چكمه به رویِ دهنت نگذارد گرچه این تیغ به قصدِ سرِ تو می آید بازویِ كوچكِ این سینه زنت نگذارد دستِ من شكر خدا را، كه به كار آمده است استخوان تا شده، با پوست كنار آمده است 🔸شاعر: ___________________ با روضه نشینان بروز باشید ⬇️ https://telegram.me/joinchat/BELnMjv2DPLwmVDRQ2ISoQ