eitaa logo
🌱درگاه شاعران روضه نشینان🌱
2.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
390 ویدیو
67 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ اشعار ______________________ جلوه ي روي پنج تن قاسم  ابنِ اِبنِ ابوالحسن قاسم  ماهْ رخسار انجمن قاسم  سرو خوش قامت چمن قاسم  ذكر من وقت پر زدن قاسم  كيست اين نوجوان؟قرار حسن  وارث عزّت و وقار حسن  دُرّ دردانه ي تبار حسن  همه جا هست دستيار حسن  حسن خانه ي حسن قاسم  گيسوان حسن مجعّد بود  پاي تا فرق چون محمّد بود  عشق بي عشق او مردّد بود  رنگ او سبز چون زبرجد بود  پس عقيق است در يمن قاسم  گردش چرخ بي دَمَش، مـُختَل  همه بي قاسمند، ول مَعطل  نكته اي گويمت ولي مُجمَل  خوش بحالش كه بود از اوّل  با اباالفضل همسخن قاسم  در جلالت به كبريا رفته  صولتش هم به مصطفي رفته  هيبتش هم به مرتضي رفته  در كرامت به مجتبي رفته  با حسين است هموطن قاسم  روي او قبله از ازل شده است  لب او شيشه ي عسل شده است  صاحب پرچم و كتل شده است  مشكلاتم اگر كه حل شده است  هست مشكل گشاي من قاسم  آه اگر بر بلا دچار شود  آه از آن دم كه سنگسار شود  با سرِ نيزه ها شكار شود  كفنش خاك و سنگ و خار شود  مثل اربابِ بي كفن قاسم  چشمش از تشنگي كه كم سو شد  سكّه ي جنگ آن ورش رو شد  وارث روضه هاي پهلو شد  بدنش پاره پاره از تو شد  آه از نعل و از دهن قاسم  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅ اشعار ______________________  تا نیزه‌ای غریب عنان مرا گرفت  پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت  می‌رفت تا که فاش؛ پدر خوانمت عمو!  سُمّ فرس رسید و دهان مرا گرفت  گویند بو کشیدن گل؛ مرگ مؤمن است  بوی خوش دهان تو جان مرا گرفت  من سینه ام دُکان محبّت‌فروشی است  آهن‌فروش از چه دُکان مرا گرفت  دشمن که چشم دیدن ابروی من نداشت  سنگی رها نمود و کمان مرا گرفت  از پیرهای زخمی جنگ جمل رسید  هرچه رسید و عمر جوان مرا گرفت  لکنت نداشت من که زبانم ز کودکی  مومِ عسل چگونه زبان مرا گرفت؟  چون کندوی عسل بدنم رخنه رخنه است  این نیش‌های نیزه توان مرا گرفت  پر شد ز خاک سُمّ فرس چشم زخم من  ریگ روان، همه جریان مرا گرفت  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅ اشعار ______________________  وقتی که تشنگی به نظر تاب می خورد  ماهی ز تنگ تنگ خودش آب می خورد  تا مشتری کم است، مرا انتخاب کن  گاهی پلنگ حسرت مهتاب می خورد  کرم حسود مشت مرا باز کرده است  ماهی کور زود به قلاب می خورد  از هول خیمه های جوان مرده می رسند  اشکم به درد قصه ارباب می خورد  ابروی کربلا شده قاسم، هزار شکر  نام حسن به گوشه محراب می خورد  ای روضه وداع به قاسم نظاره کن  چشمان عمه پشت سرش آب می خورد  قاسم میان این همه هنده مگر چه گفت  تصویر حمزه در جگرش آب می خورد  وقتی نظر به خون و پر و بال می کنی  آیینه جان تجسم اعمال می کنی  گفتی عصای پیری من بعد اکبری  وقتش رسیده به قولت عمل کنی  با من قدم بزن که به مضمون رسانمت  با من قدم بزن که مرا هم غزل کنی  وزن نسیم طبع تو را خسته می کند  باید چو کوه زانوی خود را بغل کنی  خیرت قبول نام حسن بر لبت خوش است  باید به هر طریق به کامم عسل کنی  اینجا ضمیر مرجع خود را ز دست داد  خوب است فکر اینهمه عز و جل کنی  این عشق بود و قصه تکراری خودش  یار آمده است در جهت یاری خودش  بازاریان کوفه به دینار دلخوشند  اما خوش است چشم تو با زاری خودش  راه مرا نگاه تو زد چشم خود ببند  خو کرده این طبیب به بیماری خودش  زینب اسیر توست، تو در بند زینبی  هر کس بود به فکر گرفتاری خودش  آنقدر گریه کرد که باران مجاب شد  ابلیس های بال شکن را شهاب شد  عمری که کوتهی نکند خواست از عمو  آنقدر گریه کرد، دعا مستجاب شد  در سینه عمو نفس چار قل گرفت  با دستهای کوچک او بی حساب شد  برداشت کودکانه تیغ را به دست  حتی زره به خیمه شرمنده آب شد  آمد برای بدرقه مجتبی، حسین  گل بود و پشت پای تماشا گلاب شد  چشمش ز چشم زخم زمستان هراس شد  تصویر حسن دست به دامان قاب شد  پایش نمی رسید که مرکب نشین شود  آغوش پادشاه برایش رکاب شد  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅ اشعار ______________________  او بود و یک لشکر، ولی لشگر، چه کردند  با یاس سرخ باغ پیغمبر، چه کردند  گرگان کوفه، جسم او در بر گرفتند  با هم گلاب از آن گل پرپر گرفتند  با سوز دل زخم تنش را تاب دادند  آن تشنهْلب، را از دمِ تیغ آب دادند  جسمش ز نوک نیزه با جوشن یکی شد  پیراهن خونین او، با تن یکی شد  "بن‌سعد ازدی" بر تنش زد نیزه از پشت  هر سنگدل، یکبار آن شهزاده را کشت  افتاد، روی خاک و عمو را صدا زد  مانند مرغ سر بریده دست و پا زد  فرزند زهرا همچنان باز شکاری  آمد به بالای سرش با آه و زاری  در دست گلچین، دید یاس پرپرش را  می‌خواست، کز پیکر جدا سازد سرش را  با تیغ بر او حمله، چون شیر خدا کرد  دست پلید آن ستمگر را جدا کرد  لشکر، برای یاری او حمله کردند  آوخ! که با آن پیکر خونین چه کردند  از میهمان خویش استقبال کردند  قرآن ثارالله را پامال کردند  با آنکه بر هر داغ، داغ دیگرش بود  این داغ دل، تکرار داغ اکبرش بود  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅ اشعار ______________________   شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟  اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟  خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی  با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟  تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت  قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟  چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز  روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟  شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه  در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟  وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت  بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟  پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد  یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟  دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا  روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
✅ اشعار ______________________ میرسد نوبت خورشید شدن آهسته  سپر غربت خورشید شدن آهسته  نقل هرصحبت خورشید شدن آهسته  قمر حضرت خورشید شدن آهسته  زودتر میرود آنکس که مهیا باشد  مرد آنست که با سن کم آقا باشد  آسمان چشم به این واقعه حیران دارد  باز انگار که دریا تب طوفان دارد  ماه در دست خود آیینه و قرآن دارد  پسر شیر جمل عزم به میدان دارد  دل پریشان خزان بود بهارش آمد  دستخط پدرش بود بکارش آمد  میرود تا جگرش را به تماشا بکشد  بین میدان هنرش را به تماشا بکشد..  تب مستی سرش را به تماشا بکشد  باز رزم پدرش را به تماشا بکشد  قصد کرده ست ببینند تجلایش را  ضرب دست حسنی، قامت رعنایش را..  خودش عمامه شد و جوشن او پیرهنش  انبیا پشت سرش لحظه عازم شدنش  گر گرفتند همه از شرر سوختنش  دشت لرزید ز فریاد انا بن الحسنش  دل به شمشیر زد و ازرق شامی افتاد  حمله ای کرد و زآن خیل حرامی افتاد  هرچه جنگید عطش تاب و توانش را برد  سوخت ،بارید عطش تاب و توانش را برد  باز لرزید عطش تاب و توانش را برد  ناگهان دید عطش تاب و توانش را برد  دید دور و بر مرکب همگان ریخته اند  دور تا دور تنش سنگ زنان ریخته اند     آنقدر سنگ به او خورد که آخر افتاد  بی رمق بود ازین فاصله باسر افتاد  سعی میکرد نیفتد ولی بدتر افتاد  عمه میگفت بخود جان برادر افتاد  به زمین خورد به دور تن او جمع شدند  گرگها برسر پیراهن او جمع شدند  بدنش معبر سم ها شده ای وای حسن  کمرش از دو جهت تا شده ای وای حسن  چقدر خوش قد و بالا شده ای وای حسن  پهلویش پهلوی زهرا شده ای وای حسن  عمو از سوز جگر داد زد آه ای پسرم..  من چگونه بدنت را ببرم سوی حرم؟!  دست زیر بدنت تا ببرم میریزد  بدنت را که به هرجا ببرم میریزد  مطمئنا پسرم را ببرم میریزد  نبرم جسم تورا یا ببرم میریزد  خیز قاسم که ببینی چقدر تنهایم  وای از خجلت من پیش امانتهایم..  🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
🏴 اشعار __________________ هست قالو به لبش گر که بلامی آید از سما نعره لا حول و لا.. می آید از حرم آمده و قبله نما می آید بر دل کفر ببین شیر خدا می آید داده با هُرم عطش خنجر خود را صیقل هر کجا حمله برَد رفته به آن سمت اجل رجز اوست نهفته به کفِ شمشیرش اَلفرار است فقط هر طرف شمشیرش وای بر آنکه شود او هدف شمشیرش زنده و مرده نشسته به صف شمشیرش ذوالفقارست بحق ، لایقِ این شه زاده شده در رزم عمو ، عاشقِ این شه زاده رفت میدان که دگر ، جان عمو حفظ شود این شده حرف پدر ،‌ جان عمو حفظ شود ضربه گر خورد به سر، جان عمو حفظ شود سینه شد خورد اگر ، جان عمو حفظ شود باز یک نقطه پر از نیزه و خنجر شده است باز دور بدنی غارت پیکر شده است پیکرش حرف دلم را به معما آورد غربتش باز غمِ آل عبا را آورد باز انگار دلم روضه زهرا آورد مرکبی سینهٔ او را به صدا تا آور‌د گو به زینب که دوباره به برش طشت آرد جگرِ خون حسن را زِ زمین بردارد 🔸شاعر: ________________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
🏴 اشعار ______________ هم پریشانِ حسینم هم پریشان حسن ای بقربان حسین و  ای بقربانِ حسن روزِ اول مادرم چشمانِ من را نذر کرد این یکی آنِ حسین و آن یکی آنِ حسن هرشبی که فاطمه بر روضه‌ها‌مان می‌رسَد هست گریانِ حسین و هست گریانِ حسن نه که دنیا ، دینمان را هم کریمان می‌دهند من که ایمان دارم از اول به قرآنِ حسن زیرِ ایوانِ نجف دیدم که روزی می‌رسد یاحسن جان می‌نویسم زیرِ ایوانِ حسن هرکجا رفتم دیدم کار دستِ مجتبی است بشکند دستم نباشد گر به دامانِ حسن نه که تنها این دوشب  کُلِ محرم می‌شویم شب به شب تکیه به تکیه باز مهمانِ حسن قاسمش وقتی به میدان زد حسین آهسته گفت : می‌رود جانِ حسین و می‌رود جانِ حسن نعره شد : إن تَنکرونی فأنا ابنُ المُجتبی" تیغ را چرخاند و گفت این است طوفانِ حسن شد حسن یک ضربه زد اَزرق همانجا شد دوتا نعره زد عباس  ؛  ای جانم به قربانِ حسن روضه‌های ما همه لطفِ امام مجتبی است شُکر هرشب می‌روم در زیرِ بارانِ حسن پیشِ زهرا آبرو داری کنیم و آوریم هِی گلاب و دسته گُل یادِ یتیمانِ حسن 🔸شاعر: ______________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
🏴 اشعار ______________ من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری وای عجب درد سری 🔸شاعر: ______________________ https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️
https://eitaa.com/rozeneshinan درگاه شاعرین روضه نشینان ⬆️