#کانال_روزنگار ::
🔹 #بیست_و_هفتم_شهریور 1367 هجری خورشیدی : درگذشت استادسیدمحمدحسین بهجت تبریزی متخلص به #شهریار
#سیدمحمدحسین_بهجت_تبریزی متخلص به #شهریار در سال 1285 ش در خانواده ای اهل ادب در #تبریز به دنیا آمد. در کودکی با قرآن و دیوان حافظ آشنا شد و پس از تحصیل مقدمات حوزوی، به تهران رفت و وارد #مدرسه_دارالفنون شد.
شهریار سپس وارد مدرسه طب شد، ولی در پی یک جریان عاطفی و پس از 5 سال تحصیل، بدون اخذ مدرک دکترا، تهران را ترک گفت و در خراسان وارد خدمت دولتی شد. عشق عرفانی در اشعار شهریار مقام والایی دارد و بر بیشتر شعرهای او سایه افکنده است. کلیات اشعار شهریار شامل بیش از پانزده هزار بیت و در قالب قصیده، غزل، مثنوی، قطعه و برخی #اشعار_نیمایی است که در سه مجلد به چاپ رسیده است. او به تجدد و نوآوری در شعر گرایش محسوسی داشت و اشعاری که برای #نیما_یوشیج و به یاد او سروده، حکایت از این موضوع دارد. این شاعر شهیر سرانجام در ۲۷ شهریور 1367 ش در تهران درگذشت و در #مقبره_الشعرای تبریز به خاک سپرده شد.
@Roznegaar
#داستان_کوتاه
در #خیابان_شمس_تبریزی شهر #تبریز زیارتگاهی وجود دارد که به قبر حمال معروفه !
فرد بیسوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد.
یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین میگذارد و کمر راست میکند.
صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام بچه را دعوا میکند که ورجه وورجه نکن، می افتی!
در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سر میخورد و به پایین پرت میشود.
مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند.
حمال پیر فریاد میزند "خدايا نگهش دار"!
کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد:
یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است، کسانی هم میگویند جادوگری بلد است و سحر کرده.
حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد،
خطاب به همه کسانی که هاج و واج مانده و هر یک به گونه ای واقعه را تفسیر می کنند،
به آرامی و خونسردی می گوید:
" خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و نه جادوگر،
من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است
در این بازار میشناسید. من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد.
اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز شد.
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
@Roznegaar
#داستان_کوتاه
حتما نام برند « #پشمک_حاج_عبدالله » به گوشتان خورده؛ حتما هم تعجب و یا حتی خندیدید، اما راز نام گذاری این برند چیست؟ حکایت این داستان به دهه ۱۳۳۰ برمیگردد زمانی که بچههای #دبستان_اکبریه تبریز، در زنگ تفریح از بوفه و از فراش مهربان مدرسه #پشمک میخریدند.
« #عبدالله_علیزاده » معروف به #حاج_عبدالله مستخدم دبستان اکبریه #تبریز و اصالتا از روستاهای نزدیک ارس بود که پس از قحطی و فراگیر شدن بیماری واگیردار و با ناشی از حمله متفقین، تمام اعضای خانوادهاش را از دست داده بود و سپس به تبریز مهاجرت کرده و در این دبستان به عنوان مستخدم کار میکرد.
حاج عبدالله به بچههای مدرسه علاقه وافری داشت چون خودش علاوه بر همسرش داغ سه کودک در همین سنین را دیده بود. بچهها در زمان زنگ تفریح از بوفه مدرسه پشمک میخریدند و هر کس پول نداشت از حاج عبدالله پشمک قرضی میگرفت. حاج عبدالله با اینکه به همه جنس قرضی میداد اما هیچ دفتر ثبت بدهی نداشت، رفته رفته بچهها از مهربانی حاج عبدالله سوء استفاده کردند و اصلا پول نمیدادند و برخلاف تصور حاج عبدالله، علی رغم درآمد ناچیز فرراشی به هیچ کس نه نمیگفت. تا اینکه مدیر مدرسه با دیدن تمام بچههایِ پشمک به دست در ایام زنگ تفریح با پیگیری ماجرا، از این قضیه باخبر و سر همه کلاس ها حاضر شد و با صحبتهای دلسوزانهاش همه را توجیه کرد.
با این وجود هنوز اندکی از بچهها شیطنت میکردند و پشمک رایگان از حاج عبدالله میگرفتند. این منوال تا اوایل دهه چهل ادامه داشت تا اینکه در اواخر خردادماه ۱۳۴۱ حاج عبدالله به دلیل بیماری و کهولت سن درگذشت.
حاج عبدالله با اینکه در تبریز غریب بود اما یکی از باشکوهترین تشییع جنازهها را داشت. انبوهی از جمعیت که اکثرا هم جوان بودند و گریه میکردند حاج عبدالله، بابای مهربان مدرسه را تا قبرستان قدیم تبریز بدرقه کردند. جالبتر اینکه هر پنجشنبه بر مزار حاج عبدالله و برای شادی روحش پشمک پخش میکردند و این منوال چندین سال و تا اوایل دهه پنجاه ادامه داشت. بچه های دبستان اکبریه داشتند قرضشان را به حاج عبدالله ادا می کردند.
« #احسان_البرزی » و « #علی_مردان_طاهری » موسسان پشمک حاج عبدالله دو تن از همان کودکان بازیگوشی بودند که هرگز بابت خوردن پشمک، پول به حاج عبدالله نداده بودند و الان به یاد مهربانی و بخشش بی منت و همراه با لبخند حاج عبدالله مستخدم دبستان اکبریه نام برند تجاری پشمک شرکت خودشان را حاج عبدالله نام گذاری کردند.
زندگی صحنه زیبای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد
@Roznegaar