eitaa logo
روز‌نوشت
616 دنبال‌کننده
864 عکس
440 ویدیو
2 فایل
✍طلبه‌ام و مبتلاء به نگارش با کپی پیست میانه‌ی خوبی ندارم. کپی از این کانال با اشاره به نام صاحبش باشد. با نقدهاتون خوشحال میشم! @islamic_ethic https://eitaa.com/roznevesht http://zil.ink/roznevesht
مشاهده در ایتا
دانلود
و آن‌گاه که شیطان بر وجود آدمی حُکم می‌راند، حکومتِ خود را دموکراسی‌ترین حکومت وجودی معرفی می‌کند. آن‌گاه آدمی خود را یَله و رها می‌بیند، غافل از این‌که شیطان، او را به اسارت کشیده است. 🖋زهرا ابراهیمی @roznevesht
شیطان همچون مستی لا‌یعقل، هرشب با پای پیاده خودش را از کوچه‌پس‌کوچه‌های فریب، به خانه‌ی ذهن می‌رساند، کُتِ دورویی‌اش را به میخِ دیوارِ تزویر آویزان می‌کند، روی تختِ تکبر دراز می‌کشد و توی سرش نقشه می‌‌ریزد برای فریبی دوباره! 🖋زهرا ابراهیمی https://eitaa.com/roznevesht
شیطان، پشتِ دیوارهای رمضان در انتظار است. آنچه را در این ماه عزیز با سختی به‌دست آوردید، به سهولت از دست ندهید! 🖊 زهرا ابراهیمی https://eitaa.com/roznevesht
اولین تقلب عمرم را وقتی کلاس پنجم ابتدایی بودم، مرتکب شدم. همان روز که یکی از همکلاسی‌هایم زنگ اول آمد و توی گوشم گفت که وقتی زنگ آخر خورد جایی نرو! من یک کار واجبی با تو دارم! من که تا آن روز اصلاً معنی کار واجب را نمی‌دانستم تا ظهر با خودم کلنجار می‌رفتم که یعنی چه‌کارم دارد؟! ظهر که شد. زنگ آخر را که زدند و بچه‌های شیفت صبح به خانه رفتند و بعداز‌ظهری‌ها وارد مدرسه شدند؛ در همان بحبوحه‌ی رفت و آمدها دست مرا گرفت؛ بُرد یک گوشه‌ی کلاس. کیفش را گذاشت روی میز. درِ کیفش را باز کرد. یک نایلون پُر از خوراکی درآورد آن را به من داد و گفت: مادرم این خوراکی‌ها را برای تو داده. این‌ها را بخور. نوش جانت! بعد هم گفت راستی فردا امتحان داریم تو خیلی دستت را روی ورقه‌ات می‌گیری. فردا دستت را از روی برگه‌ات بردار تا من بتوانم جواب‌ها را ببینم. دست‌هایت را چتر کلماتت نکن! بگذار کلماتت هوا بخورند! البته این‌ دو‌ جمله را او نگفت این‌ها الان به ذهن خودم رسید! و وقتی گفتم اگر دستم را بردارم خانم دعوا می‌کند؛ جواب داد خانم اگر بخواهد دعوا کند، مرا دعوا می‌کند که روی ورقه‌ی تو‌ نگاه می‌کنم با تو‌ که کاری ندارد. خلاصه، فردا شد. خوراکی‌ها را خورده بودم. امتحان دادیم. دستم را برداشتم. خانم فهمید. ورقه‌ام را به صد قسمت نامساوی تقسیم کرد و پرت کرد توی صورتم. بعد هم گفت فردا بدون مادر یا پدرت حق نداری مدرسه بیایی. این اولین پروژه‌ی تطمیعِ زندگی من بوده است. جالب اینکه تطمیع شده بودم. خوراکی‌ها را خورده بودم و نفهمیده بودم که قرار است چه‌کنم و‌ چه بلایی سرم بیاید. خیلی از وقت‌ها دامِ خطا این‌گونه برای آدمیزاد پهن می‌شود. بی‌آنکه بخواهد! بی‌آنکه حتی بداند! خود را در معرض گناه قرار می‌دهد. شیطان پیشنهادات جذابش را می‌دهد و به‌وقتِ عذابِ وجدان، قول می‌دهد که همه‌چیز را گردن بگیرد. اما در انتها او‌ مثل یک تماشاچی، فقط نظاره‌گر است و این تویی که گوشه‌ی رینگ افتاده‌ای و‌ توان دفاع نداری. پس حواست را جمعِ نایلون‌های خوراکی زندگی‌ات کن! حواست جمع دست‌هایت باشد که بی‌موقع از روی برگه برنداری! حواست را جمع خودت کن! 🖊 زهرا ابراهیمی https://eitaa.com/roznevesht