این روزها شهر در تلاطم است.
چهرهها غمگین و رنگها پریدهاند!
آدمها خودشان را به در و دیوار دنیا میزنند تا بلکه هم بتوانند تکهای از شادی را سر سفرههای عید، مهمان کنند.
گرانی بیداد میکند!
بچهها زبان اقتصاد را نمیفهمند!
پدرها اما، نداری را خوب بلدند!
و مادرها، بهانه آوردن برای بچهها را!
همه میدَوند تا ردیفکنند این روزهای درهم را!
بهار دارد میآید اما زندگی مردم هنوز توی پاییز مانده!
آدمهای شبِ عید، یک لحظه به خودشان استراحت نمیدهند. انگار میخواهند بار تمام یک سال را یکشبه بر دوش بکشند!
من فکر میکنم لابهلای همهی دویدنها و نرسیدنها، آدمی باید چند دقیقهای به خودش مهلت دهد؛ صبر کند؛ توقف کند و کمی بیاندیشد.
فکر آدم موقعی که در تلاطم است، خوب کار نمیکند؛ باید کمی آرام بود تا بهتر فکر کرد. درست مثل موقعی که آدمها کلی درد دارند اما در طول روز اصلا نمیفهمندش! شب که میشود، بدن که قرار میگیرد، تازه دردها خودشان را نشان میدهند!
دویدن برای یک لقمه نان، زندگی را زجرآور کرده است اما چند دقیقه توقف میتواند آدم را به خودش بیاورد و به او بفهماند که سهم ما از زندگی فقط قسمت زجرآورش نیست!
زندگی با هزار تلخی، هنوز شیرین است!
چرا که نسخهی آدمیزاد را خدای مهربان پیچیده است!
آغوشِ روحِ بشر هنوز بوی خدا میدهد!
دنیا به غیر از آهِ حسرت، چیزهای دیگری هم دارد.
با وجود همین زجرها، اما خاک زمین، دامنگیر است! آدم را وابسته میکند! گو اینکه در این دنیا چیزی هست برای امید بستن!
همین لبخندها!
همین احوالپرسیها!
همین دستهایی که میگیری، روزی عصایت خواهند شد.
🖋زهرا ابراهیمی
#عید_امسال
https://eitaa.com/roznevesht