من کلا در کنترل اشک آدم قوی و محکمی نیستم. از همانهایی هستم که بُغض پشت پلکهایشان سنگر میگیرد و به وقتِ غم، اشک شبیه لشکر اشکانیان میتازد به میدانِ صورتشان.
از همان آدمهایی که سرِ دیدن فیلمهای تلویزیون کلی گریه میکنند برای سرنوشت آدمهای توی فیلم.
از همان زودرنجهایی که با دیدن پرندهی توی قفس و ماهی توی آکواریوم دلشان میشکند و گریهشان میگیرد.
اما همین منِ ضعیف، گاهی چنان محکم روی تصمیم خودم میمانم و همهی خُلفوعدهها را گوشهی رینگ شکست میدهم که چشمهای قلبم از تعجب گِرد میشوند!
آدمیزاد یک چنین موجودیست!
عجیب و پُر از تناقض!
این حجم از غلیظ و رقیق بودنِ انسان، کار را برای او سخت میکند؛ به همین دلیل عقربههای احساس و رفتار نباید بیمعنا دنبال هم بِدَوند. یک مرکزیتی لازم است تا به رفتار آدمی جهت دهد.
هر کسی ممکن است یک چیزی را مرکز رفتارش قرار دهد. راستی عقربههای رفتارِ شما حولِ کدام محور میچرخد؟
🖌 زهرا ابراهیمی
#مدیریت_احساس
https://eitaa.com/roznevesht