امشب توفیق شد رفتم منزل یک رفیقِ قدیمی.
مولودی داشتند.
مداح، شعرهایش را قشنگ میخواند. خانمها هم کف میزدند.
پسربچه، اما شیطنت میکرد.
قرار شد شکلاتها را او پخش کند. همین انگیزه شد تا ساکت بنشیند.
انگار مهمترین مسئولیت عالَم را بر دوشش گذاشتهاند.
ردّ جملهی "من بهتر از بقیهی بچهها هستم" را میشُد توی چشمهایش دید.
بچه، بی اختیار انگار افتاده بود توی یک تکه از جزیرهی ریاست و برای خودش حکومت میکرد!
انگیزهی پخش شکلات، دستبهسینهاش کرده بود.
کِیف این مسئولیت خطیر تا آخرین سلولِ تنش رفته بود.
اینقدر خودش را میدید که تصور میکرد همه دارند نگاهش میکنند.
حتما تابستانها هم تصور میکند پنکه وقتی میچرخد، سمت او بیشتر باد میزند.
بچه است دیگر!
نیازمند دیده شدن.
در مجالس اهل بیت بچهها را بیشتر ببینید.
ممنون خانم مولودیخوان (خانم حیدری) که حواست به بچهها بود.
⚡️از مادرش بابت عکس، اجازه گرفتم.
🖌 زهرا ابراهیمی
#مولودی
#تربیت_دینی
https://eitaa.com/roznevesht