🤓داستان راستان
⛔️ناامیدی از رحمت خدا ممنوع
✳️قسمت دوم
امیر گفت:
من علت خاصی برای خوردن روزهام ندارم و از سلامت نیز برخوردارم.
سپس چشمانش پر از اشک شد و گریست! پس از آنکه از خوردن فراغت یافت از او پرسیدم:
- علت گریستن شما چیست؟
جواب داد:
- هارون الرشید هنگامی که در طوس بود، در یکی از شبها مرا خواست. چون به محضر او رفتم، دیدم رو به روی وی شمعی در حال سوختن است و شمشیری آخته نیز دیده میشود و خدمتکار او هم ایستاده بود. هنگامی که در برابر وی قرار گرفتم، سرش را پایین انداخت و دستور داد به خانهام برگردم.
از رسیدنم به منزل چندانی نگذشته بود که مأمور هارون آمد و گفت:
خلیفه با تو کار دارد.
گفتم:
انالله! میترسم هارون قصد کشتن مرا داشته باشد. اما چون در برابر وی حاضر شدم، از من پرسید:
- از امیرالمؤمنین چگونه اطاعت میکنی؟
گفتم:
🔴ادامه دارد.......
🔷داستانهای بحارالانوار جلد یک داستان ۶۸🔷
#رحمت_خدا
#خدای_بخشنده
#گناه
#توبه
#امام_زمان
🇮🇷کانال شیخ رسول خضری🌹
┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉┈
https://eitaa.com/joinchat/2445279520C585adb2ee1
.┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉┈
🤓داستان راستان
⛔️ناامیدی از رحمت خدا ممنوع
✳️قسمت سوم
گفتم:
- با جان و مال و خانواده و فرزندم.
هارون تبسمی کرد و دستور داد برگردم.
چون به خانهام رسیدم باز فرستادهی هارون آمد و گفت:
- امیر با تو کار دارد.
من در پیشگاه هارون حاضر شدم و او در همان حالت گذشته اش نشسته بود. از من پرسید:
- ازامیرالمؤمنین چگونه اطاعت میکنی؟ گفتم:
- با جان و مال و خانواده و فرزند و دین.
هارون خندید و سپس به من گفت:
- این شمشیر را بگیر و آنچه این غلام به تو دستور میدهد، به جای آر!
خادم شمشیر را گرفت و به من داد و مرا به حیاطی که در آن قفل بود آورد. در را گشود، ناگهان! در وسط حیاط با چاهی رو به رو شدیم و سه اتاق نیز دیدیم که در همه ی آنها قفل بود. خادم در یکی از اتاقها را باز کرد. در آن اتاق بیست تن پیر و جوان را که همگی به زنجیر بسته شده و موها و گیسوانشان روی شانه هایشان ریخته بود، دیدم. به من گفت:
- امیرالمؤمنین تو را به کشتن همه ی اینها فرمان داده است.
آنان همه علوی و از نسل علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) بودند. خادم یکی یکی آنان را میآورد و من هم گردن ایشان را با شمشیر میزدم، تا آنکه آخرینشان را نیز گردن زدم! سپس خادم جنازهها و سرهای کشتگان را در آن چاه انداخت.
آنگاه، خادم در اتاق دیگری را گشود. در آن اتاق هم بیست
نفر علوی از نسل علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) به زنجیر بسته شده بودند.
🔴ادامه دارد.......
🔷داستانهای بحارالانوار جلد یک داستان ۶۸🔷
#رحمت_خدا
#خدای_بخشنده
#گناه
#توبه
#امام_زمان
🇮🇷کانال شیخ رسول خضری🌹
┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉┈
https://eitaa.com/joinchat/2445279520C585adb2ee1
.┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉┈
🤓داستان راستان
⛔️ناامیدی از رحمت خدا ممنوع
✳️قسمت پایانی
خادم گفت:
- امیرالمؤمنین فرموده است که اینان را بکشی! بعد یکی یکی آنان را پیش من میآورد و من گردن میزدم و او هم سرها و جنازههای آنان را به چاه میریخت تا آنکه همه را کشتم. سپس در اتاق سوم را گشود و در آن هم بیست تن از فرزندان علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) با گیسوان و موهای فرو ریخته به زنجیر کشیده شده بودند.
خادم گفت: ۔ امیر المؤمنین فرموده است که اینان را نیز بکشی.
باز به شیوه ی قبل همه را کشتیم تا این که از آنان تنها پیر مردی باقی مانده بود. آن پیر به من گفت:
- نفرین بر تو ای بدبخت! روز قیامت هنگامی که تو را نزد جد ما رسول الله (صلی الله علیه و آله) بیاورند تو چه عذری خواهی داشت که شصت تن از فرزندان آن حضرت را که زاده علی (علیه السلام) و فاطمه (سلام الله علیها) بودند، به قتل رساندی؟
در این هنگام دستها و شانه هایم به لرزه افتاد. خادم نگاهی غضبناک به من کرد و مرا اجازه ی ترک وظیفه نداد! لذا آن پیر را نیز کشتم و خادم جسد او را به چاه افکندم! اکنون با این وصف، روزه و نماز من چه سودی برایم خواهد داشت، حال آنکه در آتش، جاودان خواهم ماند!
🔷بحار، ج ۲۸، ص۱۷۷- ۱۷۶🔷
#رحمت_خدا
#خدای_بخشنده
#گناه
#توبه
#امام_زمان
#صرفه_جویی_درگاز
🇮🇷کانال شیخ رسول خضری🌹
┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉┈
https://eitaa.com/joinchat/2445279520C585adb2ee1
.┈┉┅━❀🌺🌼🌸❀━┅┉┈