eitaa logo
روشنگران مجازی
982 دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
7.5هزار ویدیو
31 فایل
انتشار کلیپ، عکس و تحلیل های به روز
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷احمد اولین فرزندم بود. موقع بارداری اش دل توی دلم نبود. خیلی می ترسیدم  چون سابقه ی مرگ نوزاد  در فامیل ما زیاد بود. خدا خدا می کردم برای بچه ام اتفاقی نیافتد. به دنیا که آمد مدام مریض می شد آنقدر که دیگر دکترها هم قطع امید کردند. حسابی ناامید شده بودم. احساس کردم که دیگر راه چاره ای نیست. رفتم سراغ طبیب واقعی. 🌷امام رضا (ع) ضامن شد احمدم شفا گرفت. "شهید احمد کشوری" @Sedaye_Enghelab  
🌹🕊🌹🕊🌹 با شهدا صحبت‌ کنید آنها صدای‌ شما‌ را به‌ خوبی، می‌شنوند و برایتان‌ دعا میکنند دوستی‌ با شهدا دو طرفه‌ است.... "شهید امیر سیاوشی" @Sedaye_Enghelab
ایشان معتقد بود که برای زن در اسلام پیش بینی نشده که کار خانه داری و کلفَتی مرد را انجام دهد. حال اگر زن اداره خانه و کارهای فیزیکی خانه را به غیر از تعلیم و تربیت بچه ها به عهد می گیرد، این کار فوق العاده است که وظیفه اش نیست. لذا مرد هم بایستی منصفانه برای کار همسرش حق و حقوقی را در نظر بگیرد. 🌷 از حقوق ماهانه خود، بخشی را به عنوان حق الزحمه به همسرشان می دادند و از کمی مبلغ آن نیز عذرخواهی کرده و قول جبران آن را می داد. "شهید آیت الله سیدمحمد بهشتی" @Sedaye_Enghelab
چند روز بعد از عملیات دیدمش ، هر جا میرفت یه کاغذ و خودکار باهاش بود ! از یکی پرسیدم، این بچه چشه ؟! گفت ، توی عملیات گوش هاش آسیب دیده ، آنقدر آر پی چی زده دیگه نمی شنوه ، باید براش بنویسی تا بفهمه !! 🌷گوش هایت را دادی تا ما چشم و گوشمان باز شود.. "شهید محمود تاج الدین" @Sedaye_Enghelab
🌷محل کارم تا خانه ۲۰ کیلومتر فاصله داشت؛ آن هم در ترافیک تهران. می گفتم: عباس! تو را به خدا کاری کن که حداقل محل کارم نزدیک تر بیاید تا از مشکلاتم کم تر شود. 🌷می گفت: اگر چنین کاری هم از دستم بر آید، نمی کنم. آن هایی که پارتی ندارند چه کنند؟ می گفتم: آنها حداقل شوهری بالای سر خود دارند و بچه های شان دست محبت پدری را بالای سرشان احساس می کنند. می گفت: نمی شود. من باید سختی بکشم شما هم همین طور. 🌷ما هم با او سختی می کشیدیم. سختی شیرین. ✍آسمان؛ بابائی به روایت همسر شهید "شهید عباس بابایی" @Sedaye_Enghelab
🌹 🕊🌹🕊🌹 🌷مادران بهشتي و پدران، برادران و خواهران مطلبي چند براي گفتن دارم و آن این که: 1.هميشه به فكر ظهور امام زمان(عج) باشيد و زياد صدايش بزنيد. 2.دست از دامن پر بركت امام خميني و ياران او يعني روحانيت مبارز نكشيد. 3.سعي كنيد به اوامري كه امام درباره ی خودسازي مطرح كرده اند، عمل كنيد. 4.در سركوب كردن منافقين و ضد امام و ضد روحانيت بكوشيد. "شهید والامقام بسیجی حسین نوین" @Sedaye_Enghela
🌹حسنعلی شاکری در دوران کودکی به دنبال فعالیت‌های مذهبی بود و مدرسه را در نیمه راه رها کرد به حوزه علمیه رفت با آغاز جنگ درست در زمان عمامه‌گذاری حوزه را رها و به جبهه رفت. به او گفتم: چرا لباس امام حسین(ع) را به تن نکردی گفت: مادر جان اکنون زمان دفاع از دین، میهن و ناموس است. 🌹شهید حسنعلی شاکری علاقه زیادی به قرآن کریم داشت و در محل برای بچه‌ها جلسه قرآن برپا می‌کرد. در مسجد هم کارهای فرهنگی و قرآنی می‌کرد. او هیأتی راه‌اندازی کرده بود و در مسجد محل به بچه‌ها درس قرآن می‌داد. در منطقه هم جلسه قرآن برپا می‌کرد. و با جعبه مهمات رحل قرآن درست کرده بود و به رزمندگان آموزش می‌داد. 🌹پدر این شهید عزیز کاسب بود و همیشه توجه زیادی به لقمه حلال داشت. و اهل خمس و زکات بود و اگر می‌فهمید کسی از اقوام خمس مالش را نمی‌دهد به منزل او نمی‌رفت و نمی‌گذاشت بچه‌ها از لقمه چنین افرادی بخورند. باید بگویم لقمه حلال این پدر سبب شد تا فرزندانش گام در راه اسلام بگذارند و به شهادت برسند. 🌹حسنعلی سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. "شهید حسنعلی شاکری" @Sedaye_Enghelab
"خدا کنه من هم مثل حاج احمد متوسلیان، به دست صیهونیست ها شهید شوم...." ایشون و تیمش هواپیمای پهباد آمریکایی را سالم به زمین نشانده بودند... ایشان قهرمان تیراندازی نیروهای مسلح و راوی دفاع مقدس بود... در زمان اربعین مرخصی می گرفت و بچه هایش را نگه می داشت و همسرش را به کربلا میفرستاد ... فقط خودش سال ۹۶ رفت اربعین کربلا و در همان سفر شهادتش را گرفت... برادر شهید هنگام خبر شهادت محمد مهدی، به پدرش گفت: بابا شما که اهل خمس هستی، خمس فرزندان شما مهدی بود، که شهید شد.... آرزویش ساخت بقیع و آزادسازی آنجا بود... در یک کلام محمد مهدی لطفی شهید، خطرناکتر است مانند شهید حاج قاسم سلیمانی... "شهیدمحمد مهدی لطفی" @Sedaye_Enghela
🌹به یاد حسین مراسم دعای کمیل در منزل برگزار کردیم. بعد از مراسم یادمان رفت چراغ هایی که در کوچه افروخته بودیم، خاموش کنیم 🌹صبح، زن همسایه به سراغمان آمد. -چرا دیشب لامپ ها رو جمع نکرده بودین؟! نگران شدم. -چطور؟ مگه اتفاقی افتاده؟ 🌹مکثی کرد و پس از لختی سکوت گفت: «دیشب خواب دیدم حسین لابه لای چراغا میچرخه. منو که دید، دسته گل قشنگی که دستش بود، داد بهم و گفت، اینو بدین به مادرم. بعد هم غنچه ای از لابه لای گل ها بیرون کشید و گفت، اینو بدین به پسر خواهرم و بگین اسم منو روش بذارن. به مادرم بگین وقتی اون به دنیا اومد، شونه ی راستشو ببوسه. آخه اونم مثل من خالی روی شونه راستش داره». 🌹ماتم برد. دختر من که هنوز فرزندی نداشت. به توصیه ی من رفت آزمایش بله! او باردار بود. 🌹نوه‌ام حسین، خال سیاهی بر کتف راست دارد که بوسه‌گاه من است. "شهید حسین کوکبی" ✍راوی: مادر شهید @Sedaye_Enghelab
🌹شب عملیات بیت المقدس بود. در قله‌ی ارتفاعات ماووت مستقر بودیم. شیب تند کوه ها آمد و شد را در این ارتفاعات بسیار مشکل می کرد. بعدها ۳۳ پیچ برای گذر از این رشته کوه ساخته شد که به ۳۳ پیچ معروف شد. 🌹ساعت ۶ بعدازظهر از فرماندهی هدایت آتش با من تماس گرفتند و گفتند: «فورا از قله پایین بیا و کد جدید عملیات را بگیر و به دیدگاه برگرد» 🌹با محاسبه ای به این نتیجه رسیدم که رفت و برگشت من پنج ساعت طول خواهد کشید؛ لذا تصمیم عجیبی گرفتم. تعدادی بادگیر از سنگرهای مجاور جمع آوری کردم. بادگیرها از جنس پشم شیشه بود. همه ی آنها اعم از بلوز و شلوار را روی هم پوشیدم. آیه ی «و جعلنا..». را خواندم و از روی برفهای دامنه‌ی کوه خود را به پایین غلتاندم. گاهی تا گردن در برف فرو می رفتم و با زحمت زیاد خود را از محاصره برف نجات میدادم. بیست دقیقه بعد به محل قرار رسیدم. وقتی وارد شدم، برادران با تعجب به سر و وضع من نگاه کردند و پرسیدند: «مگه تو از کجا تماس گرفتی؟!» 🌹گفتم: «از قله!» با حیرت بیشتری پرسیدند: «آخه چطوری اومدی؟!» - رو برفا غلتیدم. تعجب آنها بیشتر شد. گفتند: «ولی دامنه ی کوه پر از مین نشده اس! چطور منفجر نشد؟» - آیه ی «و جعلنا» رو خوندم. همه ساکت شدند. ✍راوی "رزمنده محمدتقی عزیزی" @Sedaye_Enghelab
‏انقلاب جمهوری اسلامی ایران یک انقلاب زنانه بوده و خواهد ماند. @Sedaye_Enghelab
‏انقلاب اسلامی، انقلاب زنان است. زنانی از جنس مادران شهدا... ✍حاج حیدر @Sedaye_Enghelab @rushangeran
🌹همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. 🌹 احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود. "شهید مدافع حرم مسلم نصر" ✍ راوی: خواهر شهید @Sedaye_Enghelab @rushangeran
🌹پسرعمه و دختردایی بودیم و در جریان انقلاب دوتا همرزم. 🌹 وقتی ازم خواستگاری کرد خیلی بهم برخورد، یک سال و چندماه گذشت ؛ اما اسماعیل دست بردار نبود. 🌹آن روز آمده بود برای اتمام حجت . گفت : معصومه! خودت میدونی که ملاک من برای انتخاب تو ظاهر و قیافه نبوده؛ ولی اگه بازم فکرمیکنی این قضیه منتفیه. بگو که دیگه با اصرارم اذیتت نکنم. 🌹 نشستم با خودم خلوت کردم. توی روایتی از امام صادق علیه السلام خونده بودم ‌"با کسی که از اخلاق و دینش رضایت دارد ازدواج کنید، خودداری شما از وصلت با او باعث فتنه و فساد بزرگ در جامعه می‌شود¹" 🌹 هیچ دلیلی به ذهنم نرسید تا اسماعیل را رد کنم . گفتم : "راضی‌ام" . "شهید اسماعیل دقایقی" ✍راوی:همسر شهید 📚کتاب: ازدواج به سبک شهدا 1- اصول‌کافی، ج۵، ص۳۴۷ 📝 🇮🇷 ✊️ @Sedaye_Enghelab @rushangeran
🌹سعی کنید همیشه در خط امام و اسلام باشید و یک لحظه از پیمودن راه سرخ شهیدان نیاسائید که به دنیای فانی دل بستن، جز فنا شدن عائدی نخواهد داشت. گوش به فرمان این مرد الهی باشید و دنباله رو روحانیت ، در خط آن بزرگ مرد الهی که تنها راه سعادت شما همین است. 🌹بگذارید گلوله ها و خمپاره ها و توپها بر قلب ما فرود آیند تا فرزندانمان با مجد و عظمت، چنان ما زندگی کنند. خدایا دوستانم خودشان را ساختند و رفتند و اینک من اعتراف می کنم که سنگینی بار گناهانم مانع و حجاب بین من و تو شده. کی باشد که پرده ها کنار رود و جمال ربوبی ات را با چشم دل ببینم ، آیا می شود در آخرین لحظات عمرم، مولایم را به بالین من بفرستی تا برای یک لحظه هم که شده چشمانم به جمال نورانی اش منور گردد. "شهید علی اصغر عابدینی " @Sedaye_Enghelab @rushangeran
🌹من به عنوان یک شخص کوچک و ناچیز که می خواهد جان ناقابلش را تقدیم اللّه نماید به فرمان حسین {ع} زمان خمینی بت شکن، لبیک گفته و آگاهانه در راه اسلام می خواهم جز سربازان اللّه به فرماندهی امام زمان {عج} قرار بگیرم ان شاءاللّه هم که خدا قبول کند 🌹این را به دنیا بگویید که ما نه برای شکم و نه برای مسکن و پوشاک انقلاب نکرده ایم فقط و فقط برای اسلام انقلاب کرده ایم و جان ناقابلمان را در راه خدا و برای اسلام می دهیم "شهید حمیدرضا فولادگر" @Sedaye_Enghelab
🌹از شما مي خواهم که با يکديگر مهربان باشيد و در مورد مسائل کوچک اختلاف پيش نياوريد. امام عزيز را فراموش نکنيد و نکند از بي توجهي اهل کوفه بشويد. 🌹 به همه بگوييد، من هم در حق خودم از دو نفر نخواهم گذشت اول کسي که بگويد اين جوانان نمي دانند براي چه به جبهه مي روند و دوم کسي که به رهبريت اين جوانان و اين ملت توهيني بکند و در روز جزا از آنها شاکي خواهم بود . "شهیدعلی رضا محمدی اشرف آبادی" @Sedaye_Enghelab @rushangeran
🌹‏تو سبزی فروشی کار می کرد، بعد از یه مدت کارشو رها کرد و گفت: دیگه نمیرم گفتم چرا؟ گفت به سبزیا آب میزنه و اونا سنگین میشن، این پول و درآمد شبهه ناکه رفت تو مغازه لبنیاتی، بازم کارشو رها کرد گفتم: چرا؟ 🌹گفت: داخل شیرها آب می ریزه، درآمدش حرومه ،من باید نون حلال بیارم سر سفره ام ‏نه اینجور نونای شبهه ناک رو... و رفت کارگری و بنایی رو انتخاب کرد. "شهید عبدالحسین برونسی" @rushangeran @Sedaye_Enghelab
🌹آن روز اول از خدا گفت و از تقوا و بعد از اینکه چون دختر شهید هستم به من علاقه‌مند شده. 🌹 قبل خواستگاری رفته بود سر مزار پدرم. حرفهایش را آنجا با پدرم زده بود که اگر من لایق دختر شما هستم خودتان کاری کنید این ازدواج سر بگیرد و اگر این وصلت به خیر نیست یا من آن فردی نیستم که شما برای دخترتان در نظر گرفته اید خودتان کاری کنید که جور نشود 🌹 آن جلسه از علاقه اش به همسر آینده گفت؛ از اینکه اگر ازدواج کند همسرش را بسیار دوست خواهد داشت. 🌹آخرش هم گفت: البته این دوست داشتن توی مرحله ی دومه جا خوردم سکوتم را شکستم و با تعجب پرسیدم یعنی چی؟!» آرام گفت: اول خدا، بعد شما. "شهید مدافع‌حرم سعید سامانلو" 📚کتاب: ازدواج به سبک شهدا @Sedaye_Enghelab
🌷هر وقت می پرسیدم:"رضا نماز خواندی؟" برای اینکه حساسیت من را کم کند جواب میداد: "آقا مهدی ما با قرآن و کتاب سر و کار داریم؛ تیر و فشنگ به دردمون نمیخوره!" اگر میگفتم:توی عملیات سرت رو بیار پایین تیر میخوره میگفت:اینجا جای سجده است! کمتر از توپ و تانک نمیخوره! میگفت:من اگه صدتا تیر بخورم نمیگم تیر خوردم؛باید حتما تانک باشه تا بگم زخمی شدم! بهش میگفتم:پس فرمانده ها چی؟ 🌷جواب میداد:هرکی مسئولیتش بیشتر دردش هم زیادتر! اونها نباید با کمتر از موشک خم به ابرو بیارن! "شهید رضا جامی" @Sedaye_Enghelab
🌷جلسه ای با نیرو‌های حزب‌الله داشتیم. در اتاقی دور میزی بزرگ نشسته بودیم که «ذوالفقار» مسئول و یکی از فرماندهان نیرو‌های حزب‌الله وارد شد. به من اشاره کرد و پرسید: نامت چیست؟ حسن که بغل‌ دست من بود، گفت: با من هستید؟ گفت: نه؛ کنار دست تو را می‌گویم. همه تعجب کرده بودند. من گفتم: نام او کمیل است. بعد چیزی به مترجم گفت که متوجه آن نشدم. مترجم رو به من گفت: او می‌گوید تو شهید می‌شوی! 🌷بعد ذوالفقار به عکس‌هایی که روی دیوار اتاق بود اشاره کرد و گفت: من به تمام این افراد گفتم که به شهادت می‌رسند و همینطور هم شد. من از خجالت سرم را پایین انداختم. همه داشتند با هم پچ‌پچ می‌کردند. بعد هم پرسید: در تیم هجوم هستی؟ 🌷مترجم گفت: بله، از بچه‌های شناسایی است. دوباره گفت: مطمئن باش در هجوم اول شهید می‌شوی! با شنیدن این حرف‌ها دیگر دل در دلم نبود. از اینجا به بعد جلسه را اصلا نفهمیدم چطور گذشت. جلسه که تمام شد، پیش ذوالفقار رفتم. به‌ او گفتم: اگر شهید نشوم، پیش تو می‌آیم و از تو شکایت می‌کنم. مترجم که حرف‌هایم را برایش ترجمه کرد، خندید و گفت: من و تو هر دو شهید می‌شویم. ✍راوی همرزم شهید "شهید مدافع حرم سعید علیزاده" @Sedaye_Enghelab
🌷به همراه چند نفر از دوستان نشسته بودیم و در مورد ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان که ابراهیم را نمی شناخت تصویرش را از من گرفت و نگاه کرد. با تعجب گفت: شما مطمئن هستید اسم ایشون ابراهیمه؟! 🌷با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟! گفت: من قبلاً تو بازار سلطانی مغازه داشتم. این آقا ابراهیم دو روز در هفته سَر بازار می ایستاد. یه کوله باربری هم می انداخت روی دوشش و بار می برد. یه روز بهش گفتم: اسم شما چیه؟ گفت: من رو ید الله صدا کنید! 🌷گذشت تا چند وقت بعد یکی از دوستانم آمده بود بازار، تا ایشون رو دید با تعجب گفت: این آقا رو می شناسی؟ گفتم: نه چطور مگه! گفت: ایشون قهرمان والیبال و کشتیه، آدم خیلی با تقوائیه، برای شکستن نفسش این کار ها رو می کنه. این رو هم برات بگم که آدم خیلی بزرگیه! بعد از آن ماجرا دیگه ایشون رو ندیدم! 🌷صحبت های آن آقا خیلی من رو به فکر فرو برد. این ماجرا خیلی برای من عجیب بود. اینطور مبارزه کردن با نفس اصلاً با عقل جور در نمی آمد. "شهید ابراهیم هادی" @Sedaye_Enghelab
خوابی که حاج‌ قاسم‌ پس از شهادت شهید زین‌الدین دید. 🌷هیجان‌زده پرسیدم: «آقا مهدی مگه تو شهید نشدی؟ همین چند وقت پیش،‌ توی جاده‌ سردشت؟» حرفم را نیمه‌تمام گذاشت. اخم كوتاهی كرد و چین به پیشانی‌اش افتاد. بعد باخنده گفت: «من توی جلسه‌هاتون میام. مثل اینكه هنوز باور نكردی شهدا زنده‌ن.» عجله داشت. می‌خواست برود. حرف با گریه از گلویم بیرون ریخت: «پس حالا كه می‌خوای بری، لااقل یه پیغامی چیزی بده تا به رزمنده‌ها برسونم.» رویم را زمین نزد. قاسم، من خیلی كار دارم، باید برم. هرچی که می‌گم زود بنویس. 🌷هول‌هولكی گشتم یک برگه‌‌ كوچك پیدا كردم. فوری خودكارم را از جیبم درآوردم و گفتم: «بفرما برادر! بگو تا بنویسم» بنویس: «سلام، ‌من در جمع شما هستم» همین چند كلمه را بیشتر نگفت. موقع خداحافظی به او گفتم:‌ «بی‌زحمت زیر نوشته رو امضا كن.» برگه را گرفت و امضا كرد. زیرش نوشت: «سیدمهدی زین‌الدین» نگاهی بهت‌زده به آن‌ كردم و با تعجب پرسیدم: «چی نوشتی آقامهدی؟ تو كه سید نبودی» اینجا بهم مقام سیادت دادن. از خواب پریدم. موج صدای مهدی هنوز توی گوشم بود «سلام من در جمع شما هستم» @rushangeran @Sedaye_Enghelab
🌷بعد از سلحشوری‌های بسیار در انتهای جنگ با دو نوع مجروحیت سخت میان خانواده بازگشت؛ یکی مجروحیت شیمیایی و دیگری مجروحیت اعصاب و روان که هر کدام به‌تنهایی شرایط زندگی را برای یک جانباز سخت و طاقت‌فرسا می‌کند، تنگی نفس و مشکل شیمیایی آزارش می‌داد، سال‌های سال با کپسول اکسیژن این طرف و آن طرف می‌رفت، روزهای آخر عمرش به دوستانش گفته بود "داروی شیمیایی که من نیاز دارم تحریم شده و اکنون وقت‌ آن شده است که جان ناقابلم را در مقابل تحریم‌ها سپر کنم." وی بعد از سالیان سال رنج ودرد جانبازی وتحریم و نبود دارو وعدم امکانات لازم مثل پرستار در منزل کوچک خود، غریبانه ودر گمنامی به درجه شهادت نائل شد وپس از چهار روز ازشهادتش پیکر پاکش را یافته وتشیع کردند. "شهید جانباز احمد پاریاب" @rushangeran @Sedaye_Enghelab
🌷چندنفر از رفقای قبل از انقلاب را جذب کمیته کرده بود. یکی از آن­ها پرسید: شاهرخ! اینکه می‌گن همه باید مطیع امام باشن رو تو قبول داری؟ آخه مگه می‌شه یه پیرمرد هشتادساله کشور رو اداره کنه؟ شاهرخ کمی فکر کرد و گفت: «ببین! شما قبل از انقلاب روی حرف من حرف نمی­زدید؛ درسته؟» آن­ها تأیید کردند. بعد ادامه داد: «هرجایی احتیاج داره یه نفر حرف آخر رو بزنه؛ کسی هم روی حرف اون حرف نزنه. این یه نفر تو مملکت ما عالم دین و بنده واقعی خداست؛ خدا هم پشت و پناه ایشونه. 🌷بعد از کمی مکث گفت: به نظر شما، غیر از خدا کسی می­تونست شاه رو از مملکت بیرون کنه؟ پس همین نشون می‌ده که پشتیبان ولایت فقیه خداست. این استدلال­های ساده او کار خودش را کرد. "شهید شاهرخ ضرغام" ✍کتاب شاهرخ حر انقلاب اسلامی @rushangeran @Sedaye_Enghelab
حسن، یک پسر فوق العاده جسور ، اخلاقا خاص و پرانرژی بود… تمام بچه هایی که با او دوست بودند ،از خودش بزرگتر بودند اما همه تابع حسن بودند. حسن آنقدر بچه زرنگی بود که اگر با او برخورد می کردید، می‌گفتید ۲۵ سال سن دارد؛ یعنی انقد پخته بود و عملا در خانواده، کسی او را بچه ۱۳ ساله حساب نمی‌کرد. در عین حال خیلی خانواده دوست بود. زیاد اهل تعریف کردن از کارهایی که می‌کرد، نبود. کار خودش را می‌کرد. "شهید حسن فتاحی" (ص) (ع) @rushangeran @Sedaye_Enghelab
🌷شاهد علاقه شدید ایشان به حضرت زهرا (سلام الله علیها) بودم. ایشان از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله (یا ترکش) قرار گرفتند و این همان چیزی بود که همواره محمد آرزویش را داشت . عمق ارادت این شهید به حضرت فاطمه (سلام الله علیها) این بود که قبل از تشییع و تدفین پیکر محمد جمعی از دوستان و همکاران ایشان کنار پیکر شهید در سردخانه حاضر شدند و به نیت شهید زیارت عاشورایی را قرائت نمودند. بخاطر علاقه بسیار محمد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) قرار شد چند دقیقه ای هم روضه حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بخوانند که در اواخر آن روضه یکی از دوستان محمد از شهید خواست که یک نشانه ای را از رضایت خود در مورد این روضه نشان بدهند و داد. ✍راوی همسر شهید "شهید محمد محرابی پناه" @Sedaye_Enghelab
🌷روزی برای تمیز کردن اتاق محمدابراهیم به داخل اتاقش رفتم.عطر بسیار خوشی به مشامم رسید و احساس کردم نور خاصی در اتاق است محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت. 🌷به او گفتم: «مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟» گفت: «چیزی نیست» خیلی اصرار کردم ولی چیزی نمی‌گفت، پس از کلی خواهش گفت: «به شرطی می‌گویم که تا زمانی که من زنده‌ام به کسی نگویید. 🌷من قول دادم و محمدابراهیم گفت: «همین الان حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم. 🌷اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت در راه خدا نوید دادند. ✍راوی مادر شهید "شهیدمحمد ابراهیم موسی پسندی" ╭❤️ ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷روح های بزرگ همواره به رنج هاي بزرگی مبتلايند. مگر نه اينكه حسين اين روح بزرگ آفرينش بايد بزرگترين رنجها را ببرد و در بزرگترين امتحانات شركت جويد . ما كه شيعه هستيم بايد از او پيروي كنيم . بايد همچون او گوشه ای ساخت و از اينجا كوچيد. 🌷نباید نقص‌های خود و احیاناً دیگران را نقص انقلاب دانست. نقص‌های افراد و جهت گیری‌های غلطی که منشا هوای نفسانی است ، همچون کفی بر روی رود خروشان انقلاب هستند. کف‌ها از بین رفتنی هستند و رود به راه خود ادامه خواهد داد. مطرح کردن کف‌ها نباید وجود جریان این رود خروشان را مورد تردید قرار دهد. "شهید فریدون کشتگر" ╭❤️ ╰┈➤ @Sedaye_Enghelab
🌷به شما عزیزان توصیه می کنم با انصاف باشید و حق کسی را ضایع نکنید و به حق خود قانع باشید؛ چراکه خداوند از حق الناس نمی گذرد. امانت دار باشید.به ارزش های انقلاب پایبند باشید تا خون شهدا پایمال نشود. در کارهای فرهنگی شرکت کنید. نماز را اول وقت و در مسجد بخوانید. در نماز جمعه که مظهر وحدت میان شماست پیش قدم باشید. به والدین خود احترام بگذارید و با آن ها به مهربانی رفتار کنید. در برخورد با دیگران متواضع باشید. در برابر مشکلات زندگی صبر پیشه کنید. "شهیدمحمدعلی آقاسیان" ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 📌روشنگران مجازی 🌍 👇 @rushangeran