- Rusty lake !
- و میدانی عجیب تر از همه،چیست؟ کم کم از وابستگی ام لذت بردم!
- و لبخند هایی که برایِ او میزد!
- Rusty lake !
من اونجایی فهمیدم از زندگی بریدم که خوردن تیکه های گیر کرده ته رانی دیگه برام مهم نبود.
من اونجایی فهمیدم از زندگی بریدم که انداختن شاخه گیلاسا پشت گوشم به عنوان گوشواره دیگه برام اهمیتی نداشت.
- Often people who criticize your life are usually the same people who don’t know the price you paid to get where you are today !
موش کور پرسید: لیوانِ تو نصف پره یا نصفش خالیه؟
پسرک گفت: فکر کنم فقط خوشحالم از اینکه یه لیوان دارم..
بهم گفت :ولی هیچوقت فکر نمیکردم همچین آدمی باشی.
لبخند زدم و توی دلم گفتم:خوشحالم که الان فهمیدی آدم ها هیچوقت اون چیزی که تو فکر میکنی نخواهند بود!