به خودم قول داده بودم که دیگه راجع به شخصیت و رفتار آدم ها فکرم رو مشغول نکنم ولی انگار نمیشه. هنوزم چیز های جالبی دستگیرم میشه و اطلاعات جدیدی از آدما دستم میاد که نمیتونم ترکش کنم.
اگر با یه آدم مثل خودم ملاقات کنم که میدونم چجوری میتونم زیرِ نظرش باشم در حالتی که هیچ چیزی رو بروز نمیده و زیر چشمی حواسش به همه هست؛ جداً احساسِ امنیت نمیکردم.
هیچ وقت نمیتونم با مامانم جدی باشم. حتی وقت هایی که عصبانیم و خودم رو پیشش خالی میکنم اون شخصیتی که پیشِ بقیه آدم ها، مواقع مهم نشون میدم پیش مامانم غیر ممکنه که بروز بدم چون حینِ حرف ها و اعتراض هام بهم میخنده و باعث میشه تو اوج عصبانیت منم خندم بگیره و اون شخصیت قوی مو از دست بدم.
هر وقت میخوام از وضعیت کشورم اعتراض کنم یادِ کره شمالی میوفتم و دهنم بسته میشه.
خیلی چیزا بابِ میلمون نیست ولی خداروشکر که حداقلش کره شمالی زندگی نمیکنیم.
- Rusty lake !
سلام هانا تخم گذاشته. خدافظ.
سلام
هانا تخمِ دومشم گذاشت.
خدافظ.
- Rusty lake !
سلام هانا تخمِ دومشم گذاشت. خدافظ.
سلام
هانا تخمِ سومشم گذاشت.
خدافظ.