تو، تو دلت خوشحالی چون تله ای که برام انداخته بودی گرفته؛ غافل از اینکه نفهمیدی من متوجه تله بودم؛ چون خودم خواستم و میدونستم که این حرفت/کارت بی دلیل نیست با خواسته خودم قلابتو گرفتم، وگرنه هیچوقت به اون چیزی که میخواستی نمیرسیدی😉
حتی با اینکه کاری کردی از چشمم بیوفتی باز نمیتونم جلوی احساساتمو بگیرم و نگرانت نباشم.
واقعاً میتونم هر چی حرص خوردم تو روز از دست آدما، با کشتن انمیها تو کالاف خودمو خالی کنم.
دلم برای کتاب خوندن نصفِ شبم روی لبه بالکن اتاقم تو هوای خنک مهر ماه تنگ شده.
تمام وجودم میخوان که ترس از دست دادنشو داشته باشم، اما بی حس تر از اونیم که بخوام نگران نبودنش توی زندگیم باشم.