هوای امروز خدا بود خدا :)
تا دیدم بارون زد.. به پدر و مادر گرامی گفتم پاشین بزنیم بیرووووون..
بارون میزد و داریوش میخوند:
بویِ گندم مالِ من
هر چی که دارم مالِ تو
یه وجب خاک مالِ من
هر چی میکارم مالِ تو..
روزمرگی نویس!🌧️🍁
میدونید دلم برای چی تنگ شده؟
برای اون شبِ سردِ مشهد..
که برف های ریز ریز میزد..
رفتیم باب الجواد.. گشنمون بود .. اشترودل خریدیم همونجوری با چادر و کاپشن نشستیم کف زمین رو به رو مغازه های باب الجواد تو اون سرمااااا و هوای یخ خوردیم..
حس آرامش و نفسِ راحت و خیالِ راحتی که تو حرم امام رضا دارم گفتنی نیست :)
تو
در دلِ من
ریشه دواندی!
.
.
چقدر یه جمله میتونه عمیق و قشنگ باشه..
واقعا کِیف کردم باهاش ... واقعا واقعا :ـــــ)..
سر کلاسم و دارم به بچه ها نگاه میکنم..
چقدر تفاوت هست بین هر کدوم از بچه ها .. بعضی بچه ها به قدری مورد توجه خانواده قرار گرفتن و از محبت پر شدن که اصلا هیچ کاری برای جلب توجه انجام نمیدن و خیلی غد و منطقی به کار خودشون میرسن و اعتماد به نفس توشون موج میزنه
و همینطور بالعکس
بعضی از بچه ها به قدری صحبت میکنن باهات و هزار تا کار مختلف انجام میدن و از هر دری حرف میزنن که تو فقط بهشون نگاه کنی و تاییدشون کنی و بهشون لبخند بزنی.. و چقدر این بخش موضوع رو دوست ندارم :)