پنجه‌ی پاییز بر باغ نگار افتاده بود روی دست باغبان خون انار افتاده بود ابتلایی سخت بود و آسمان در اضطراب قرعه آن ساعت به طفل شیرخوار افتاده بود کارزار عشق یک شش ماهه را سرباز کرد سن و سال عاشقی از اعتبار افتاده بود هاج وواج ازاین ستم،خورشید ماتش برده بود وقفه‌ای در گردش لیل و نهار افتاده بود تیر بر حلقِ زمان خورد و زمین مدهوش شد چوبِ حیرت لای چرخ روزگار افتاده بود عرش می‌لرزید، از چشمِ فلک خون می‌چکید عـالم هستی به حال احتضار افتاده بود @andisheysabz @anarstory