محمد مهدی چراغعلی خانی: به درونم گفتم: به پایان آمد این دفتر، حکایت همچنان باقی ست...🤔 گفت: ولمون کن بابا. امتحانا تموم شده. هنوز کارنامه نگرفتی که. فعلا وقت خوشحالی نیست.😒 دستم را پشت سرم گذاشتم و گفتم: اگه جوابا همونایی باشن که توی کتاب هست، مطمئنا نمره ام خوب میشه.😇 نیشخندی زد و گفت: از کجا معلوم؟ اصلا شاید بی دقتی کرده باشی یا دستت خورده باشه به یه گزینه اشتباه و ندیده باشیش.😏 اخم کردم: فکر نمی کنم... همه سوال هارو چند دور با دقت مرور کردم. حتی اونایی که بلد بودم و از تو کتاب دوباره دیدم که مطمئن بشم.🙂 آهی کشید و گفت: اصلا شاید سایت قاتی کرده باشه و جوابات ثبت نشده باشه. راستی... یادته سوال سه ریاضی که در مورد تانژانت اون زاویه هه بود کدوم گزینه می شد؟😐😐 با تردید گفتم: معلومه دیگه... گزینه دو🙁 گفت: ببین اگه وترش رو در نظر بگیریم و زاویه رو هم حساب کنیم میشه گزینه چهار.🧐 با من و من گفتم: نه دیگه... مگه سوال به سانتی متر نداده بود،... بعد به متر نخواسته بود؟😧 گفت: مطمئنی اون خط خطی قبل متر، یه m دیگه نبوده که بد نوشته شده بوده؟... مطمئنی سوال به میلی متر نخواسته؟...😳 تا صبح نذاشت بخوابم😴😨 پدرمو در آورد با این فکر و خیال های چرت و پرتش😂😂😂 🌙ᴢαняα⃟𖣁⃤: یک نفر به اقای چراغعلی بگوید: دست از درونت بردار کچلش کرده ای 😅 محمد مهدی چراغعلی خانی: حرف آخر را او می زند. من فقط وسیله ام. البته گاهی بهترین مشاور خودش است. ...نورای جان❤: زدست دیده و دل هر دو فریاد جوانی رو بیهوده به بطالت گذراند وحاصلش شد بی حوصلگی یا رب دعای خسته دلان مستجاب کن.💔: نیمه شب به قلبم گفتم :چرا اندکی خواب به چشمانم نمی‌آید؟؟ گفت:چون مثل خر تا لنگ ظهر خوابیدی!😐 واقعا از درانتظار نداشتم..تازگیا خیلی بی تربیت شده😅😐😐 ...نورای جان❤: یاد پدرخواب ازچشمان دخترک ربوده است. سلاله زهرا: 😔تسلیمِ روزهای بی پدری دردی جانکاه است.... ...نورای جان❤: پدر دیشب احرام بسته بود و به دور یار طواف می کرد. بی درد وبی ناله. و پدر هم‌چون‌ پسرش بدون جرعه ای آب ، پرکشید وبه دیدار معشوق شتافت. . و هیچ ستاره ای از پی رفتن معشوق افول نمی کند؛ و هیچ مهری از باختر طلوع. سلاله زهرا: کاش ستاره بودم! زمین جای قشنگی نیست.