مهمان باغ انار گوشی را برداشتم. آرام آیکون واتساپ را لمس کردم. پیام ناخوانده نداشتم. یک سری به وضعیت‌ها زدم. همه داد دلتنگی داشتند یکی کربلا و دیگری... به سمت مخاطبها برگشتم. سلیمانی را جستجو کردم. با دیدن عکس پروفایلش گل از گلم شکفت. طاهره از دوستان دوره راهنمایی‌ام بود. روز اولی که به مدرسه آمد به خاطر قد بلندش در نیمکت کنار من و زینب(صمیمی‌ترین دوستم)جا داده شد. روزهای اول میانه‌ی خوبی با هم نداشتیم ولی کمتر از یک‌ماه همه چیز هم شدیم. نگاه‌، هدف، خواسته‌مان به دنیا نزدیک هم بود. او هم مثل خودم هوش هیجانی سرشاری داشت. فوق برنامه‌‌های مدرسه روی انگشت ما دو نفر می‌چرخید. خودمان می‌نوشتیم و خودمان اجرا می‌کردیم. البته از بچه‌های دیگر هم کمک می‌گرفتیم. طاهره اهل سمیرم بود که به تازگی به شهر ما نقل مکان کرده بودند. پدر و مادر پیری داشت با ۶ خواهر و برادر. خودش هم اخرین فرزند خانه بود و زیباترینشان. چشم و ابروی مشکی‌، صورتی گندمگون و لبهایی چون غنچه گل سرخ. اهل مطالعه بود. در ان سال‌ها کتاب‌های شهید مطهری را می‌خواند. و قلم خوبی هم برای نوشتن داشت. بعد از پیام‌های سلام و احوالپرسی برایش نوشتم این روزها که گرما دست از تاختن برداشته است، باغ انار بهترین تفریحگاهم شده استدر غربت قم. یا شاید هم بشود گفت بهترین آموزشگاه،دانشگاه، باشگاه و...هرچه دوست داری فرض کن. کاش تو هم می‌آمدی. جایت خالیست در بین نهال‌های این باغ. نمی‌دانی چه کیفی دارد شب‌هنگام قدم زدن روی چمن‌های شبنم زده‌اش. نگاه بر انارهای گاه ترش و ملس و شیرین که دهانت را آب می‌اندازند برای چشیدن. پیامها را ارسال کردم. نگاهی به ساعت انداختم ۱۰ صبح بود. باید برای تهیه‌ی نهار دست به کار می‌شدم. **** ساعت ۶ بعدظهر فرصتی پیدا کردم تا در کنار خوردن چای عصرانه نگاهی به گوشی بیاندازم. طاهره پیام داده بود سلام فاطمه‌ی عزیزم. چقدر منم دلم برلت تنگ شده. آخ تو که می‌دانی من عاشق انارم. اتفاقا داداشم فردا ظهر داره میره تهران. هماهنگ کردم باهاش که منو سر راه بزاره قم. میرم حرم بیا دنبالم. راستی ی شام خوشمزه هم بپز دلم واسه دست پختت تنگ شده. اگه میشه به همسرت پیشنهاد بده فردا شام را تو باغ انارتون بخوریم. کیف میده واقعا. اگه چیزی لازم داری بگو از اصفهان برات بگیرم. فردا میبینمت دوست جونیم. از بهت چشمانم گرد شده بود. طاهره برداشت اشتباه کرده. حالا چکار کنم من مستاجر تو شهر قم باغ انارم کجا بود! بلند گفتم : منظورم باغ انار نویسندگی بود دختر!