رنج انسان از این خودآگاهی و احساس زمان و درک تاریخ است. انسان، رنجهای همۀ تاریخ را در انعکاس اشک خود میتواند ببیند و شوری خونهای دهانهای همۀ بردههای تاریخ را میتواند با همین زبان کوچک قرمزش مزهمزه کند. و ضربۀ تمام تازیانهها را میتواند با همین پوست محدود گردهاش احساس کند.
انسان بیشتر از شهر ایدهآل و عشرت و سرگرمی عشق و عیاشی ایدهآل نیرو دارد، حتی بیشتر از بازنویسی رمزها و رازها و داستانها و هنرآفرینیها فراغت دارد و این فراغت یکی از زمینههای احساس پوچی است.
انسان همانطور که از شکستهای متعدد و ناکامیهای پشت سر هم میتواند به احساس پوچی و عبث برسد، همین طور با درک کامیابی و پیروزی هم به «فراعت و پوچی عمیقتر» میرسد؛ چون در «پوچی شکست» باز انتظار پیروزی برای معنا دادن به زندگی کافی است، ولی در هنگام رفاه و کامیابی و سرشاری، آدمی احساس میکند که تمام نیروهایش به کار نیفتادهاند و فکر و عقل و وجدان و آزادی و خودآگاهیاش به کار نیامدهاند؛ که برای خوشیها، زنبورهای عسل و یا برهمیشها و بزغالهها و مرغها و پرندهها و حشراتالارض نمونههای موفقتری هستند. رنج را نمیفهمند و از نکبت خویش صدمه نمیخورند و به فکر خودکشی و انتحار نمیافتند.
عین صاد.
باید لب و دهان عین صاد را بوسید برای این حرفها.🌿🌿