هدایت شده از شیردلان
مامِشَدِیا خیلی با امام رضامان رفیقِم،ها بِرار جونوم بِرِاَتا بِگه که ما همینجِ به دنیا آمَدِم، دُرستَه مثل این پودارا او بالا مالاها نِمِشستِم ولی همی‌ که مِتِنستم بایِه اتوبوس خودمانِه به آقامان بِرِسونِم کم از پادشاها نِداشتِم حالا مو که دختر بودُم یکم بابامان سفت مِگرفت ولی خو بازم هرهفته با ای رفیق فاومان منظورُم همو فابریک‌ها نِمدونُم شایدُم شما بِش مِگِن رفیق جینگ ، ها همو دِگه. داشتُم مُگُفتُم: به بهانه کتابخِنه و درس خِندَن مِرَفتِم حرم ولی از حق نگذرم دخترای خوبی بودِم، راهمانه راستَه مِرَفتِم و راستَه برمِگِشتِم تا گربه شاخمان نِزِنَه. هرچند بازم توراه یکی شماره تعارفمان مِکرد و یکی دنبالمان راه میافتاد و تهرانی مِشکست که مثلا خیلی باکلاسَ مُو و دوستوُم هم که مثل ای چغوکا قلبما تند تند جیک جیک می‌کرد ، دوپا که داشتِم دو تا دِگَه هم قرض مِگِرِفتِمو فرار مِکردِم . نهایت خلافمان ای بود که بی هوا تو حرم راه برِمو از ای صحن به او صحن بِرِم از آخر سَر هم راهمانه گُم کُنِم و مجبور بِرِم از خادما بپرسم. خیلی هم که گشنمان مِرفت ، چون رومان نِمِشُد تو خیابونا چیزی بُخورِم سلف کتابخانه با اینکه دولا پهنا حساب مِکِرد همونجِه یه چیز میریختِم تو شکمامان... حالا از اونجایی که به قول استاد واقفی اون زمان هم شوهر کم بود قرار هرهفتمان بود مِرفتم زیرزمین مزار شهدا، برا خودمان یک رفیق شهید انتخاب کِردَه بودِم براش یه فاتحه مِخواندِم و ازشان برای خودمان شوهر خوب و مثل خودشان طلب مِکِردِم ، حالا که فکر مُکُنُم همی سید رِ هم همی رفیق شهیدم گذاشته تو کاسه مان، ها والا.. چون خودش یعنی رفیق شهیدُم سید بود و ماهم هی بِشِش مُگفتُم مثل خودت بِشَه. ولی ازبس که همسرجانُم بما مُگُفت تورَ امام رضا بشُوم دادَ چون هر روز مِرَفته پیش امام‌رضا و یک زن خوب برا خودش طلب مِکردهَ که یکی از همو روزا که از حرم برگِشته بودِه خانواده‌ش مو رَه بِشِش پیشنهاد دادن مویوم هی تودلُوم ذوق مرگ مِرفتُم یادُم مِرَفت که خودُم هم... هعی روزگار ... حالا بعد چند سال رفت‌و آمد با امام رضا وشوهر طلب کِردَن و ازدواج کِردن و بچه دار رِفتن تازه حالیم رِفته که هرچی که دارُم از امام‌رضایه حالا که... مجبورم از شهرش برُم حالا که ماهی یک بارم معلوم نیست بتونوم بُرُم به پابوسش ... یا امام‌ضا مِدِنُم قدرِتِ نَدِنِستُم مُدِنُم حواسُم بهِت نبودهَ مِدِنُم ... بابا بُگُوم غلط کردُم دلت رضا مِشِهَ ، تورو خدا مو رِ ببخش همی که ازت دور رَفتُم خودش بدترین تنبیههَ دِگه روتِ ازما برنگردون ...