پروژه دلمه قاشق را از مواد پر می‌کنم و می‌ریزم وسط برگ. - ببین دخترم، اینجوری تا کن، لوله کن بعد دو طرفش رو اینجوری ببند. وقتی پای آشپزی در میان باشد، روی مدیریتی‌ مامان بدجوری بالا می‌آید. یادش می‌رود که تو ۳۱ ساله هستی و بیشتر هم سن و سالانت خودشان خانواده دارند و مادر چند بچه قد و نیم قد هستند. اگر خدا می‌خواست شاید تو هم الان در خانه خودت نشسته بودی و طرز پیچیدن درست دلمه را به دخترت نشان می‌دادی. اما واقعا همینطور است که بچه‌ها برای مادرانشان تا ابد بچه هستند و باید تحت آموزش باشند؛ حتی برای درست کردن یک املت ساده. تو می‌شوی آشپز. پای گاز می‌ایستی و او از روی مبل، در پذیرایی، مثل یک عروسک خیمه شب بازی دست و پایت را تکان می‌دهد. «گوجه را سرش رو بِکّن. رنده‌شون کن. می‌تونی هم بندازی توی دستگاه غذاساز. دکمش رو بزن. خوبه بسه دیگه. بریز توی ماهیتابه. درش رو بذار. تا نگفتم چیز دیگه ای بهش اضافه نکن.» باور کن املت درست کردن رو بلدم را توی دلم می‌گویم که دلش نشکند. برای املت اوضاع این چنین است، چه برسد به دلمه که بالاخره ابهتی دارد و پروژه‌ای است برای خودش. بعضی غذاها فست‌فودی‌اند. یعنی کلی زمان و انرژی صرف آماده‌سازی‌اش می‌کنی! بعد می‌گذاری توی فر، در پانزده دقیقه آماده خوردن می‌شود. بعضی غذاها برعکس، در عرض چند دقیقه موادش را آماده می‌کنی و می‌ریزی توی قابلمه، می‌گذاری چند ساعتی بپزد و جا بیفتد. دلمه اما جزو هیچکدام از این دو دسته نیست. هم زمان و انرژی فست‌فودها را می‌خواهد و هم زمان پخت آن دسته دیگر را. مامان همینطور که برگ مو را لای دندانش گذاشته تا سرش را جدا کند می‌گوید: - برو قیچی رو بیار که سراشون رو بِکّنیم! این قیچی را البته برای ما می‌خواهد، نه خودش. تا یک وقت این کار غیر بهداشتی را انجام ندهیم که غذا آلوده نشود! لایه لایه دانه‌های پیچیده شده را در قابلمه می‌چینیم و بالا می‌آییم. - نذر امام زمان و مادرشون نرجس خاتون. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم «سلام فرمانده... سلام از این نسل غیور جامانده...» تلویزیون به موقع نماهنگ جهان در انتظار را پخش می‌کند. سرود سلام فرمانده را به زبان‌های فارسی و ترکی و عربی و روسی با هم ترکیب کرده‌اند و یک کلیپ جدید ساخته‌اند. کاسه چشمانم پر می‌شود. با اینکه این سرود را بارها و بارها شنیده‌ام اما هربار که می‌شنوم، دلم یک جوری می‌شود و اشکم سرازیر می‌شود. ردیف آخر که تمام می‌شود، صلوات آخر را می‌فرستم و ظرف‌های خالی را به آشپزخانه می‌برم. یک تپه ظرف که چشم‌ها را می‌ترساند. البته تعدادشان خیلی زیاد نیست اما قابلمه و آبکش و ماهیتابه هستند و حجم زیادی را اشغال کرده‌اند. خودم دست به کار شستنشان می‌شوم، قربة الی الله. یک قانون نانوشته هست با این مضمون که وقتی یک نفر به شستن ایستاده از هرجا می‌توانید ظرف کثیف پیدا کنید و به او برسانید. - بیا مادر، حالا که داری زحمت می‌کشی، اینا رو هم بشور. خیر ببینی الهی... من ظرف‌ها را می‌شورم و دعای خیر او خستگی‌ها را...