وابسته مثل جوجه اردک
خاله داشت برای مادر درد و دل میکرد. البته درد و دل نبود، بیشتر غر زدن بود. داشت از جوجه اردکی میگفت که چند ماه پیش برای پسرش خریده بود و حالا عذاب جانشان شده بود، حرف میزد. میگفت همه جا دنبالشان میرود، میگفت همیشه میترسد زیر دست و پا بماند. میگفت جوجه بهشان وابسته شده. میگفت جوجه حتی توی رختخواب هم همراه پسرخاله میرود. میگفت میترسد جوجه بیچاره زیر تن پسرش له شود. خاله دلش برای جوجه میسوخت و من به یاد آدمهایی افتادم که این روزها در فضای مجازی نویسنده و صاحبنظر شدهاند. آدمهایی که دنبالهرو هشتگها هستند. آدمهایی که گاهی بیخبر از همه جا داستانپراکنی میکنند و هشتگ میسازند.
#خطدادن_به_خطخطیها3