شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
📚خاطرات شهید مدافع حرم #شهید_احمد_مشلب راوی سیده سلام بدرالدین(مادر شهید) #سازمان_پیشاهنگی( #کشافة_
‍ 📚خاطرات شهید مدافع حرم راوی علی مرعی (دوست شهید)ا قسمت اول: من و همسایه بودیم.روز به روز با هم بیشتر آشنا میشدیم تا اینکه در یکی از مجالس عزاداری در ماه محرم کنار هم نشسته بودیم و بعد از مراسم با هم بحث های دینی داشتیم که خیلی لذت بخش بود.قدرت بیان در مسائل دینی من راجذب اوکرد و به مرور رابطه ی مابه دوستی تبدیل شد.سعی می کردم اورا زیادملاقات کنم واز بس شیفته ی او بودم،مثل سایه دنبالش می کردم.اهل محل متوجه عمق ارتباط ماشده بودند و کسی که رابطه ی مارانمیدانست گمان می کرد، برادریم. پرازنشاط وفعالیت بود. علاوه براینکه باعث شادی دوستان می شد، موضاعاتی درجمع مطرح میکرد که باعث می شدآنها فکر کرده ونظر خود رابیان کنند.او میخواست غیر مستقیم جوانان رانسبت به مسائل مختلف آگاه کند. وقتی با ماشین برای تفریح بیرون می رفتیم،اگر سنگ در خیابان یا جاده افتاده بود،ماشین رانگه می داشت؛پیاده می شد و سنگها را کنار می گذاشت.حتی سنگهای کوچک را هم برمی داشت.یک بار گفتم:اینها کوچک هستند وبه کسی لطمه نمی زنند!جواب داد:به دوچرخه آسیب می زنند! دلش نمی خواست هیچ وقت به کسی آسیبی برسد. بسیار مقید بود که رازش رابرای دیگران نگوید.مرتب سفارش می کرد که حرف های خصوصی خود رانباید برای کسی گفت.چون عقیده داشت هیچ کس جز خداوند نمیتواندبه انسان کمک کند. چون خدا نسبت به مشکلات هر کس، از خودش نیز داناتر است.جز خدا کسی نمی تواند برای مشکلات ما چاره بیندیشد یاراه حلی ارائه دهد. ✍یاقتیل العبراتH @AhmadMashlab1995