📚خاطرات شهید مدافع حرم
#شهید_احمد_مشلب
راوی:سیده سلام بدرالدین(مادر شهید)
#خبر_فراق
قسمت دوم:
وقتی پیکرش را به لبنان آوردند تمام دوستانش خودرو هایشان را تزیین کردند و تصاویر بزرگ
#احمد را روی خودروها نصب کردند
پیکر بی جانش را که دیدم شهادتش را به او تبریک گفتم و یاد حضرت زینب سلام اللہ علیها افتادم که درنیمه ی روز همه ی هستی خود را از دست داد و در آن لحظه یاد وفکر حضرت زینب سلام اللہ علیها همراهم بود و آرامم میکرد .
به خود می بالیدم و افتخار میکردم و احساس قلبیم این بود که دارم یک داماد را به بهشت میفرستم!
تنها چیزی که آن لحظه آرامش به وجودم می داد تمسک به اهل بیت علیهم السلام بود که مایه آرامش هستند . ما هر چه در این راہ جان فدا کنیم وهر چه در این راہ عزیزانمان را بدهیم کم است .
زیرا که ما پیروان حضرت مهدی عجل اللہ تعالی فرجه الشریف هستیم . خدا او را دوست داشت و آرزویش رابرآوردہ کرد .
من کاری از دستم بر نمی آمد و فقط میتوانستم ازخدا تشکر کنم که پایان زندگی فرزندم شهادت شد .
#احمد در تشییع همه ی شهدا حضور داشت و آن روز برای تشییع خودش همه آمدہ بودند . حضورمردم بسیار پرشور و دیدنی بود .
آن روز بزرگترین و باشکوہ ترین تشییع در نبطیه بود و هیچ کس آن روز را فراموش نخواهد کرد .
#احمد در روضة الشهدا شهر نبطیه به خاک هدیه شد .
✍ماه علقمه
#انتشارات_تقدیر
#ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات
#شهیداحمدمشلب
#نویسنده_مهدی_گودرزی
#کپی_فقط_با_ذکر_لینک
@AhmadMashlab1995