آلاچیق 🏡
🔸#فراموشت_نمیکنم #پارت_یک به یاری خدا و اهل بیت علیهم السلام الهی به امید تو 🔼🔽🔼🔽🔼 «مقدمه» ورق میز
قیافشو ترسیده نشون دادو گفت حسین_یا ابلفضل خودت به دادم برس! (خودشو مظلوم کردو ادامه داد) حسین_من شکر خورده باشم به اون فرشته، تو بگم چه برسه به جغله!! بی صدا خندیدم که سوگند گفت _اقایون رسیدیم بهتره سکوت کنین. حسین چپ چپ نگاهش کرد و رو به من اروم گفت _نه همونو بگیر...این انگار ارثشو هاپولی کردم! لبمو گاز گرفتم تا صدای خندم بلند نشه. وارد سرخونه شدیم... با ورودم به سردخونه و حس اون سرما و بوی مرگ ، به یاد وحشتناک ترین صحنه عمرم افتادم... وقتی که واسه شناسایی جنازه پدرم اومدم و با شناسایی چهرش دنیا روی سرم اوار شد! با این که این قضیه مال ۳ سال پیشه اما هنوز یاد اوری اون صحنه برام دردناکه... حسین که متوجه حالم شد...دستشو دور شونم انداختو بازومو فشرد و زمزمه کرد حسین_نگاش کنا‌‌‌‌....مثل دخترا گرخیده!! لبخندی بهش زدمو از فکر به گذشته دست برداشتم و با جدیت تمام به صحبت های سوگند که با مسئول سردخونه صحبت می کرد گوش کردم. سوگند_اقای پویا لطفا به همراه دوستتون بیاین جلو! حسین زیر لب غر زد حسین_خوبه ماهم پلیسیما!!به جای اینکه بزاره به پرونده و مقتول رسیدگی کنیم عین چوب خشک وایسادیم اینم بهمون میگه شاهد پرونده الانم هی دستور میده....بردیا اگ فکر گرفتن این بیفته تو‌ سرت با اون جغله میایم نصفه شب سرتو میکنیم زیر اب... سرمو انداختم پایینو بی صدا خندیدم. حسین که از لرزش شونم پی به خندیدنم برد خواست چیزی بگه که سوگند با تشر رو به حسین گفت فرحی _اقای پویا با شما بودم! حسین_بله جناب سروان...ببخشید حال دوستم با دیدن سردخونه بد شد....بهش روحیه دادم متوجه حرف شما نشدم. سوگند جوری نگاهش کرد که ینی خر خودتی و از مسئول سردخونه خواست که جنازه رو بهش نشون بده. پس غر غرای حسینو شنیده بود! ** حسین_روی گردن جنازه یه رد نوار مانند، مثل رد طناب کبود شده بود... ادامه حرفای حسینو من گفتم بردیا_این یعنی مقتول خود کشی کرده...ولی این ظاهر قضیست! حسین برگه ی جواب پزشک قانونی رو به دست سرهنگ مهدوی داد و گفت حسین _توی جواب پزشک قانونی اومده که مقتول قرص برنج معدشو نابود کرده و اونقدر دیر خونوادش به جنازه رسیدن که سم قرص اثرشو کرده بوده و در نهایت جونشو از دست داده...خب طبیعتا بعد از خوردن قرص برنج مقتول توانایی حلق آویز کردن خودشو نداشته و این یعنی اون دختر بچه هفت ساله به قتل رسیده... سوگند_ قربان متاسفانه قتل توی اتاق دختر بچه اتفاق افتاده... در ادامه حرف سوگند گفتم بردیا_دیروز که به صحنه جرم رفتیم.دیدیم که اتاق مقتول پنجره و بالکن نداره و دری به غیر از دری که به سالن راه داره وجود نداره و طبق گفته مادر مقتول، اون داشته سالنو جارو میکرده و بعد از اتمام کارش میبینه که دخترش هیچ صدایی ازش نمیاد و تعجب میکنه چون اینطور که گفته مقتول دختر شیطون و پر سر و صدایی بوده و وقتی متوجه ساکت بودنش میشه فک میکنه خوابه... میره تا اگر دخترش خوابیده پتو روش بندازه ک با ورودش به اتاق دخترشو میبینه که از میله بارفیکس اویزون شده و جیغ میزنه و از حال میره... دارد... @Alachiigh