☝☝
وای بر من از این چیزهایی که برای من جلوه شده و من آن را با توهم و نادانی و تعصب، خوب و زیبا میبینم.
«ظن و مُنا»
ظنون درکهایی که به خیال انسان درک هستند، ولی حقیقت ندارند و تمام این باورهایی که زندگی ما را در برگرفته و ما میدانیم که این باورها چندان ارزش ندارد.
ظنون گمانهایی هستند که ما نمیتوانیم از آنها دست بکشیم. این گمانها که سرتاسر زندگی ما را فرا گرفته و برای نجات از آنها، گاهی دهها سال از زندگیمان را تلف میکنیم.
مُنا درخواستها و آرزوهایی است که انسان تمام زندگیش را فدای آنها میکند.
ظنون و منا هیزمهای سوزاندن زندگی است. نه زندگی آن جهانی که حقیقتی است، بلکه زندگی همین جهان!
زنانگیِ باطل و توهمی و تخیلی ما و احساسات بینتیجه و تمایلات و هواهایی که همچون جلوه باطلی از یک حالت زنانگی بر انسان حاکم میشود و حقیقتی ندارد و با حقیقت زنانگی هیچ تناسبی ندارد و یا زنهایی که اینگونه هستند و فرا رفتند از آن حقیقت خودشان، اینها آتش بیار و هیزم این آتش هستند.
وای بر این نفس!
«وَتَبّاً لَها لِجُرْاَتِها عَلى سَيِّدِها وَمَوْليها»
و نابود باد این انسان، این منی که در مقابل این بینهایتهایی که راه را بر او باز میکند و اینها را میبیند، میایستد و بر امور کوچک و بیارزش تعصب میکند و سالهای عمرش را بر آن تلف میکند؛ و گاهی هم یک قدمی از محدوده کوچک بیرون میگذارد و فکر میکند آسمان را فتح کرده و به خودش مغرور میشود. مثلا بخشش کردم، نماز خواندم و یا فلان فداکاری را کردم و همه این امور انسان را عقبتر میبرد و بیشتر نابود میکند و آن انسانی که پیوسته خودش هیزم میآورد تا زندگیش را بسوزاند و چیزی از این زندگی درک نکند و این درون خودش است . برای ابولهب درونی و این قوه جهالت و تعصب و حماقت خودش.
همه احساسات و قوای لطیف همه زیباییهای روحی و همه چیزهایی که زن جلوه نهایی آن است در هر مردی و در هر جامعهای هم وجود دارد؛ به جای اینکه از این زیباییها برای رسیدن و برای حرکت به سمت نامتناهی استفاده کند، عاملی برای بازدارندگی زندگیاش میکند. عامل بازدارنده از پیشرفت و خوشی و آرامش و تعادل و از احساس راحتی و پیوسته این قوه زیبایی و زیبایی خواهی و زیبایی دوستی به جای اینکه او را پیش ببرد، هیزمی برای سوزاندن زندگیاش میشود و به این سوزاندن افتخار میکند و برای آن پول هم میدهد و حاضر است زندگی خانوادگیش را فدا کند، دینش را فدا کند، زندگی اجتماعیاش را فدا کند و به این توهم افتخار هم میکند و چنان این تعلقات بر او حاکم است و چنان میبیند و میداند که :
«فِي جِيدِها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٍ»
این طناب بافته شده از تعلقات بر گردنش هست و با همان از این جهان میرود و با همان محشور میشود.
حبی که توهمی است به نتیجه نمیرسد و وقتی به نتیجه نمیرسد تبدیل به بغض میشود، عدم توانایی رها کردن این حب و بغضها همچون ریسمانی است که تناسبی با آدم ندارد. مثل ابولهب که با وجود اشراف زاده بودن، بر گردنش طنابی از لیف خرما (از جنسی که مختص طبقه فرو دست بوده) انداختند که آیه اینطور نمادین مطرح میکند.
انسان هم اینگونه است. وقتی خودش را میبیند، متوجه میشود که چه تعلقات و گرفتاریها و بغضها و کینههایی درون خودش همچون طنابهایی دست و پایش را گرفته و بر گردنش هست و اینها هرگز تناسبی با انسان ندارد اما در این جهان حاضر نیست که این توهم را رها کند!
#در_مكتب_علامه_طباطبايی
#محمد_حسین_قدوسی
#زندگی_با_قرآن
#مخاطبه
@Allaamehwisdom