مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد
رخ شطرنج نَبُرد آن چه رخ زیبا برد!
تو مپندار که مجنون، سرِ خود مجنون شد
از سمک تا به سماکش کشش لیلا برد
من به سرچشمه ی خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
جام صهبا به کجا بود و مگر دستِ که بود؟
که در این بزم بگردید و دل شیدا برد!
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یک جا برد
خودت آموختِیَم مهر و خودت سوختِیَم
با برافروخته رویی که قرار از ما برد؟
همه یاران به سرِ راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و ز من یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسانِ غمت
همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد!
#علامه_طباطبایی
@Asemaniannnnn