به نام آفریننده شهدا❤️
قسمت سوم:
#رفتن_به_آغوش_گرم_خدا😔💔
کم کم آفتاب داشت غروب میکرد منم با اینکه درو نکرده بودم اما خستگی زیادی داشتم؛یه چرتِ دم غروبی زدمو وقتی بلند شدم دیدم همه سر سفره شام هستند .
دایی جون وقتی داشتم چشامو می مالیدم گفت:شب بخیر شیرین خانم چه وقت خواب از سرِ زمین تا خونه رو دوش من سوار بودی،سواری کیف داد؟؟؟
همه خندیدن اما عزیز جون حتی سرشم بلند نکرد،منم رفتم سرِسفره مشغول شدم که عزیزجون گفت :امروز خوب حرف از پهلوانی خط مقدم میزدی جناب آقای رمضانعلی
همه ساکت بودن ،دایی جون گفت: مسئولیت جوونای این مرزوبومِ مسئولیت چیه وظیفه بچه ی توی ّقُنداق تا جوونای رشیدو پیرمرد های ضعیفِ...
مادر من می دونی دشمن قصد داره کل کشور رو احاطه کنه و نشون به قلب کشور داره ،مگه خودت نمیگفتی؛ امر به معروف و نهی از منکر انجام ندیم دینو ایمونمون کامل نیست.خب منم میخوام همین کار رو انجام بدم کاری که اول خدا قبولش داره دوم خلق خدا ؛کاری که اول باعث جلب رضایت خدا میشه دوم باعث خوشحالی قلب ملت ما .
مادر می دونی دیگه بچه ها آرامش ندارن ؛مادرا ترس و واهِمه تو دلشون دارن ؛پدرا هم یا تو میدون جنگ هستن، یارو تخت بیمارستان دارن زجر خمپاره و ترکش های بدنشون رو تحمل میکنن ،بعضی ها هم تو این تحمل ها جان میدن 😔
اونی که جان داد ؛ نفر بعدی هم باید باشه راهشو ادامه بده اگه من امروز نباشم پس فردا رو کی بسازه واین شرایط سخت رو با مشقّت تمام جلو ببره منم تنها نیستم کسایی هستند که بهشون میگن رزمنده اونا هم .....
خادم شهدا :شیرین قدمی
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
😊🆔️ کانال بسیج دانش آموزی مازندران ⬇️
https://eitaa.com/joinchat/957087781Cdb69489fb7
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈