─━━⊱⋆🏴✣✦﷽✦✣🏴⋆⊰━━─ 👆...مرد اسب سوار🏇 چابک بر کنار فرات رسید. چند نفر از نگهبانان کوفی به سوی او آمدند. علمدار رو به دشمنان گفت: ای کوفیان چگونه خود را مسلمان می دانید وآب را بر اهل بیت رسول خدا می بندید😰 و با جهشی برق آسا به سمت نگهبانان حمله 👊برد و با ضربه نیزه🗡 آنان را پراکنده کرد.... هیچ کس جرات روبرو شدن با عباس💪 را نداشت. او خودش را به آب رساند. مشک را از آب پر کرد و به خیمه ها آورد. آن روز کودکان آب نوشیدند و رمقی دوباره گرفتند. دشمنان امام، سپاهیان بیشتری در کنار فرات🌊 آوردند. سه روز دیگر با بی آبی گذشت. روز عاشورا فرا رسید. هر دو سپاه در جنگ بودند. کودکان تشنه ونگران رو به رقیه می گفتند: پس چرا عمویت عباس برای ما آب💧نمی آورد؟ اندکی آن طرف تر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام در حالی که پرچم دار 🏴 سپاه بود یک نفس آرام نداشت گاه بر سر بالین مجروحی می رفت وگاه هم چون سایه در پی برادرش امام حسین علیه السلام بودتا سپرِ حفاظتی او باشد. علمدار کربلا دوباره به یاد بچه های تشنه افتاد😔 امروز روز دهم محرم سال ۶۱ هجری بود. به سمت فرات 🌊 رفت. همان جا که نام دیگرش علقمه است. دشمنان از هر طرف به سمت او روانه شدند. یکی تیر🏹 پرتاب می کرد و دیگری نیزه اما علمدار کربلا قوی تر ازآنی بود که با چندتیر از پا دربیاید. او چون شیر می جنگید⚔ و به سمت دشمن حمله می برد. به سمت آب رفت . مشک را پر از آب کرد. گلو و لبانش از تشنگی می سوخت اما صدای رقیه وگریه ی😭 بی تابی علی اصغر و بقیه فرزندان کوچک کاروان را به یاد آورد باخود گفت: این رسم جوان مردی نیست.آب💧 ننوشید. مشک بر دوش انداخت وبه سمت خیمه⛺️ راهی شد اما خود را در محاصره دید. تیرها🏹 ونیزه ها ازهمه طرف می آمد. علمدار، سخت مبارزه کرد اما نیزه ها مشک آب را سوراخ کردند و دشمنان چون گرگان گرسنه با شمشیر🗡 و تیر، پا و بازو وچشمان او را مجروح کردند. حضرت ابوالفضل علیه السلام تا آخرین نفس به یاد بچه ها بود و می خواست که اب برای آنها بیاورد که به شهادت رسید😢 بحق حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ✍سایت استان رضوی @Bandeyeamin_man ─━━━✣✦━🖤━✦✣━━━─