🦋🌸🌼🦋👦
#داستان
#قرار 💫⚜💫
خواهرم سارا که از مدرسه برگشته بود،بعد از کمی استراحت درسای فردا رو آماده کرده بود.
نزدیکای غروب بود که بلوز تمیزوقشنگی تنش پوشید.جلوی آینه ایستاده بود وبا وسواس موهایش را شانه می کرد.گفتم خواهر جون <مزاحم شدم.جایی می خوای بری...؟>😊
گفت <جایی که نه داداشی اما...>☺️حرفش را نصفه گذاشت.موهایش را بافت و پشت سرش انداخت.
همین طور که با من حرف می زد خودش را مرتب و زیبا کرد.کم کم نگران شدم,🤔
نکند مهمان دارد ...نه جایی نمی روم، باید سر در بیارم 🤔.بین رفتن و ماندن مردد بودم که بوی عطر خوشی🌹🌹فضا را پر کرد.
سارا گفت:<یادته داداشی !این عطررو خودت برای تولدم خریدی...>❤️
وقتی حسابی مرتب و خوش بو شد.آمد وکنار من نشست تصمیم گرفتم بروم.🚶♂🚶♂
گفت<کجا؟من که جایی نمی خوام برم,فقط ساعت ۱۷/۵ قرار دارم...>‼️
بعد به ساعتش نگاهی انداخت.ساعت۱۷/۵ بود.سجاده نماز را پهن می کرد تازه فهمیدم
با چه کسی قرار دارد... .👌
خواهرم سارا اون روز دو تا جمله قشنگ بهم یاد داد و گفت:
🍀🌼🍀🌼🍀
امام حسن مجتبی علیه السلام به هنگام نماز بهترین لباسهای خود را میپوشید و در مورد دلیل این کار هم فرمود:
🌸🌿🌸🌿🌸
«خدای بزرگ زیباست و زیبایی را دوست میدارد. پس من برای پروردگارم خود را آراسته میکنم، زیرا خداوند میفرماید: نزد هر مسجدی خود را آراسته کنید. به همین دلیل دوست دارم بهترین لباسهایم را بپوشم.»
🌸🌼🌺🌼🌸
امام علی(ع) می فرماید :بهترین لباس,لباسی است که تو را از خدا به خود مشغول نسازد.💯
♦️🔆 ۸ تا ۱۱ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854
🦋🌸🌼🦋👦
🔙354🔜