سلام سلام شب عروسیمون وقتی اومدیم خونه‌مون و همه رفتن همسرم که برای بدرقه رفت منم وسط پذیرایی یهو دلم گرفت که خونه مامانم نینیستم😔 تا همسرم درو بست اومد نزدیکم، سوئیچو گذاشت روی کنسول و همونطور که کتشو در می‌آورد با خوشخالی گفت: قدم رو چشمم گذاشتی بانو...😍🤗 من ولی یهو با صدای بلند گریه کردم .... باگریه و جیغ گفتم من نمیخوام اینجا باشم.... همسرم🤯 که هنوز کتشو کامل درنیاورده بود بلافاصله پوشید سوئیچ و برداشت با استرس گفت: نوکرتم، گریه نکن بیا ببرمت خونه‌تون فقط دیگه جیغ و گریه نکن آبروم رفت الان فکر میکنن چی شده..😣😖 منم که حرف حالیم نبود 😤 با همون گریه گفتم آره میخوایی منو برگردونی کدوم دامادی همچین کاری میکنه؟! 😤😤😤 خلاصه ساعت دو شب بود دوباره رفتیم تا ۳بیرون چرخیدیمو حالم که بهتر شد برگشتیم.🤩 ولیییییی تازه ماجرا وقتی شروع شد که با کلی خواهش و التماس همسرم که خسته‌ای یکم بخواب رفتیم که بخوابیم تا همسرم خوابش عمیق شد خروپفش شروع شد دوباره گریم گرفت بنده خدا پرید از خواب ترسید 😨😰 گفتم شبیه بابام خروپف نکن، من مامان بابامو میخوام....😡😭 من😭😡 همسرم😰🤦‍♂🤭 خروپف😂🤣🤣 بچه‌ها واقعا شبیه پدرم خروپف میکرد قشنگ تا یه هفته همین داستانو داشتم ....😅 🍃💞🍃 ♡••࿐ @BanovaneMontazer ࿐ ♡••࿐خوشبخت و سعادتمند باشید الهی࿐ 🏠 خانه ی بهشتی بانوان منتظر ࿐