مانتوی طوسی رنگم که پایینش پلیسه داره و بالاشم خیلی طرح ساده ای داره تنم می‌کنم باشلوار کتان مشکی چون آستین مانتوم یک کوچولو کوتاهه ساق دست مشکی رنگم رو‌می‌زنم و روش ساعت مشکی رنگم رو روسری مشکیمم سرم می‌کنم و باگیره لبنانی‌می‌بندم؛ چادرم روهم سرم می‌کنم و بعد برداشتن کیف دستی کوچولویی از اتاق خارج‌میشم. اسماهم آماده شده بود و توی حیاط منتظر ما بود. با مامان و بابا از خونه خارج می‌شیم و سوار ماشین بابا می‌شیم. * دستم رو روی قفسه سینم میذارم و سلام میدم، [السلام علیک یاعلی ابن موسی الرضا] به سمت پنجره فولاد میرم صحن خیلی شلوغ بود به گنبد طلایی امام رضا نگاه می‌کنم. بعد زیارت کردن گوشه ای می‌نشینم و مشغول خوندن دعا میشم. قرار بود دوروز دیگه برگردیم تهران و من به درسم برسم برسم چون چندماه تا کنکور مونده. اسما- میای چندتا عکس بگیریم؟ و دوربین گوشیش رو روی صورت دوتامون تنظیم کرد. یک عکس جذاب دوتایی گرفتیم. * دیروز غروب از مشهد برگشتیم، حالا باید همش درس بخونم که چهارماه دیگه کنکور بدم. کتابم رو از داخل کتاب خونه برمی‌دارم ومشغول خوندن کتابم میشم... اخ بالاخره تموم شد نگاهم به ساعت میوفته که عقربه ها هشت و بیست و پنج دقیقه رونشون میدن کم مونده تا بابا بیاد. کش موهام رو باز می‌کنم و دوباره می‌بندم از اتاق خارج میشم و به سمت پلکان میرم. اسما روی مبل نشسته و مامان هم داخل آشپزخونه است، اسما مشغول خوردن چیپسه میرم جلو و مشت بزرگی از چیپسش برمی‌دارم که صداش درمیاد ظرف ماست روی میزعسلی رو بر‌می‌دارم و سر می‌کشم. اسما باغرغر میگه: - من نیم ساعته دارم می‌خورم اندازه اینی که تو الان خوردی نخوردم. قهقه‌ای سر میدم ومیگم: - خب خوردم تا یاد بگیری آدم چطوری می‌خوره با مثل خودش با ناز و عشوه مشغول خوردن میشم. اسما- مامان... ما... مان اسرا اذیتم می‌کنه مامان- اسرا پاشو سالاد درست کن! "چشمی" میگم و روبه اسما میگم: - فضول و ازجام بلند میشم و به سمت آشپزخونه میرم بوی قیمه مامان همه فضای خونه رو برداشته، روی صندلی می‌نشینم و مشغول خورد کردن میشم. تموم شد دست‌هام رو‌می‌شورم همون لحظه زنگ خونه زده میشه مامان به سمت آیفون میره و دکمه‌ی آیفون رو می‌زنه. مامان دوباره به آشپزخونه بر‌می‌گرده و در قابلمه‌ی برنج رو برمیداره و میگه: - ظرف‌هارو آماده کن آماده شده غذا به سمت کابینت میرم و به تعداد بشقاب و لیوان بیرون می‌ذارم. شامم رو می‌خورم و به اتاقم بر می‌گردم. ... نویسنده: رایحه بانو @Banoyi_dameshgh