#Part_57
دوروز بعد، روز اول دانشگاه بود و من حسابی دیر از خواب پاشدم و عجله داشتم برای همین به کیانا زنگ زدم که با ماشین بیاد دنبالم اما وقتی اومد متوجه شدم تنها نیست و آقا کسریهم با خودش آورده بود.
دانشگاه برایمن محیط نسبتا غریبی بود، روی هر نیمکت حداقل یک دختر و جمعی از پسرها نشسته بودند و انگار با نگاهشون قصد کرده بودن چادر رو از سرم بکشن، و این جو برای من که چند سالی توی دبیرستان های دخترونه درس خونده بودم کمی سخت بود
بلاخره کلاسخودم رو پیدا کردم و اون روز هم گذشت و من نسبتا به محیط دانشگاه عادت کردم....
#ادامهدارد...
@Banoyi_dameshgh