6.04M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
انگشر بابای شهیدم از وقتی بچگیم رو یادم میاد بابا همیشه وضو میگرفت و بعد انگشترش را می پوشید، خیلی دوس داشتم منم بپوشمش. وقتی میگفتم بابا یه کم بهم میدی میگفت: وضو بگیر، بیا. میرفتم دست و صورتم رو خیس میکردم و میومدم میفهمید وضوی بچه گونه گرفتم☺ لبخندی میزد و میگفت بزرگ بشی مثل همین میگیرم واست. بابا اگه میفهمیدم قراره انگشتر خودت رو بهم بدی هیچوقت بزرگ نمیشدم. کاش بودی و ابهت نگین شرف الشمس با کنده کاریه رقیه(س) را روی دستان مهربان تو میدیدم حالا هرروز مخصوصا این روزهای حال و هوای ؛ وضو میگیرم، پیرهن مشکیم رو میپوشم، یادگارت را دست میکنم و به دیدارت می آیم. از دلتنگی هایم میگویم از خاطراتمان، میدانم خوب میشنوی، آرام میشوم ولی دیدار رویت هستم😔