☘ تزکیه باغچه ای
خانم یوکه سرپرست امور باغچه ها وقت و بی وقت باغچه ها را بازدید می کرد و عکس باغچه ها را با اسم متولیانشان در اینترنت می گذاشت. عکس باغچه ای آشفته، باغچه ای پریشان، باغچه ای بی سر و سامان، دیگر رازی پنهان نبود که گناهی فاحش بود.
و این شد که من شب و روز به تزکیه باغچه ام مشغول شدم، زیرا که خانم یوکه وجدان بیدار شهر بود، خانم یوکه نفْس لوامه بود و اگر گناه باغچه ای ما برملا می شد، شرم آور بود.
کمترین غفلتی مساوی بود با روییدن گیاهی هرز که ناغافل ساقه ای را می گرفت و بالا می رفت و جانش را می ستاند.
علفهای هرز، عجیب شبیه گیاهان خوب بودند، سبز و ناز و ظریف؛ اما مدتی که می گذشت می فهمیدم اینها شیاطین کوچکی هستند با لباس مبدّل؛ بعضی هایشان خودشان را می انداختند روی گیاهان دیگر، شخصیت وابسته و چسبنده داشتند؛ بعضی های دیگر از زیر، ضربه می زدند؛ با ریشه هایی وحشی و بی رحم که تا عمق جانِ گیاه نفوذ می کردند.
هر چه جلوتر می رفتم بیشتر می فهمیدم که باغچه همان روح من است و هر غفلتی، گناهی است و هر تقصیری، تاوانی دارد.
شته های سفید، شته های سیاه، حلزون ها، کرم ها، کفشدوزک ها، عنکبوت ها،مورچه ها، خوب ها، بدها، مفیدها، مضرها...
در هر باغچه ای جنگی شبانروزی بر پا بود؛ خیر و شر، مدام در نبرد بودند و من تصمیم گرفته بودم که در سپاه خوبان باشم، پس هر روز مهماتی برای لشکرم فراهم می کردم.
این شته های ریز وکوچک و چسبناک، این اهریمن های موذی، قبلاً کجای زندگی من بودند؟ هیچ جا! قبلاً چه نقشی در زندگی ام داشتند؟ هیچ چیز!
حالا اما مصداق بارز فساد بودند، ظلم بودند، تجاوز بودند و من مُصلحی بودم که برای نجات برگی کوچک تلاش می کرد.
من چرا داشتم این تلاش را می کردم؟ چون باغچه همان روح من بود و اگر باغچه نجات پیدا می کرد من هم رستگار می شدم. تطهیر من در گرو تزکیه باغچه بود.
ما بیش از آنکه به نظر می آمد به هم شبیه بودیم.
من مراقب باغچه ام بودم نه برای اینکه از عکس های خانم یوکه می ترسیدم یا اینکه می خواستم شاگرد اول کلاس باغچه ای باشم؛ نه، هیچکدام؛ چون نه پاداشی در کار بود و نه مجازاتی.
من فقط می خواستم حال باغچه ام خوب باشد.
من می خواستم تکلیفم را مسؤوليتم را یا رسالت باغچه ای ام را خوب انجام بدهم.
من می خواستم باغچه ام نفْسی مطمئنه باشد که هم من از او راضی ام و هم او از من راضی.
و اگر چنین می شد من در آفریدن تکه کوچکی از بهشت سهیم می شدم.
چنین شد و من تکه ای از بهشت را آفریدم...
✍
#عرفان_نظرآهاری
🌱
#باغچه_نوشت
https://eitaa.com/Bayynat